مترجم: سيد حسين حسيني
تخصيص شمس به ضوء (پرتو) و ماه به نور از آن جهت است که ضوء (پرتو) از نور خاصتر است. و فرمود: وَ قَمَراً مُنيراً (7) ؛ يعني داراي نور، و گاهي عام است: وَ جَعَلَ الظُلماتِ وَ النُّورَ (8).
نور اخروي هم به نظر راغب نوري است که مؤمن به وسيلهي آن در آخرت زندگي ميکند همان نور عملش و مغفرت و رضوان پروردگار اوست: يسْعَى نُورُهُمْ بَينَ أَيدِيهِمْ (9)؛ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يسْعَى بَينَ أَيدِيهِمْ وَبِأَيمَانِهِمْ يقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا (10)؛ انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ (11)؛ فَالْتَمِسُوا نُورًا (12). بدين ترتيب معاني نور در قرآن به قرار زير است: ديدن، روشن کردن، هدايت، ايمان، قرآن، حسنات، ارشاد، آرامش، توبه، ذکر و شکر و هر آنچه که به نوعي به اين مفاهيم ارتباط مييابند.
يکي از معاني بسيار گسترده و عميق و فراگير نور، وجود است. وجود اشياء، همان ظهور آنها به قدرت آفريدگار است. راغب ميگويد: «خداوند خود را نور ناميد، از آن جهت که منور است: اللهُ نُورُ السَّمواتِ وَالأرضِ (13)، که به خاطر مبالغهي فعل اوست.» سلطان محمد گنابادي در شرح آيهي نور ميگويد: «نور، اسمي است براي ظاهر ذاتي بدون وساطت چيز ديگر، که موجب ظهور چيز ديگر ميشود.» منظور او آن است که وجود به طور تحقيق و اصالت از آن خداوند است، اما ساير انوار که همان وجود اشياست، هر چند که به ذات ظاهرند، اما به علتي براي ظهور و شکل و ماهيت و صورت و قلب و روح و حتي جسم مادي نيازمندند، که در حقيقت به ذات ظاهر نيستند؛ يعني خودشان را به وجود نياوردهاند؛ بلکه وجود آنها از خالقي است که به هر چيز وجود بخشيده است و وجود هر چيز به مثابهي نوري است که آن را ظاهر ميسازد. به عبارت ديگر، وجود هر شيء همان ظهور آن است، چه براي حس و چه براي عقل.
گنابادي ميگويد: على (عليه السلام) آيهي: اللهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأرضِ را به صورت فعل ماضي باب تفعيل، يعني نَوَّر، قرائت ميفرمودند. چه مراد از نور، نور عَرَضي محسوس باشد و چه وجود و يا هدايت. اگر اين درست باشد، پس درست است که گفته شود: «إنَّ اللهَ مُبينُ السَّمواتِ والأرض»، و همچنين درست است که گفته شود: خداوند علت و منشأ آنهاست و در مشيت او، صورت اشياء و قوام و فاعليت آنها وجود دارد، و از نورش اسباب وجودش را ميگيرد و شرايط حياتش را کامل ميسازد؛ چنان کهاشياء آشکار نميگردند و از يکديگر تمايز نمييابند، جز هنگام تابيدن نور خورشيد بر آنها همچنين مخلوقات ظهور نمييابند و به وجود نميآيند جز از نور اراده و مشيت خالق، و تنها به نور رحمت و قدرت او استمرار مييابند.»
عبدالرحمن جامي در کتاب نقد النصوص ميگويد: «نور حقيقي به واسطهي آن درک ميشود ولي خودش قابل درک نيست، و ظلمت، نه چيزي به واسطهي آن درک ميشود ولي خودش قابل درک است، و ضياء (روشني) هم خودش درک ميشود و به آن درک ميشود. هر يک از اين سه، داراي شرف و جايگاهي خاصند؛ براي مثال، شرف نور حقيقي از حيث اصالت و نخستين بودن آن است چون علت انکشاف هر امر پنهان است؛ و شرف ظلمت اين است که با اتصال نور حقيقي به آن، نور درک ميشود، که قبل از اين اتصال، مشکل بود؛ و شرف روشني از نظر جمع بين دو امر و لزوماً در برگرفتن دو شرف و جايگاه است. در ضمن، نور محض با وجود حق مغايرت ندارد و شکي نيست که وجود داراي نورانيت است و لذا ممکن (مخلوق) به ظلمت توصيف شود و به وسيلهي وجود نوراني گردد و ظهور يابد. ظلمت مخلوق، يکي از دو وجه آن، يعني عدم است. حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) هم اشاره کردهاند که: خداوند خلق را در ظلمت آفريد، سپس از نورش بر آنها باريد و ظهور يافتند.»
در کتاب مفتاح الانس، عارف فناري سخني نزديک به اين سخن جامي دارد. به نظر او، نور سبب و علت وجود است. امّا وي عنصري ديگر، يعني علم، را به آن ميافزايد؛ يعني علم خداوند بهاشياء مقدم بر وجود آنهاست؛ يعني ظهور آنها به حالتهاي آنها آن گونه که هستند. و اين علم قابل توصيف نيست و صحيح نيست که در تعريفي بگنجد. ميگويد: «نور حقيقي سه مرتبه دارد که در کشف امر پنهان اشتراک دارند: 1- مشارکت آن در وجود مطلق، از آن حيث که در اصل واحد است و دچار تعدد گشت، و دانسته ميشود که معدودهايياند با ظرفيت پذيرش متفاوت که سبب شناخت ماهيات معدوم ميگردند. 2- مشارکت آن با علم مطلق، که ماهيات معدوم را قبل از کشف وجودي، کشف ميکند؛ امّا کشف نور از کشف وجود متأخر است. 3- اختصاص آن به جمعي که داراي ظهور و اظهار است.» تا آنجا که ميگويد: «نور، تنها در مظهر وجود درک ميشود.» منظور او- که در کلامش اندکي ابهام و پيچيدگي دارد- آن است که، شرط ظهور نور آن است که به شکل يا ماهيت يا مقدار حسي يا عقلي تعلق گيرد، و تا زماني که چنين شد، در مقام علم و غيب است.
علامه طباطبايي در تفسير آيهي نور سخني دارد که ميتوان آن را تتمه يا شرح سخن جامي و فناري به حساب آورد. در ضمن، بعيد هم نيست، زماني که به معاني آيه ميانديشيده به آن دو نظر داشته است، امّا وي به افرادي ديگر مثل آن دو، همچون ملاهادي سبزواري و ملا صدرا توجه داشته که در آن شکي نيست و در مقايسه با هم اين امر روشن ميشود. ميگويد: «نور معروف است، آن است که اجسام تيره براي چشمان ما ظاهر ميشوند؛ اشياء به واسطهي آن ظهور مييابند، و نور به ذات خود بر ما ظاهر و آشکار است. نور خود به خود ظاهر است و موجب ظهور ديگر محسوسات براي چشم ميگردد. اين، اولين چيزي است که لفظ نور بر آن وضع شده است؛ سپس براي هر چيزي که به واسطهي آن محسوسات ظاهر و آشکار گردند، از باب استعاره يا حقيقت ثانويه عموميت يافت، و هر يک از حواس نور يا داراي نوري که محسوسات به آن ظهور مييابند، به شمار آمدند؛ مثل حس شنوايي، بويابي، چشايي و لامسه. پس از اين، براي غير محسوس هم عموميت يافت و عقل هم نور شمرده شد، که معقولات به واسطهي آن ظهور مييابند. همهي اينها، به تحليل معناي نور که به ذات خود موجب ديدن ميگردد و مايهي ظهور غير خود است، ميباشد.وقتي وجود شيء- همان چيزي است که به وسيلهي آن ديگر اشياء ظهور مييابند- مصداق کامل نور باشد، و اشياي ممکن الوجود که به آفرينش خداوند موجود ميشوند، مصداق کامل نور باشند، پس وجود و نور وجود دارند که اشيا به واسطهي آن توصيف ميشوند و آن، وجود آنها و نور به عاريت گرفتهي آنهاست که از خداوند اخذ شده، و وجود نور دائم به ذات خود، موجب ايجاد و روشنايي اشياء ميگردد. پس خداوند سبحان نور است، که به واسطهي آن آسمانها و زمين ظهور مييابند، و اين است مراد الله نور السموات و الارض که نور به آسمانها و زمين اضافه و سپس محمول اسم جلالهي الله واقع شده است. بنابراين، شايسته است سخن آن که ميگويد: «خدا منور کنندهي آسمانها و زمين است» چنين تفسير شود. عمدهي غرض آن، اين است که مراد از نور، نور مستعار قائم به آنها نيست؛ آن وجودي است که خداوند بلندمرتبه و مقدس بر آنها حکم ميکند.
از اين مطلب چنين برداشت ميشود که، خداوند براي هيچ شيئي از اشياء مجهول نيست، چون ظهور هر شيء براي خود يا غير خود، همان اظهار آن توسط خداوند است؛ و او به ذات خود قبل از آن شيء ظاهر است. به اين حقيقت، آيهي: أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ (14) اشاره دارد. چون تسبيح و علم به آن، و نماز با جهل براي کسي که براي او نماز ميگزارند و تسبيح ميکنند، معنا ندارد، مثل آيهي: وَإِنْ مِنْ شَيءٍ إِلَّا يسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ (15). پس روشن شد که مراد از نور در هر چيز به واسطهي آن روشن ميگردد، طلوع ميکند؛ و او مساوي است با وجود هرچيز و ظهورش براي خود و ديگري، و اين همان رحمت عام است.
در دعاي جوشن کبير آمده است: «يا نورالنور»، که ملاهادي سبزواري آن را به مراتب وجود از حقايق و ظرافتها و ارواح و اشعه و سايهها که همه نورند، شرح کرده است؛ حتي در اشباح مادي و سايههاي امور پست؛ چون همان گونه که شعاع شعاعي که از خانهي اول به خانهي دوم داخل ميشود و حتي خانهي سوم و يا بيشتر، همان نور است که خود به خود ظاهر و براي غير خود، ظاهرکننده است و حتي وجودهاي مادي، به اعتقاد مکتب اشراق يعني تاريکيها و ظلمات هم، همگي نورند چون به ذات خود ظاهر و وجودهايياند که ماهيات خود را ظاهر ميسازند. و حتي خود ماده که ظلمتترين و موحشترين است- که به نظر گذشتگان به ظلمت و جهنم توصيف ميشد- نورند، و آنها را همان گونه که بودند، توصيف کردند؛ چون حجابها ميان آنها و منبع نور و نورالانوار، زياد بود.
در شرح آيهي نور ميگويد: وجود داراي سه مرتبه است. وجود حق، وجود مطلق و وجود مقيد. وجود حق همان خداوند است، و وجود مطلق فعل، و مقيد اثر اوست. و نور آسمانها و زمين- که در سراسر آن دو نافذ است و در باطن ساکنان ملکوت و اعماق ساکنان ناسوت جريان دارد و همان گونه که مرواريد سفيد که ذرات غبار از آن جدا نميگردد، به واسطهي آن نور ميدهد- همان وجود مطلق است، و وجه او، که در دعاي کميل به آن اشاره شده است: «وَ بِنُورِ وَجهِکَ الَّذي أضاءَ لَهُ کُّلُّ شَيءٍ» و سايهي گسترده اوست که در آيهي: أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيفَ مَدَّ الظِّلَّ (16) به آن اشاره شده است، و نور تابان از صبح أزل ميباشد که آثار آن بر وجود آشکار و در دعاي کميل هم آمده است. پس وجود حق عطا کنندهي نوري است که همان وجود مطلق آسمانها و زمين است، که وجودهاي مقيدند.
شيخ صدوق در توحيد روايت ميکند، عباس بن هلال از امام رضا (عليه السلام) دربارهي آيهي: اللهُ نُورُ السمواتِ والأرضِ پرسيد؛ و فرمود: «هادي اهل آسمان و زمين است.» و در روايت برقي آمده است: «آنهايي را که در آسمانند و آنهايي که در زمين، هدايت ميکند.» منظور از هدايت در اينجا، معناي فراگير آن است؛ يعني پيدايش هر موجود در آسمانها و زمين به آن گونه که شايستهي اوست، و سوق دادن وي به کمال همراه با اسباب و شرايط وضع شده براي او از شرح علامه طباطبايي بر اين حديث چنين فهميده ميشود که، مراد از هدايت، گاهي هدايت خاص به سوي سعادت ديني است؛ و گاهي مراد، هدايت عام ميباشد؛ يعني رساندن هر شيء به کمالش.
پينوشتها:
1- مائده (5)، آيهي 15: قطعاً از جانب خدا براي شما روشنايي و کتابي روشنگر آمده است.
2- انعام (6)، آيهي 122: و براي او نوري پديد آورديم تا در پرتو آن در ميان مردم راه برود. چون کسي است که گويي گرفتار در تاريکيها است، و از ان بيرون آمدني نيست.
3- شوري (42)، آيهي 52: تو نميدانستي کتاب چيست.
4- زمر (39)، آيهي 22: برخوردار از نوري است که از جانب پروردگارش ميباشد.
5- نور (24)، آيهي 35: روشني بر روي روشني است؛ خدا هر که را بخواهد با نور خويش هدايت ميکند.
6- يونس (10)، آيهي 5: اوست کسي که خورشيد را روشن و ماه را تابان کرده است.
7- فرقان (25)، آيهي 61: ماهي نوربخش.
8- انعام (6)، آيه ي1: تاريکيها و روشنايي را پديد آورد.
9- حديد (57)، آيه 12: نورشان پيشاپيششان روان است.
10- تحريم (66)، آيهي 8: و کساني را که به همراه او ايمان آورده بودند [خوار نميگرداند] نورشان از پيشاپيش آنها و سمت راستشان، روان است. ميگويند: پروردگارا! نور ما را براي ما کامل گردان!
11- حديد (57)، آيهي 13: ما را مهلت دهيد تا از نورتان برگيريم.
12- همان: و نوري درخواست کنيد.
13- نور (24)، آيهي 35: خدا نور آسمانها و زمين است.
14- نور (24)، آيهي 41: آيا ندانستهاي که هر که و هر چه در آسمانها و زمين است براي خدا تسبيح ميگويند. پرندگان نيز در حالي که در آسمان پر گشودهاند [تسبيح او ميگويند] همه ستايش و نيايش خود را ميدانند.
15- اسراء (17)، آيهي44: و هيچ چيز نيست مگر اين که در حال ستايش، تسبيح او ميگويد؛ ولي شما تسبيح آنها را درنمييابيد.
16- فرقان (25)، آيهي 45: آيا نديدهاي که پروردگارت چگونه سايه را گسترده است؟
عضيمه، صالح؛ (1392)، معناشناسي واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآني)، ترجمهي سيدحسين سيدي، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم