مترجم: سيد حسين حسيني
از معاني مس، به نظر او در قرآن به «هر آزار و اذيتي گفته ميشود که به انسان ميرسد.» و آيات زير را به عنوان شاهد ذکر ميکند: وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ (1)؛ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ (2)؛ ذُوقُوا مسَّ سَقَرَ (3)؛ مَسَّني الضُّرُّ (4)؛ مَسَّني الشّيطانُ (5)؛ مَسَّتهُم إذا لَهُم مَکرٌ في آياتِنَا (6)؛ و إذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ (7). حسين بن محمّد دامغاني در اين معنا با او موافق است، ولي با اندکي اختلاف، مس را به معناي اصابت مطلق ميداند، بي آن که آن را تنها به آزار و اذيت محدود نمايد يا تخصيص دهد. اين مطلب را کتاب قاموس القرآن يا اصلاح الوجوه و النظائر في القران الکريم ذکر کرده است. به نظر او، مس گاهي به معناي آزار و عذاب است، و گاهي به معناي شادي و نعمت، و به اين آيات استشهاد ميکند: مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ (8)؛ يعني به پدران ما سختي و راحتي رسيد. و آيهي: لَا يمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ (9)؛ يعني به آنها اصابت نکرده است. و آيهي: إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ (10)؛ يعني به شما نيکي و حسنهاي رسيد.
به مس و مسيس هم از باب کنايه، جماع گفته ميشود و گفته شد: «مسها و ماسها». در قرآن آمده است: «وَإِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ (11)» و «لَا جُنَاحَ عَلَيكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ (12)» ؛ يعني قبل از جماع و نزديکي مثل آن ملامسه هم ميباشد. در آيهي: أو لا مَستُمُ النِّساءَ (13) به معناي آميزش است نه لمس با دست و ديگر اعضاي بدن. اما در آيهاي که به داستان مريم (عليها السلام) اشاره شده است: وَ لَم يَمسَسني بَشَرٌ (14)؛ يعني جماع چه به طريق مشروع و چه غير مشروع؛ يعني مطلق لمس کردن و نزديکي.
و در داستان موسي (عليه السلام) و سامري، وقتي که سامري بتي به شکل گوساله ساخت، آمده است: فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لَا مِسَاسَ (15)، که حکم به طرد دروغگو از جامعه است به طوري که با مردم درنياميزد و با احدي تماس نداشته باشد و احدي با او در ارتباط نباشد و داد و ستد، مصاحبت و هم سخني نداشته باشند، و ديگر مظاهر جامعهي انساني؛ که اين از بدترين نوع عذاب است. اين حکم به منزوي و گوشه گير کردن تنها براي افزودن درد و تنهايي است، تا به تأثيرگذاري و عقيده و اعمالش از مردمي که با آنها زندگي ميکند، دور گردد. و در تفسيري ديگر گفته شده است: نفريني از جانب موسي (عليه السلام) بوده است، که بعد از نفرينش به مرض سخت و کشنده دچار شد و هيچ کس به او نزديک نميشد، مگر اين که به تبي شديد مبتلا ميشد و فرياد م يزد «لامساس لامساس» (تماس نباشد، تماس نباشد). شايد بهترين قولي که در تفسير آن گفته شد اين باشد که به وسواس دچار شد و به هر کسي که برميخورد از او ميگريخت و صداي ترسناکي سر ميداد که به جنون و وحشت تعبير ميشود.
مس در قرآن به معناي جنون و بي خردي آمده است. در کتاب عقلاء المجانين، يکي از نامهاي مجنون در لغت «ممسوس» است؛ «يعني کسي که جن و شيطان بر او غالب گشته است.» در مفردات راغب هم آمده است: «جُن فلان»؛ يعني جن زده شد. اين شواهد ثابت بر اين تأکيد دارند که اعتقاد به تأثير جن و شيطان در جوامع عربي قبل از اسلام رايج بوده و با ظهور اسلام از بين نرفته است؛ هر چند که اثر آن ضعيف گشت و رواج آن کاهش يافت. تاريخ جوامع اسلامي و ادبيات عربي متون زنده و فراواني از شعر و نثر را حفظ کرده است که از نقش اين پديدهها و کارکرد و تأثير آن در زندگي عرب و مسلمانان حکايت ميکند. و سرزمينهاي اسلامي همچنان بستهاند و اين باور آميخته به افسانه و خرافات را حفظ ميکنند.
اين اعتقاد چنين خلاصه ميشود که، جن و شيطانها نامرئياند و در جاهاي محسوس و نامحسوس جريان داشته، قدرت تأثير و دخل و تصرف دارند و با افعال و تأثيرهاي خود، بر هر کس- حيوان يا انسان- که بخواهد چيره ميشود و آنها را از وضع عاديشان به حالتهاي غيرعادي و شگفت واميدارد، که موجب اذيت و آزار و ضرر ميشود. و گاهي هم قابل قبول و بدون ضرر و اذيتند. به اين حالت دوم، گروهي از نوابغ و نوآوران منسوبند. از سخن آنها ميفهميم که نابغه به محيطي ويژه، که ميپندارند جن در آنجا ساکن است، منسوب است و هر کس که نيکبخت و صاحب کرامت باشد و در روحش يکي از اين واديها نزول کند، سراسر نوآوري و نبوغ ميگردد.
حقيقت آن است که ما نميتوانيم چندان با اين اعتقاد همگام شويم، هر چند که در قرآن اشارهاي به آن شده است: مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيطَانُ بَينِي وَبَينَ إِخْوَتِي (16)؛ وَإِمَّا ينْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيطَانِ نَزْغٌ (17). نزغ يعني وارد شدن در کاري به قصد فاسد کردن، دچار دردسر کردن و فريب دادند و بيشتر در حالت خشم است. گفته شده است: او از جانب شيطان به وسوسه نزديک شده است. اين معاني به هم نزديکند و شايد قابل قبولترين آن همان فريب دادن است، چون جاهل و غيرجاهل را ميفريبد و هر کس به قدر و اندازهي خودش، مگر اين که خداوند رحمت فرمايد. با انديشه کردن در سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که فرمود: «دشمنترين دشمن تو، نفس توست که ميان دو پهلوي توست.» و تحذيرهاي شديد ايشان در حديثهاي فراوان و مشابه دربارهي نفس و ظلمتهاي آن، درمييابيم که شيطان از حدود نفس و دايرهي آن خارج نيست و ظهور وي آن گاه شديد ميگردد که نفس بر عقل غلبه نمايد؛ و نفس ضعيف ميگردد، هرگاه عقل بر آن غالب شود.
گاهي مراد از حاکميت عقل، به خاطرآوردن علم و دانش، ياد خدا کردن و رفتار درست ميباشد که همه در آيهي: إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ (18) آمده است: اينجا خوب است به سخن علامه طباطبايي در تفسير اين آيه استشهاد کنيم، که ميگويد: «طائف (طواف کننده) از جانب شيطان است، که اطراف قلب در گردش است تا وسوسه کند؛ و يا وسوسهي اوست که پيرامون قلب طواف ميکند تا واردش شود و در آن استقرار يابد. پس استعاذه روش تقواپيشگان است، که هرگاه به وسوسهاي از شيطان برخورد کنند، يادشان ميآيد که الله پروردگارشان است و صاحب اختيار و مربي آنهاست و عاقبت کارشان به او بازميگردد؛ پس امور را به او ارجاع ميدهند. و خداوند آنها را کفايت ميکند و کيد شيطان را از آنها دفع و حجاب غفلت را از آنان برميدارد. و آگاه و هوشيارند و بر چشمانشان حجاب غفلت نيست. شايسته است که سخن ابوبصير در کافي از يادمان نرود که از امام صادق (عليه السلام) دربارهي آيهي: إذا مَسَّهُم طائِفٌ من الشَّيطانِ پرسيد و فرمودند: «بنده به گناه روي ميآورد و سپس متذکر ميشود و باز ميايستد. و اين همان «تَذكَّرُوا فإذا هُم مُبصِرُونَ» ميباشد. همچنين شايسته است اين آيه را ياد کنيم: إِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ (19)، دلالت مؤکدي دارد بر اين که، نفس مزرعهي شيطان است اگر از عنايت و تربيت دور باشد.در اينجا ناگزيريم به داستان ايوب (عليه السلام) و عذابي که کشيد و سخن قرآن از زبان او اشارهاي داشته باشيم، که فرمود: أَنِّي مَسَّنِي الشَّيطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ (20). آيا شيطان ميتواند بر پيامبران سلطه يابد؟ زمخشري در کشاف چنين ميگويد: «جايز نيست که خداوند شيطان را بر پيامبران حاکم گرداند تا با به عذاب و رنج افکندنشان به نيازش برسد؛ و اگر بر اين کار قدرت يابد. هيچ انسان صالحي نيست مگر آن که او را مغلوب و هلاک خواهد ساخت و در قرآن پيوسته آمده است که شيطان قدرتي جز وسوسه کردن ندارد.» سپس ميگويد: آنچه که ويژهي پيامبران و معصومان است اين که، آنها به خاطر عصمتشان از تأثير شيطان در نفسشان به واسطهي وسوسه درامانند، امّا تأثير شيطان در جسمشان و ديگر چيزهايي که به او نسبت داده ميشود، مثل آزار و به رنج افکندن و امثال آن- بدون گمراه کردن-، دليلي بر امتناع آن نيست.»
علامه طباطبايي هم در الميزان بر همين اعتقاد است؛ و ميگويد: «ظاهر آن است که مراد از مس شيطان به رنج و عذاب افکندن، استناد رنج و عذاب به شيطان- آن گونه که از روايتها پيداست- از باب سببيت و تأثير است و با استناد بيماري و امثال آن به شيطان به برخي از علل طبيعي منافات ندارد، چون دو علت در عرض هم نيستند و همديگر را دفع نميکنند، بلکه يکي در طول ديگري است.»
و در شرح آيهي: كَمَا يقُومُ الَّذِي يتَخَبَّطُهُ الشَّيطَانُ مِنَ الْمَسِّ (21)، با بيان حقيقت مس شده ميگويد: «قوهي تمييز او دچار اختلال شد و بين زشت و زيبا، مفيد و مضر، خير و شر، فرق نميگذارد و حکم هر مورد را در تقابل موارد ديگر جاري ميسازد؛ نه اين که او معناي زشت و زيبا و بقيهي امور را فراموش کرده باشد، چون او صاحب اراده است، و غير ممکن است که از انسان غير افعال انساني صادر شود، بلکه به اين دليل است که از زشت را زيبا و زيبا را زشت ميبيند و خوب و مفيد را بد و مضر؛ و برعکس، او در تطبيق احکام و تعيين موارد، دورانديش است.» اين که جنون مستند به مس شيطان باشد، امري است غيرممکن چون خداوند سبحان عادلتر از آن است که شيطان را بر عقل بندهاش و يا بر بندهي مؤمنش حاکم گرداند.
اما دربارهي مس قرآن؛ خداوند ميفرمايد: لَا يمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ (22). تفسير آن در الدر المنشور به نقل از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمده است که، آنها مقربانند؛ پس، مس در اينجا، لمس آن به دست يا گرفتنِ آن نيست. در کتابِ النبي از عمرو بن حزام آمده است: «قرآن تنها با طهارت مس ميشود.» اين نهي صريح از لمس با دست براي کسي که از نظر جسمي طهارت ندارد، ميباشد. در مجمع البيان به نقل از محمد بن علي (عليهماالسلام) آمده است: «براي جُنب و حائض و محدث، مس قرآن جايز نيست.» علامه طباطبايي در تفسير «مطهرون»- کساني که حق مس قرآن را دارند- ميگويند: «مطهرون کسانياند که خداوند جانشان را از پليدي و آلودگي گناه پاک گردانيد؛ و بالاتر و دقيقتر از آن، پاک کردن قلبشان از تعلق به غير خداوند است. اين معناي تطهير با لمسي که علم باشد، بدون طهارت از خباثت يا حدث که ظاهر است، مناسبت دارد.» همچنين ميگويد: «مطهرون همانهايند که خداوند با پاک ساختن نفسشان، مثل فرشتگان و انسانهايي که خداوند آنها را تطهير نموده، آنها را کرامت بخشيده است.» بنابراين، مراد از مس، همان «علم و اطلاع» است. اي کاش دلها آگاه ميشدند و به اين نوع از مس ميگرويدند و نجاست جهل آلودگي جاهلي که رو به ازدياد است از آن برطرف ميشد! و اي کاش ميدانستند که چرک بدن به اندک آبي پاک ميشود ولي چرک روح و نفس تنها به غرق شدن در فهم آيات خداوند و در تصديق و ايمان و شناخت پاک خواهد شد!
پينوشتها:
1- بقره (2)، آيهي 80: و گفتند: هرگز آتش به ما نخواهد رسيد.
2- همان، آيهي 214: آنان دچار سختي و زيان شدند.
3- قمر (54)، آيهي 48: مهيب آتش را بچشيد.
4- انبياء (21)، آيهي 83: به من آسيب رسيده است.
5- ص (38)، آيهي 41: شيطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد.
6- يونس (10)، آيهي 21: به ناگاه آنان را در آيات ما نيرنگي است.
7- نحل (16)، آيهي 53: پس چون آسيبي به شما رسيد.
8- اعراف (7)، آيهي 95: به پدران ما هم رنج و راحت ميرسيد.
9- حجر (15)، آيهي 48: نه به آنان در آنجا خستگي و ماندگي ميرسد.
10- آل عمران (3)، آيهي 120: اگر به شما خيري برسد.
11- بقره (2)، آيهي 237: و اگر پيش از نزديکي با آنان، خواستيد، طلاقشان بدهيد.
12- همان، آيهي 236: بر شما گناهي نيست که زناني را که با آنان نزديکي نکرده طلاق دهيد.
13- نساء (4)، آيهي 43: يا با زنان تماس [جنسي] گرفتيد.
14- آل عمران (3)، آيهي 47: دست هيچ بشري به من نرسيده است.
15- طه (20)، آيهي 97: گفت: پس برو و بدان که جزاي تو اين است که در زندگي بگويي به من نزديک مشويد.
16- يوسف (12)، آيهي 100: پس از آن که شيطان ميانهي من و برادرانم را بر هم زد.
17- اعراف (7)، آيهي 200: و اگر وسوسهاي از سوي شيطان تو را به وسوسه انداخت.
18- همان، آيهي 201: پرهيزگاران هرگاه خيالي شيطاني عارضشان شود، ياد [خدا] کنند و آن گاه ديدهور شوند.
19- نحل (16)، آيهي 99: آري، او بر کساني که ايمان آوردهاند و بر پروردگارشان تو کل کردهاند، دست ندارد.
20- ص (38)، آيهي 41: شيطان به من رنج و عذاب رسانده است.
21- بقره (2)، آيهي 275: مانند برخاستن کسي که شيطان او را زده و دچار جنون کرده باشد.
22- واقعه (56)، آيهي 79: که جز پاک شدگان بر آن دست ندارند.
عضيمه، صالح؛ (1392)، معناشناسي واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآني)، ترجمهي سيدحسين سيدي، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم