شاعر: حاج غلامرضا سازگار
امشب رسد از سامره بوی گل نر گس
گلها همه چشمند به سوی گل نر گس
بگرفته همه خوی به خوی گل نرگس
نرگس زده لبخند به روی گل نرگس
گمگشته در انوار الهی کرهی خاک
صوت صلوات است که سر برده ز افلاک
تا دوست زند خنده و تا خصم شود کور
گردیده زمین بر سر گردون طبق نور
هم سامره سینا شده هم بیت ولا طور
ریزد عوض گل به زمین بال و پر حور
خورشیدِ رخ مهدی سر زد شب نیمه
بر چهره گل انداخته لبخند حکیمه
روید گل توحید ز کوه و چمن امشب
یوسف شده از مصر مقیم وطن امشب
یعقوب شنیده است بوی پیرهن امشب
مهدی زده لبخند به روی حسن امشب
خیزید و به بینید گلستان حسن را
در دست حسن لالهی بستان حسن را
خیزید که از پارهی دل گل بفشا نید
وز کوثر نورآتش دل را بنشا نید
بر منتظران این خبر خوش برسانید
کامشب شب قدر است همه قدر بدانید
با نور نوشتند به پیشانی خورشید
ماهی که جهان منتظرش بود درخشید
این صورت توحید و یا آیهی نور است
این قامت طوباست و یا نخلهی طور است
داود نبی را به لب آیا ت زبور است
یا بر لب مهدی سخن از روز ظهور است
گوش همه بر زمزمهی یارب مهدی است
ای منتظران مژده که امشب شب مهدی است
ای منتظران یا فته غم خاتمه امشب
تبریک که روشن شده چشم همه امشب
بشکفت به شوق و شعف و زمزمه امشب
گل از گل لبخند بنی فاطمه امشب
مرغان بهشتی شده آوارهی مهدی
گردند به دور و برِ گهوارهی مهدی
مهدی است که احیاگر قانون حسین است
مهدی است که شمشیرش مدیِون حسین است
او وارث پیراهن گلگون حسین است
والله قسم منتقم خون حسین است
بر پرچمش این نقش عیان با خط نور است
ای منتظران مژده که هنگام ظهور است
این یوسف زهراست که سوی وطن آید
این ماه دل آراست که در انجمن آید
این جان جهان است که اینک به تن آید
بر منتظران پاسخ یابن الحسن آید
خیزید حضور پسر فاطمه امشب
لبیک بگویید به مهدی همه امشب
بوی نفس حجت ثانی عشر آید
ای شب حرکت کن که به زودی سحر آید
ای صبح بیا تا شب هجرا ن به سر آید
خورشید بنی فاطمه از کعبه بر آید
عیسی ز فلک بازآ ما صبر نداریم
تا پشت سر یار نمازی بگذاریم
ای احمد ثا نی ز حرا جلوهگری کن
ای وارث پیغمبر پیغامبری کن
تنها پسر زهرا ما را پدری کن
این قافلهی گمشده را راهبری کن
در هجر شبان اشک فشان این رمه تا کی؟
دوران فراق پسر فاطمه تا کی؟
ای غصّه اسلام هم آغوش تو مهدی
ای نالهی خاموشان در گوش تو مهدی
ای پرچم ثارالله بر دوش تو مهدی
ای خون دل و اشک بصر نوش تو مهدی
ای موسی عمران چه شود تا به مصافی
چون سینهی دریا دل فرعون بشکافی
ای نام تو ذکر خوش شام و سحر ما
ای خاک رهت مادر ما و پدر ما
ای باغ تو را لاله زخون جگر ما
ما منتظر استیم و تویی منتظَر ما
باز آ که چراغ همه رخسار تو باشد
میثم صلهی شعرش دیدار تو باشد