واژه‌ي وقت در قرآن

معناي وقت در قرآن، تنها به زمان محدود نمي‌شود- هر چند که در هر آيه‌ي که آمده مراد زمان است- بلکه گاهي به معناي مکان هم آمده است: يسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِي مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ. مواقيت جمع ميقات است، و زمان تعيين
سه‌شنبه، 24 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه‌ي وقت در قرآن
 واژه‌ي وقت در قرآن

 

نويسنده: صالح عضيمه
مترجم: سيد حسين حسيني



 
معناي وقت در قرآن، تنها به زمان محدود نمي‌شود- هر چند که در هر آيه‌ي که آمده مراد زمان است- بلکه گاهي به معناي مکان هم آمده است: يسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِي مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ (1). مواقيت جمع ميقات است، و زمان تعيين شده براي فعل، و همچنين مکان مشخص فعل؛ مثل «ميقات اهل الشام» و «ميقات اهل اليمن». چنان که حج، هم روزهايي مشخص و محدود و هم مکان مشخص دارد. نويسنده‌ي مجمع البيان در فرق بين ميقات و وقت مي‌گويد: «ميقات آن مدت زماني است که تعيين شده تا در آن کاري انجام گيرد؛ و وقت، وقت و اندازه‌ي يک چيز را گويند. لذا گفته مي‌شود: مواقيت الحج، که مکانهايي است که براي احرام در نظر گرفته‌اند.»
راغب در مفردات مي‌گويد: «وقت نهايت زمان فرض شده براي کاري است، و لذا تقريباً تعيين شده گفته مي‌شود. مثلاً مي‌گويند: وقت کذا، جعلت له وقتاً. در قرآن هم آمده است: إنَّ الصَّلاةَ كانَت عَلَى المُؤمِنينَ كِتاباً مَوقوتاً (2)، و يا وَ إذا الرُّسُلِ اُقَتَت (3). و ميقات وقت تعيين شده‌ي يک شيء است و وعده‌اي که براي آن وقت قرار داده شده؛ خداوند هم مي‌فرمايد: إنَّ يَومَ الفَصلِ ميقاتُهُم (4)؛ إنَّ يَومَ الفَصلِ کانَ ميقاتاً (5)؛ إلي ميقاتِ يَومٍ مَّعلُومٍ (6). گاهي ميقات به مکاني گفته مي‌شود که زمان يک چيز قرار گيرد؛ مثل ميقات حج.»
در اين سخن، به نوعي، تأکيدي بيشتر بر اين مطلب است که معناي وقت در قرآن چنان گسترش يافته که از آنچه در اذهان وجود دارد، خارج مي‌شود و نمي‌توان آن را تنها در دايره‌ي زمان محدود کرد. با تدبر در آيه‌ي: قالَ فَإنَّکَ مِنَ المُنظَرينَ؛ إلي يَومِ الوَقتِ المَعلُومِ (7)، خوبي درمي‌يابيم که در وقت معلوم تمام اشياء با هم کاملاً اختلاف دارند. از جمله همين زمان ما. و شايد به معناي چيزي غير از زمان باشد و يا زماني که قابل تصور نيست.
با نگاهي به آيه‌ي: وَ لَمّا جاءَ مُوسي لِميقاتِنا (8)، وَ اختارَ مُوسي قَومَهُ سَبعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا (9)، ما را به نگرش زمان و مکان و موعد هم سوق مي‌دهد؛ يعني يک بار موسي (عليه السلام) موعد قرار داديم و براي او و قومش بار ديگر، موعدي ديگر در زماني دقيق و مشخص و مکان مشخص و معلوم. و به تأمل دقيق به نگرش، معناي حال و وضع و هيأت يک شيء مي‌رساند. و در آيه‌ي: إنَّ يَومَ الفَصلِ ميقاتُهُم أجمَعينَ (10)، اوضاع و احوال کافران را در اين روز، يعني قيامت، و موعد حشر و حساب درک مي‌کنيم، که از تغير و تلون به ثبات و جاودانگي در عذابي دائمي و ناگزير، منتقل خواهد شد. و در دو آيه‌ي پيشين درمي‌يابيم که موسي به حالتي ديگر- پس از آمدن به ميقات پروردگارش و بعد از سخن گفتن با خداوند- رسيد و او و آن افرادي که از قومش انتخاب شدند هم به وضعي ديگر- و پس از رفتن آنها به موعد، به فرمان خداوند- متحول شدند.

بدون شک، شريف جرجاني هم به معناي بي حال و وضع نظر داشته است وقتي که به تعريف وقت مي‌پردازد، و مي‌گويد: «وقت عبارت است از: حال تو، و آن چيزي که استعداد و آمادگي تو نسبت به غير اقتضا مي‌کند.» ابن عربي هم به همين معنا در تعريف وقت اشاره دارد. او مي‌گويد: «عبارت است از: حال تو در زمان حال، که هيچ ارتباطي به گذشته و آينده ندارد.» با مقايسه بين دو تعريف، به درستي براي ما روشن مي‌شود که جرجاني تحت تأثير ابن عربي است، و هر دو به حالت انسان در وقت، نظر داشته‌اند. کاشاني، شاگرد ابن عربي، در کتاب اصطلاحات الصوفيه تعريفي ارائه مي‌دهد که تقريباً شرحي است بر تعريف استادش و کمکي است بر فهم تعريف جرجاني؛ او مي‌گويد: «وقت آن است که تو را در حال حاضر کند، و اگر از دخل و تصرف حق باشد، وظيفه‌ي تو رضا و تسليم است تا جايي که به حکم وقت باش و چيزي به خاطر تو خطور نکند؛ و اگر به کسب تو وابسته است، پايبند آنچه باش که براي تو مهم است و به گذشته و آينده وابسته نيست؛ چون پرداختن به گذشته ضايع کردن وقت حاضر است. همچنين است انديشيدن به آينده؛ چون ممکن است به آن نرسي؛ چون وقت را از دست دادي. لذا آن محقق گفته است: «صوفي ابن الوقت است.»

شايد آن محققي که کاشاني عبارت اخير را به او نسبت داده است، قشيري باشد که در رساله آن را آورده و آن گاه آن را شرح داده است. سخن قشيري چنين است: و مي‌گويند، صوفي ابن الوقت است؛ منظورشان اين است که او به عباداتي که در حال براي او اهميت بيشتري دارد، و در همان حال براي او مطلوب است، مشغول مي‌باشد.» اينجا بيشتر احساس مي‌کنيم که وارد حريم معاني وقت نزد بزرگان صوفيه شديم و معتقدم که اين معاني پيرامون ارزش و مقدار عمل دور مي‌زند. ارزش عمل آن است که در حال و لحظه‌اي باشد که آدمي بدون توجه به گذشته و آينده در آن زندگي مي‌کند، و مقدار آن به نيت و گرايش دروني او بستگي دارد. قشيري درباره‌ي حال مي‌گويد: «منظورشان از وقت آن است که، آدمي در آن زمان به سر مي‌برد. و گروهي گفته‌اند: وقت، بين دو زمان گذشته و حال است... و گفته شد: گذشته و آينده براي درويش اهميت ندارد، بلکه آنچه براي او مهم است وقتي است که در آن به سر مي‌برد. لذا گفته شد: اشتغال به وقت از دست رفته، ضايع کردن وقت بعدي است.» اين سخن ابعادي گسترده دارد، که نبايد از شخص آگاه و اهل ذوق پنهان بماند.
ميان، مقدار وقت و حال تفاوتي نيست، اگر هم باشد در صورت و ظاهر است. نزد صوفيان، کسي که وقت براي او در ارزش و مقدارش توصيف نشود، نمي‌تواند در افق تصرف مسافت زيادي را بپيمايد، و رؤيا براي چشم بصيرت او گسترده نمي‌گردد، و به خاطر توجه زياد به اين امر- بنا به نقل قشيري- گفته‌اند: «کسي که وقت، مساعد او باشد؛ وقت، وقتِ اوست (يعني ملک اوست و الآن احساس خوشبختي مي‌کند). و هر کس که وقت با او مساعد نباشد، براي او مايه‌ي سرزنش است.» و به نقل از استادش ابوعلي دقاق مي‌گويد: «وقت همچون سوهان است که تو را مي‌سايد ولي محو نمي‌کند؛ يعني اگر تو را محو کند و فاني نمايد، هنگام فناشدن رها مي‌شوي، امّا از تو مي‌گيرد ولي به کلي تو را محو نمي‌سازد. و در اين باره سروده‌اند:

كُلُّ يَومٍ يَمُرَ يَأخُذُ بَعضي *** يُورِثُ القلبَ حسرَةً ثُمَّ يَمضي (11)

البته نبايد غافل بود که قشيري دو معناي ديگر هم از وقت ارائه مي‌کند، که يکي از آن دو چنين است: زماني است که حوادث را در بر مي‌گيرد. در اين باره مي‌گويد: «حقيقت وقت نزد اهل تحقيق، حادثه‌اي است متوهم که حصول آن بر حادثه‌اي متحقق بستگي دارد. پس، حادثه‌ي متحقق زمان حادثه متوهم است؛ مثلاً مي‌گوييم: سر ماه نزد تو مي‌آيم. آمدن متوهم است و سر ماه، حادثه‌اي متحقق، پس سر ماه، زمان آمدن است.» و معناي ديگر اين که، مکان تجلي تقدير خداوند است که مقادير احكام او در آن جريان مي‌يابد. مي‌گويد: فلاني به حکم وقت است، يعني نسبت به آنچه که از غيب و بدون اختيار او، براي او پديدار گردد، تسليم است.» پس شخص آگاه و خبير و اهل درايت و شناخت در حکم خويش است: «کسي که وقتش حکم مي‌کند، اگر وقتش صحو باشد به شريعت مي‌پردازد؛ و اگر وقتش محو باشد، احکام حقيقت بر او غالب است.»
باباطاهر به همين معنا و بلکه فراتر از آن اشاره کرده؛ مي‌گويد: «فايده‌هاي وقت به سه چيز مربوط است: حفظ وقت، شرط وقت و کتمان وقت... و عين القضات در شرح آن مي‌گويد: «خداوند اوقات را به حکمت خويش ظرفهاي احوال جاري در آن قرار داده است و براي هر وقت، فايده‌اي است آن‌گاه که در آن حوالي جريان مي‌يابد که مهمتر و شايسته‌تر است، و گرنه عاطل و باطل است. و فوايد وقت به سه خصلت بستگي دارد: 1- حفظ وقت، يعني حال وارد از جانب حق، از مداخله‌ي نفس و آميزش آن با توقف آن بر قلب و روح حفظ شود، چون نفس وقتي هنگام ورود واردي استراق سمع کند، صفايش به واسطه‌ي اين آميزش تيره و کدر مي‌گردد. 2- شرط وقت؛ يعني ادب حال. چون هر حال ادبي دارد که با اهمال آن ضايع مي‌گردد. از احوال آداب و شرايط آن، پناه دادن قلب به خداوند است تا آن را از شر نفس و شيطان حفظ نمايد و حالش را از شر وسوسه نگه دارد. 3- کتمان وقت؛ يعني پنهان کردن حال تا کسي بر آن آگاه نگردد، تا به جذبه‌هاي نگاه از او سلب نمايند. پس هر کس احوال را بر چنين حالي حفظ کند، به مرتبه‌ي مردان رسيده و از فوايد اوقات بهره مند شده است.»
باباطاهر بار ديگر به مقصدي دورتر رفته، مي‌گويد: «اهل حقيقت در سه وقت هستند: «وقت نفس براي علم، و وقت علم براي حقيقت، و وقت حقيقت براي حق.» عين القضات مي‌گويد: «يعني حال محققان از سه وقت خارج نيست: 1- وقت نفس براي علم، که هر نَفَسِ آنها در پي علم تازه‌اي است و زيادتر از آنچه که يافته است؛ چنان که خداوند مي‌فرمايد: وَ قُل رَبَّ زِدني عِلماً (12). 2- وقت علم براي حقيقت، که دانسته‌ها به حقيقت و کشف تبديل مي‌شود. 3- وقت حقيقت براي حق، که آن حقيقت به حق تبديل مي‌شود. اين احوال سه گانه، همان علم اليقين و حق اليقين است، که از دو علم به حقيقت تعبير شده است.

پي‌نوشت‌ها:

1- بقره (2)، آيه‌ي 189: درباره‌ي [حکمت] هلالها (اي ماه) از تو مي‌پرسند، بگو: آنها (شاخص) گاه شماري براي مردم و (موسم) حج‌اند.
2- نساء (4)، آيه‌ي103: نماز بر مؤمنان، در اوقات معين مقرر شده است.
3- مرسلات (77)، آيه‌ي 11: و آنگاه که پيامبران به ميقات آيند.
4- دخان (44)، آيه‌ي 40: در حقيقت، روز جداسازي، موعد همه‌ي آنهاست.
5- نبأ (78)، آيه‌ي 17: قطعاً وعده‌گاه (ما با شما) روز داوري است.
6- واقعه (56)، آيه‌ي 50: در موعد روزي معلوم.
7- حجر (15)، آيات 37 و 38: فرمود: تو از مهلت يافتگاني؛ تا روز (و) وقت معلوم.
8- اعراف (7)، آيه‌ي 143: و چون موسي به ميعاد ما آمد.
9- همان، آيه‌ي 155: و موسي از ميان قوم خود هفتاد مرد براي ميعاد ما برگزيد.
10- دخان (44)، آيه‌ي 40: در حقيقت، روز جداسازي، موعد همه‌ي آنهاست.
11- هر روز که مي‌گذرد بخشي از وجودم را مي‌گيرد و در قلب حسرتي به جاي مي‌گذارد و سپس مي‌رود.
12- طه (20)، آيه‌ي 114: بگو: «پروردگارا! بر دانشم بيفزاي.»

منبع مقاله :
عضيمه، صالح؛ (1392)، معناشناسي واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآني)، ترجمه‌ي سيدحسين سيدي، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط