مترجم: میثم صفری
چکیده
غربیها از بروز جریانهای تکفیری در جهان اسلام حمایت میکنند. این رفتار غربیها معلول برخی عوامل است. یکی از عوامل آن، اعتماد بر منابع و مراجع استشراقی شرور است. این مقاله به تبیین و بررسی این مطلب با تکیه بر سه محور مبانی فکری دشمنی غرب با دین اسلام، سیاست غربی و جریانات تکفیری و گفتگوی تمدنها و چالش جهانی سازی میپردازد.پیش گفتار
جهان از پدیدهی تروریسم و تروریستها رنج میبرد؛ به گونهای که این پدیده به خطری تبدیل شده که همهی جوامع بشری به ویژه جهان اسلام را تهدید میکند؛ زیرا که بذر جریانات تکفیری در این سرزمینها کاشته شده و با ارادههای مشکوک رشد و نموّ یافته است. به ناچار ما باید دلایلی که در پشت این رشد مشکوک قرار دارد را مورد پژوهش و بررسی قرار دهیم. به استناد نظراتی که اندیش مندان و پژوهش گران با هم ردّ و بدل میکنند به نظر میرسد که سیاستهای کشورهای غربی در خط مقدم این پدیده قرار داشته باشد.این پژوهش بر تبیین انگیزههایی متمرکز خواهد شد که غرب را واداشته تا به دین اسلام به عنوان خطری نگاه کند که آن را تهدید به زوال و نابودی میکند؛ و در نتیجه تلاش نموده تا در جهان اسلام از تروریسم پشتیبانی کند.
این پژوهش بر طبق روش علمی صورت میپذیرد و به مواردی که در پی میآید تقسیم خواهد شد:
1. مبانی فکری دشمنی با دین اسلام:
در این قسمت در مورد دلایلی که دین اسلام را دشمن اول قلمداد نموده که تمدن غربی را مورد تهدید خود قرار میدهد بحث خواهیم کرد. ما بر نظریهی برخورد تمدنهای ساموئل هانتینگتون متمرکز خواهیم شد. این نظریه برجستهترین شواهد و نظریاتی است که غرب در نظریه پردازی برای رویارویی با اسلام و مسلمانان تکیه نموده و هم چنان تکیه میکند و به مبنای فکری تبدیل شده که نظریات غربی بر گرد آن میگردند.2. سیاست غربی و جریانات تکفیری:
ما در این بخش بر بارزترین دلایلی که کشورهای غربی را به سوی پشتیبانی از جریانات تکفیری در جهان اسلام فراخوانده تأکید خواهیم کرد.3. گفت و گوی تمدنها و چالش جهانی سازی:
در این بخش بر اهمیت گفت و گوی تمدنها تأکید میشود که از طریق آن مسلمانان تصویر درخشانی از دین حنیف خود ارائه میکنند. مشکل اساسی و بنیادینی که این گفت و گو با آن روبرو است چالش جهانی سازی است. تلاشهای غرب بر این محور استوار است که این گفت و گو را در چارچوب سرمایه داری جهانی نادیده بگیرد.1. مبانی فکری دشمنی با دین اسلام
در سال 1996 م. کتاب برخورد تمدّنها و بازسازی نظم جهانی (2) نوشتهی ساموئل هانتینگتون منتشر شد. اندیشهی اساسی این کتاب در این مطلب تجلّی یافته که فرهنگ و مذهب یا هویت تمدنی زیربنای شکل گیری نمونههای انسجام، گسیختگی و درگیری در جهان پس از جنگ سرد است. مهمترین و گستردهترین جنگها میان ملتهایی شکل میگیرد که وابسته و منتسب به هویتهای فرهنگی و مذهبی گوناگون هستند. این جنگ حتمی است؛ ولی نه میان قدرتهای بزرگ بلکه بین تمدنهایی است که هانتینگتون آنها را به سه قسمت تقسیم میکند. قسمتی که برای ما اهمیت دارد تمدنهای چالش زا است که عبارت از تمدن اسلامی و چینی است. رابطهی میان این دو تمدن تنش و درگیری است و در بیشتر اوقات دشمنانه و خشونت آمیز است. اسلام از دیدگاه تمدن غربی دشمن شمارهی یک است؛ زیرا معتقد است که بیداری اسلامی به مسلمانان خودباوری و اعتقاد به مهم بودن تمدن و ارزشهای آنها در مقایسه با تمدن غربی است. (3) هانتینگتون در طرح بحثهای خود به فرضیهای اساسی استناد میکند که مفادش این است که: سرچشمهی اصلی درگیریها و جنگهای آینده فرهنگی خواهد بود. با این که حکومت مردمی در ایفای نقش بنیادی در امور جهانی به صورت مستمر حضور دارد؛ ولی درگیریهای مهم در سیاست بینالمللی میان تمدنهای مختلف خواهد بود؛ که روابط انسجام و درگیری را تشکیل خواهد داد. بر این اساس درگیریهای سیاسیای که بروز خواهد یافت درگریهای نژادی و قومی خواهد بود؛ در حالی که درگیریهای پیش رو در سطح جهانی جنگ تمدنها خواهد بود؛ همان گونه که مسائل اساسی در عرصهی جهانی و بینالمللی به صورت مستقیم به اختلاف بین تمدنها مرتبط خواهد شد. (4)هانتینگتون در نظریه خود معتقد است که درگیری اساسی میان غرب و تمدنش و نوعی از هم پیمانی بزرگ میان دو تمدن اسلامی و چینی - که نامش از کونفوسیوسیم تغییر داده است- خواهد بود. تمدن چینی با قدرت صنعتی و نظامی و تمدن اسلامی با ذخایر نفتی و نزدیکی جغرافیایی با غرب در این عرصه حضور خواهند داشت. غرب به شدت تأکید میکند که اسلام سرسختترین دشمنان تمدن ارتودکسی است. غرب توصیه میکند که روسیه که میان مروجان غرب گرایی و سلفی گری پاره پاره شده است؛ هم پیمان طبیعی غرب در رویارویی با هم پیمانی اصلی میان دو تمدن اسلامی و چینی باشد.
هم چنین او تأکید میکند چالشی که این دو تمدن برای تمدن غربی ایجاد میکنند؛ بارزترین ضعفش در ادعاهایش در مورد جهانی سازی است. او معتقد است که آینده تمدنها بر آینده تمدن غربی و به طور مشخص بر ایالات متحده آمریکا و ملت آمریکا تکیه دارد؛ میخواهد که هویت غربی را مستند نماید. با این طرح، او این گونه القا میکند که عقیدهی آمریکایی محتوای جدید تمدن غربی است؛ تا از آن محافظت نموده و در مقابل تمدنهای چالشزا در آنها نوآوری کند؛ با تأکید بر این مطلب که، غربیها باید بدانند که تمدن آنها منحصر به فرد است ولی تمدن جهانی نیست. (5)
هانتینگتون رابطهی اسلام با غرب را رابطهای دشمنانه به صورت کلی توصیف میکند. عواملی همچون مختلف شدن موازنهی جمعیتی، رشد اقتصادی و پیشرفت فرهنگی و میزان تعهّد دینی به سبب پدیدهی بالا رفتن مهاجرت به غرب که سعی در جهانی دانستن ارزشهای غربی، تحمیل پیشرفت اقتصادی و نظامی و اضافهی بر اینها سقوط مجموعهی سیاسی و نظامی اردوگاه کمونیستی – که جای خالیای را به وجود آورد که ضروری است پر شود – در شکل گیری این رابطهی دشمنانه سهیم بودهاند؛ هم چنین غرب خطرات متعددی را از جانب اسلام احساس میکند؛ مهمترین این موارد در اختیار داشتن سلاح غیر متعارف در برخی از کشورهای اسلامی از جمله اسلحههای اتمی، موضوع مهاجرت ناخواسته در غرب اروپایی – آمریکایی و موضوع جنگ بر ضد تروریسم است. (6)
هانتینگتون در بیان اختلاف و جدی بودن خودش هنگامی که وضعیت دشمنی که آن را میان اسلام و غرب مفروض دانسته، آن را به شبه جنگ توصیف میکند و دلیلش را کرنش نکردن برخی از کشورها نسبت به اصل هیمنهی آمریکا میداند که ایالات متحدهی آمریکا میخواهد آن را بر طبق مقیاس آمریکایی بر جهان تطبیق نماید؛ حتی اگر این کار، تحمیل با زور و قدرت را بطلبد. این کار باعث شد تا شیوههای جدیدی در ایستادگی مقابل این گرایشها به وجود آید؛ که برخی از آنها به خشونت یا تحریم اقتصادی (7) میرسد. این وضعیت در عراق بین سالهای 1990 -2003 اتفاق افتاد و هم چنین است تلاش برای هدف قرار دادن جمهوری اسلامی ایران با وجود تفاوتی که میان این دو تجربه وجود دارد.
به نظر میرسد دیدگاه تند بلکه دشمنانهی هانتینگتون بر ضد اسلام از سنتهای استشراقی نشئت گرفته است همان گونه که ممکن است از دو قطبی فرهنگی شرق – غرب گرفته باشد که مایل به بحرانی جلوه دادن اوضاع و بستن افق راه و حلها هستند؛ زیرا با برچسب خشن خونین مشهور شده است. (8) این مکتب فکری که زیربنای نقطهی اتکای فکری و سیاسی خود را در پرتو دادههای سیاسی بنا نهاده و به صورت مثبت و منفی با آن ترکیب شده، آنها را واداشته است تا به بهانهی دفاع از ارزشها و میراث تمدنی خودشان به سوی خودشان متمرکز شوند و از بالا به دیگران نگاه میکنند و آنها را بربرهایی میدانند که نمیتوان با آنها گفتگو و زندگی کرد. طرحهای هانتینگتون در برابر موفقیتش در نفوذ به عمق فرهنگ آمریکایی رایج از راه خرد کردن مناطق شکننده در آن جا، مجهّز نمودن آن به حامیان و پشتیبانها و ارائهی تفسیر فلسفی از انواع برتری جویی موجود در میان آنها به این که یک ساختار عمومی است و اشکالی ندارد؛ با استقبال از درون کشور آمریکا مواجه شد. بیشتر امریکاییها به مفهوم تدبیر الهی آفرینش ایمان دارند؛ و این، مفهومی است که از زمان گامهای نخستین پدران موسس کشور آمریکا رواج داشته است؛ زیرا در وجدان آنها این مطلب وجود دارد که خداوند متعال آنها را برای ساختن آفرینش و اصلاح آن مهیا کرده است؛ به همین دلیل هم بر خودشان نام «ملت برگزیده» نهاده اند. همان گونه که معتقدند خداوند بر دوش ایالات متحده مأموریت مقدسی مخصوص به آنها گذاشته است؛ به این معنا که تصمیمی الهی در ساختن آفرینش وجود دارد و ایالات متحدهی آمریکا بر طبق این ساختار مکلّف به رسالتی ربّانی است که رهبر این جهان باشد. (9)
یقیناً این طرح و توجیه فلسفی و تئوریک آن، نشان از منطق استعماری و نژادپرستی دارد و دارای آثار برتری جویانهی فریفته شده است که برای دیگران- هر که باشد – هیچ ارزشی قائل نیست؛ هم چنین تهدیدی برای جهان و نژاد بشری محسوب میشود؛ زیرا از شخصیت و هویت انسانی به شیوهای خودشیفته تعبیر میکنند که با جامعهی بشری معاصر مناسبتی ندارد. (10)
این آگاهیهای آشفته و پیچیده و پر از تصاویر گردآوری شده، هانتینتگون را به یک داوری ارزشی آشفتهای رسانید که خلاصهاش این است: مشکل اساسی غرب بنیادگرایی اسلامی نیست؛ بلکه اسلامی است که نماد و نمود تمدّن گوناگون است و پیروان خود را با برتری تمدّنشان متقاعد میکند ولی یک دغدغه و نگرانی یا عقدهی کمبودی مقابل ضعفشان در برابر غرب در درون آنها نهفته است؛ بر این اساس او معتقد است که در برابر تمدنهای دیگر دارای اصطکاک و دشمنی است. او این اعتقاد را از راه به کار بردن تعبیر «مرزهای خون آلود اسلام» نشان میدهد. (11) در مقابل برخی از تندروهای مسلمان بر این باور هستند که مشکل، خود غرب به صورت کامل است؛ زیرا نماد تمدّن متفاوتی است و به پیروان خود اطمینان میدهد که آنها فرهنگی جهانی را به همراه خود دارند و معتقد به برتری خود هستند که مسئولیت نشر این فرهنگ در جهان را بر آنها تکلیف میکند؛ حتی اگر انجام این تکلیف به کار بردن قدرت، خشونت و اجبار را بطلبد. (12)
بر این اساس غرب از اندیش مندان و مراکز پژوهشی و سیاست مداران در راه جست و جو از ساز و کارهایی که این گرایشها را از آنها دور میکند و ایجاد درگیریهای داخلی، اسلامی – اسلامی و تلاش برای نابودی اسلام از درون از راه ایجاد جریانات فکری تندرو که درگیری را با درون جامعهی اسلامی آغاز نموده تا تصیفهی حسابش با خود مسلمانان باشد؛ پیش از آن که به غرب بپردازند. (13)
تز فکری هانتینگتون که در برخورد تمدنها نمود یافت، از زمان اعلام آن به عنوان چراغ راهی برای سیاستهای خارجی آمریکا باقی مانده است؛ این نظریّه که اصول فکری خود را از وجدان جمعی جامعهی امریکا میگیرد؛ یک مشارکت فکری و تئوریک صرف نیست؛ بلکه پژوهش تئوریک فلسفیای دربارهی پیشرفت مسیر تاریخی یا ورزشی فکری در تاریخ، اجتماع و سیاست است. سیاست خارجی آمریکا در تعامل خود با جامعهی جهانی بر این نظریه تکیه کرده است؛ بلکه مدیریت سیاست آمریکا معتقد است که این نظریه صلاحیت دارد که محتوای عملی برای استراتژی آمریکا باشد. آمریکا از طریق این نظریه با جهان در عصر جدید با توانمندیهای سنتی یا جدید تعامل میکند. این نظریه نماد بنیان ایدئولوژیکی است که به سیاست خارجی آمریکا امکان موفقیت و برتری را میدهد. (14)
هم چنین این تئوری از گرایش شخصیت خودشیفتهی آمریکایی، تنومند شده است؛ به خصوص نگاه پست به دیگران تنها به خاطر این که فرهنگ و گرایشهای آنها با وضعیت رایج و مشهور آمریکاییها شباهتی ندارد. این نگاه به معنای اختلاف و سپس جداییای است که گاهی با خشونت هم همراه است. این نظریه هم چنین ارزشهای آمریکایی را منحصر به فرد میداند که امکان شبیه شدن به ارزشهای تمدّنهای پیشین دیگر شود یا محو شدن در آنها را ندارند؛ زیرا آن ارزشها قدیمی شده و صلاحیت همراهی با زندگی این زمانه را ندارند. (15)
منطق استعماری، نژادپرستانه و برتری جویانهی این چنینی تهدیدی برای جهان و نژاد انسانی تشکیل میدهد. این گرایش سلطه آمیز که در سایهی عصر اتمی بسیار خطرناک شده است و در روزگار مدیریت رییس جمهور سابق آمریکا، جرج بوش پسر، و گروه نو محافظه کاران اطراف او به صورت گستره مورد پذیرش قرار گرفت. پس از آن که متوجه شدند که ره آورد فکری هانتینگتون ابزاری اساسی و دارای کارآیی بالا در فهم محیط بینالملل را تشکیل میدهد. آن فهم فکری و سیاسی مشکوک و نادرست و خود برتربین را نام گذاری دورهی نو محافظه کاران تشریح میکند؛ که اراده کرده است تا جهان بر گرد واشنگتن و تصمیمات و مقررات او بچرخد؛ هر چند این کار نمود قدرت خشن را داشته باشد؛ ولی آنان نمیفهمند که با این کارهای خود میخی بر تابوت این امپراتوری مجلل میکوبند که در روزگاری سلطهی بی قید و شرط بر صحنهی سیاسی بینالمللی داشت و اکنون رو به زوال و نابودی است. (16)
این نظریّه فرهیختگان و روشنفکران را به خود مشغول کرده است. در نتیجه بر آن شرحها حاشیههایی در تأیید یا رد آن نوشته شد. اعراب بیشترین گروه هدف را در این نظریه داشتهاند؛ بلکه نصف کتاب تقریباً در مورد آنها صحبت میکند؛ دلیلش هم این است که صاحب این کتاب معتقد است موازنهی قدرت بین تمدنها رو به سوی تغییر و تحول پیش میرود. تمدن غربی از نفوذ نسبی خود به عقب رفته و تمدنهای آسیایی به سوی پیشرفت و گسترش در شالودهها و بنیادهای اقتصادی، نظامی و سیاسی خود گام برمیدارند. اسلام از لحاظ شمار جمعیت به حدّ انفجار رسیده است. این موضوع به ثبات نداشتن کشورهای اسلامی، همسایگان آنها و تمدنهای غیر غربی به صورت کلی منجر شده است. کشورهای اسلامی الان خود را دارای فرهنگی با ارزش بالا میدانند.
اما تز جهانی تمدن غربی باعث شده است تا این تمدن در جنگ با تمدنهای دیگر به ویژه به صورت مهمتر و خطرناک تری با تمدن اسلام و چین به سر ببرد. مورد مهم برای ما در این پژوهش، اسلام است. دلیلش هم این است که همهی دانشمندان بزرگ به وجود تمدن اسلامی ممتاز اعتراف میکنند. هنگامی که این تمدن در قرن هفتم میلادی در شبه جزیرهی عربستان ظهور کرد؛ اسلام به سرعت از طریق شمال آفریقا و شبه جزیرهی ایبری و هم چنین از سمت شرق تا شبه قارهی هند و جنوب شرقی آسیا منتشر شده است. در نتیجهی گسترش جغرافیای سیاسی اسلام فرهنگهای گوناگون برجسته یا شاخههای تمدنی در درون اسلام پیدا شدند؛ که در میان آنها عرب، ترک، فارس و مالاویها قرار دارند. (17)
در مورد جنبشهای اسلامی که هانتینگتون نامش را بیداری اسلامی میگذارد؛ باید گفت که نگاه ما به این جنبشهای اسلامی در کشورهای عربی به صورت خاص و کشورهای اسلامی به صورت عام باید به عنوان پاسخی به مشکلات جاری در زندگی روزمرهی آنها در جوامعشان باشد. در پس این بیداری، دلایلی همچون: حکومت سلطه گرا، تمدن گرایی پرشتاب، تحولات اجتماعی، فرهنگی و آموزشی، واقعیت وابستگی و عقب افتادگی دولت حاکم و ناتوانی آن قرار دارند.
اسلام و مسلمانان دشمن شماره یک و خطری واقعی باقی میمانند که هانتینگتون به دنبال آن است که در اذهان جوامع تمدن غربی آن را نهادینه کند؛ زیرا ملتهای اسلامی در تلاش برای جستن طرحی متمدنانه هستند که اسلام عنصر اساسی و بنیادین آن و دادههای متمدنانهی جهانی اساس آن را تشکیل دهد. به همین دلیل هانتینگتون اسلام و تمدن آن را تهدیدی برای تمدن غربی میداند. (18)
بنابراین نظریهی برخورد تمدنها بر این باور است که تمدن غربی محور و مرکز است و انزواگزینی فرهنگی و ارزشی برای آن تمدّن (اسلام) و منافع استراتژیک سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی آن است. او فقط به منافع غربی ایمان دارد؛ و برای اسلام مرزهای خون آلود قرار میدهد؛ و اسلام را از زمان پدیدار شدنش را به خشونت پیوند میزند. از دیدگاه او تاریخ اسلام همهاش درگیری و خشونت با طرفهای خارجیاش و افراد در داخل قلمرو اسلامی بوده است. این نظریه تلاشی برای متقاعد نمودن غرب به متحد بودن مسلمانان با غرب است. او نمونهها و حوادثی را به صورت گزینشی انتخاب نموده و آنها را به شکلی تفسیر نموده که با اندیشهها و نتایج مورد انتظار او سازگار باشد؛ با این که میداند اندیشهها و تجزیه و تحلیلهای او با هم متناقض هستند. (19)
از نظریهی برخورد تمدنها میتوان این نکته را دانست که یکی از مهمترین دلایل تنشهای موجود در رابطهی میان مسلمانان و جامعهی اروپایی – آمریکایی در اشتباهات کشنده در فهم دو طرف از یکدیگر نهفته است. شاید در تصاویر مرسوم نزد غرب و به طور مشخص، ایالات متحدهی امریکا از اسلام و مسلمانان تصاویر خصومت آمیز و مشکوک وجود داشته باشد. همان گونه که نگاه و دیدگاه ذخیره شده در مخیّلهی جمعی که از ایدئولوژی و مؤلّفههایی از دیانت مسیحی – یهودی تشکیل یافته است؛ زمینه اسناد دادن همهی تصمیمات ظالمانه و غیر منصفانهای که ایالات متحده بر ضد بسیاری از مسائل اسلامی گرفته را فراهم میکند. و با نگاه پیشین و مرسومی که نزد آنها وجود دارد؛ سبقهی انعطاف ناپذیری از اسلام و مسلمانان نزد مراکز تصمیم سیاسی در ایالات متحدهی آمریکا شکل میگیرد. (20)
شاید در توصیف رییس جمهور آمریکا – بوش پسر – از دین اسلام به اسلام فاشیستی نوعی از پیش زمینهی فکری و متأثر از ایدئولوژی انزجار و کینه نسبت به طرف مقابل وجود داشته باشد. گویا او میخواهد لباسی بر اسلام بپوشاند که جوامع اسلامی آن را نمیشناسند و زاییدهی جوامع غربی است. این توصیف با شیوهی عمومیت دادنی که به کار برده شده مسألهی خطرناک و ویرانگری است؛ چون رییس جمهور آمریکا صاحب قویترین حکومت در جهان در زمان معاصر است. (21)
2. سیاست غربی و جریانات تکفیری
در سالهای اخیر در صحنهی فرهنگی و اجتماعی اندیشههایی آکنده از غلو و افراط و فعالیتهای تروریستی مسلّط شده است که در آن بالاترین حد از کاربرد خشونت وجود دارد. اندیشههایی که قلمهایی در خدمت آنها درمیآیند؛ مکانهایی جهت آماده سازی و تبلیغات با ابزارها و شیوههای متنوع در اختیار آنها گذاشته میشود؛ به این موارد مبالغ مالی هنگفت افزوده میشود. این اندیشهها به بالاترین حد تعصّب متمایل میشوند. گروهی از آنها به موقعیت و دیدگاه تکفیری رسیدهاند که صاحبان این اندیشهها با وجود کوته فکریشان به خودشان حق محاکمهی دیگران و صدور حکم در مورد آنها را میدهند.بی تردید مجموعهای از عوامل در ظهور این جریانها سهیم بودهاند؛ برخی از این عوامل به شخصیت و ذات خود اینها برمیگردد و برخی با تأثیرپذیری از فضای فرهنگی یا سبکهای خشن زندگی شکل گرفته و برخی دیگر دلایل معرفتی یا سیاسی دارند. از جمله عوامل انتشار و شیوع این جریانات میتوان به عوامل ذیل اشاره نمود:
جهل، فهم غلط از متون و احکام شرعی، تعصب، مناطق حاشیهای، فقر، بی کاری، خودکامگی، برده سازی، استعمار، صهیونیسم، تبلیغات و سرکوب آزادیها. (22)
ما در این بخش بر دلایلی که باعث شده تا سیاستهای غربی از این جریانات تکفیری حمایت و پشتیبانی کنند متمرکز خواهیم شد.
به نظر میرسد که یکی از مهمترین دلایل تنشهای موجود در رابطهی میان مسلمانان و جامعهی اروپایی – آمریکایی در اشتباهات کشنده در فهم دو طرف از یکدیگر نهفته است. شاید در تصاویر مرسوم نزد غرب و به طور مشخص، ایالات متحدهی آمریکا از اسلام و مسلمانان تصاویر خصومت آمیز و مشکوک وجود داشته باشد. همان گونه که نگاه و دیدگاه ذخیره شده در مخیّلهی جمعی که از ایدئولوژی و مؤلفههایی از دیانت مسیحی – یهودی تشکیل یافته است؛ زمینهی اسناد دادن همهی تصمیمات ظالمانه و غیر منصفانهای که ایالات متحده بر ضد بسیاری از مسائل اسلامی گرفته را فراهم میکند. و با نگاه پیشین و مرسومی که نزد آنها وجود دارد؛ سابقهی انعطاف ناپذیری از اسلام و مسلمانان نزد مراکز تصمیم سازی سیاسی در ایالات متحدهی آمریکا شکل میگیرد. (23)
با این گرایش، تابلوهای جهانی سازی و نظام نئولیبرال جهانی شده و مسلّحی که ایالات متحدهی آمریکا نقش رییس و فعال این عرصه را ایفا کرده است. اینها عناوین اصلیای هستند که تفکر اروپایی – امریکایی برای روزهای آینده به آنها خواهد پرداخت؛ به ویژه آن که یگانه بودن آمریکا در تعیین سرنوشت جهان نزدیک به قطعی شدن است؛ بر این اساس طرفداری بی قید و شرط از دشمن صهیونیستی توسط ایالات متحدهی آمریکا و اختصاص دادن تروریسم به اسلام، دو انحراف آشکار در همهی مسیرهای منطقی است که واجب میداند که کشور قدرت مندتر در این زمان به آنها متصف شود. اسلام مرکز یا مکانی برای پرورش تروریسم نیست؛ بله اسلام از همهی ادیان بیشتر به صلح، هم زیستی، الفت و برادری جهانی فرامی خواند. اما خشونتی که رواج دارد و آن را تروریسم مینامند و آن را به اسلام میچسبانند از ستم واقع شده بر اهل دین اسلام و در کشورهایشان از سوی قدرتهای مسلط و دارای نفوذ سرچشمه گرفته است. لذا بر ایالات متحدهی آمریکا واجب است که اگر در قطع و خشک کردن منشأ و سرچشمهی تروریسم بینالمللی صادق است؛ به سراغ افکار عمومی مسلمانان و اعراب برود؛ افکاری که بر کرامت انسانی و دوری از خودبینی و جنون بزرگی – فریفته شدن به جلال و جبروت قدرت – تأکید میکنند؛ و با دیگران منصف و به دور از جانب داری و تعصب باشد. در خط مقدم همهی اینها مسألهی فلسطین و حقوق ملت آن قرار دارد. ایالات متحده از آن جایی که جهان را «دهکدهی جهانی» میداند تلاش کند تا ساکنان جهان با امنیت، ثبات و آرامش زندگی کنند. (24)
میان اسلام و غرب شکاف تفاهمی وجود دارد؛ زیرا رهبران غربی در اغلب اوقات اندیشهی خودشان در مورد اسلام را از طریق منابع و مراجع استشراقی شرور و دشمن اسلام به دست میآورند... از مشهورترین این مراجع: مستشرق (خاورشناس) دلیسی اولیری و پدر لامانس است؛ علاوه بر اینها لابی صهیونیستی محرک فعلی نظام آمریکا قرار دارد. (25)
این پژوهش گران مستشرق و جز اینها به تصمیم گیرندگان غربی تصویر زشتی از اسلام و مسلمانان ارائه میکنند. آنها آیات قرآن را تحریف میکنند، از کتابهای مسلمانان مطالبی که خوششان نمیآید را حذف میکنند، آیات قرآن را با ابیات شعری مخلوط میکنند، احادیث نبوی را از برخی از خودشان قرار میدهند و ابایی از این ندارند که یک جمله را از یک متن طولانی حذف کنند تا بر اساس آن توهمات خود را بنا بگذارند. (26) و سپس پژوهشهایی را بیرون آورده و به تصمیم سازان غربی در طبقی از طلا به عنوان نتایج علمی خالص تقدیم میکنند.
به عنوان نمونه؛ عصمت عبدالمجید بر نقش پژوهش گران خاورشناس در تشکیل اندیشهی تصمیم گیران در مورد اسلام و مسلمانان مورد تأکید قرار میدهد. عصمت عبدالمجید، دبیر کل سابق اتحادیهی عرب در سالن کنفرانس بینالمللی برای همکاری اروپا و مدیترانه هنگام برگزاری این کنفرانس که در مارسیلیا در جنوب فرانسه برگزار شد؛ تقاضای سخنرانی کرد تا بر صحبت نمایندهی زن فرانسه در پارلمان اروپا که «فرنسواز جروستیت» نامیده میشد حاشیهای بزند. او با مقایسهی زنان و مردان اسلام را به دشمنی با زنان و نهادینه نمودن پست بودنش متهم کرد. دکتر عصمت عبدالمجید با یک زبان فرانسوی قوی شروع به رد کردن یک به یک ادعاهای نمایندهی زن پارلمان اروپا کرد و با براهین منطقی به او حمله کرد. او تعجب خود را از اصرار غرب و اروپا بر دشمنی با اسلام و دشمن شمارهی یک دانستن آن ابراز کرد. دکتر عصمت عبدالمجید در رد کلام نماینده گفت: ای خانم! اسلامی که شما در موردش صحبت میکنید اسلام صحیح ما نیست؛ بلکه اسلام شماست که خودتان از دروغها و افتراهایی که ربطی به حقیقت دین اسلام و زندگی مسلمانان ندارد برای خودتان ساختهاید... من در این جا از شما میخواهم به آن چه میگویم گوش دهید تا مطالبی را که در مورد اسلام و اهلش در سرتان دارید اصلاح کنید... دین حنیف ما دین تسامح و مهربانی است؛ ولی متاسفانه شما هنگامی که در موردش صحبت میکنید خود را به فراموشی میزنید و تنها از نگاه بنیادگرایی و تندروی و افراطیها به این مسأله مینگرید. این باعث شد تا از شما سوال کنم: چرا ما از هیچ کدام از شما گروه پژوهشگران اروپایی نشنیدیم که در مورد بنیادگرایی و افراطی گری صربها صحبتی به میان آورد که مسلمانان بوسنی را به قتل رساندند و خونها و عرض آنها را برای خودشان مباح شمردند. کارهایی که هیچ عقل یا دین یا منطق صحیحی قبول نمیکند؟! یا بنیادگرایی و افراطی گری و تعصّب در شریعت بی مسمّای شما تنها سهم اسلام و مسلمانان است؟! نه خانم! اسلام صحیح، آنی نیست که شما در موردش صحبت میکنید... . (27) پس از آن خانم نماینده بار دیگر به جایگاه سخنرانی رفت تا معذرت خواهی خودش را به دکتر عصمت عبدالمجید و همهی مسلمانان حاضر در سالن کنفرانس اعلام کند و گفت: او در همهی حرفهایی که زدم به پژوهشی که یکی از پژوهش گران به صورت اختصاصی برای اتحادیه اروپایی آماده نموده استناد کرده است. (28)
گفتههای نمایندهی زن فرانسه به یک مطلب بسیار مهم و خطرناک اشاره میکند که مفادش این است: اتحادیهی اروپا بر پژوهشهای پژوهش گران کینه توز به مثابهی منابع و مراجع برای ادبیات و تصمیمات اتحادیهی اروپا تکیه میکند. همین حرف بر سازمان ملل و سپس شورای امنیت سازمان ملل قابل تطبیق است. آنها بر پژوهشهای این چنینی که این نمایندهی زن به نمونهای از آن اشاره کرده تکیه و استناد میکنند.
به نظر میرسد که با این فهم برتری جویانه و مغرض در مورد اسلام گفتگو محال باشد. در چنین شرایطی دقیقاً مداخلات نظامی آمریکا وارد عمل شده و برنامههای اصلاحی از نوع اقدام خاورمیانهی بزرگ را تحمیل میکنند؛ اقدامی که در درجهی اول از بین بردن عقیدهی اسلامی از همهی عرصههای زندگی اجتماعی را هدف میگیرد و آن چه را که در محافل روشنفکران و فرهیختگان به دین لیبرالی شناخته میشود را ایجاد میکند. (29)
نقش غرب در متبلور ساختن اندیشهی وهابی گری بی هیچ صحبتی از اصول مسلّم تاریخی شده است. جریانات تکفیری و سلفی گری به هیچ وجه ارتباطی به اسلام ندارد؛ بلکه فرقههای ساختگی از سوی غرب برای تضعیف جوامع اسلامی هستند.
شکست ایالات متحده و طرف داران آن در ساقط کردن سوریه باعث شد تا آنها به سوی معرکهی جدیدی بروند که به موجب این تصمیم «دولت خلافت» در بستر تروریسم تکفیری اعلام حضور کرد و سازمان تروریستی دولت عراق و شام در رأس آن قرار گرفت تا منویات ایالات متحده در مورد منطقه را محقق سازند؛ تا آن را در بین مجموعههای تروریستی قرار دهد که نیروهای خود را با هدف نابود کردن منطقه از طریق آشوب ویران گری که هیچ چیزی را باقی نمیگذارد؛ به آنجا بفرستد.
هدف حقیقی در ورای کشتاری که امروز در کشورهای عربی رخ میدهد تضعیف این کشورها پس از تحلیل نیروهای نظامی آنها و ویران کردن سازمانها و از بین بردن بافت اجتماعی در آن است. این نقشه به دنبال توقف هر مقاومتی بر ضد استعمار غربی جدید که در صهیونیسم پیچیده شده است، تا میان اینها و تحقق هر پیروزیای که به دنبال شکستن پیروی بی چون و چرا از غرب است، مانع شوند. (30)
یکی از پژوهش گران زن عرب گفته است:
"غربی که آمریکا آن را رهبری میکند؛ بهار عربی را با هدف تغییر نظام و آشوب گری مصادره کرده است. لذا دیدیم که تونس، مصر، یمن، لیبی و سوریهای که به پیروزی بزرگی دست پیدا کردند؛ اما این طرح به زمین خورد و غرب و پشتیبانان آن مانند: ترکیه، قطر، اخوان المسلمین و جریانات تکفیری به جست و جو از گزینههای دیگر پرداختند."
سناء السعید تأکید کرده که آمریکا سر افعی در منطقه است. اوست که تروریسم را منتشر ساخته و از آن حمایت کرده است. او با این کار خود ثابت کرده که جنگش بر ضد تروریسم، جنگی دروغین است. گواه بر این مطلب پروراندن طالبان توسط آمریکا در افغانستان است برای این که در رأس جنگی بر ضد اتحاد جماهیر شوروی سابق در افغانستان باشد.
همچنین این پژوهش گر حوادثی که امروز در عراق به وقوع میپیوندد و سیطرهی داعش بر مناطقی از آن را محصول سیاست آمریکا از زمان حمله به عراق در سال 2003 م. میداند تا این که مجبور شد پیش از پایان سال 2011م. نیروهایش را از عراق بیرون بکشد. حملهی آمریکا به عراق یک میراث امنیتی سنگینی را برای ارتش عراق بر جای گذاشت. ارتشی که با تروریسم تکفیری حمایت شده از سوی غرب، ترکیه و کشورهای خلیج مانند قطر مواجه شده است.
این روزنامه نگار مصری گفته است:
"فراخوان سازمان تروریستی دولت عراق و شام مبنی بر استمرار جهاد تا رسیدن به بغداد و به خصوص پس از اعلام برپایی دولتی با نام «دولت خلافت» و منصوب نمودن ابوبکر البغدادی به عنوان خلیفه به این معناست که این دولت به کمتر از ترسیم دوبارهی نقشهی خاورمیانه از نو راضی نیست؛ و این دقیقاً همان هدف ایالات متحده است. (31)"
3. گفت و گوی تمدنها و چالش جهانی سازی
دعوت به گفت و گوی تمدنها یک راه عینی و مثبت برای تز برخورد تمدنهای ساموئیل هانتینگتون است. بسیاری از اندیشمندان غربی تلاش کردند تا بر آن، ساختارهای فکری خود را بنا نهاده و آن را ریشه دار کنند. به خصوص پس از پایان یافتن جنگ سرد میان اردوگاه کمونیستی و سرمایهداری. تفسیرها از این نظریه متعدد شد؛ برخی این فراخوان را دعوتی برای روبرو شدن با دشمن جدید بر بنیانهای تمدنی و نه ایدئولوژیک میدانند که نگاه مشترکی را به غرب فراهم میکند؛ و سبب محافظت از هم پیمانی سیاسی و فرهنگی به خاطر ترس از رقابت اقتصادی میان کشورهای این پیمان که گاهی از اوقات منجر به برخوردهایی میشود که هم پیمان غربی را از بین میبرد. بنا بر تفسیر دیگر، این فراخوانی کینهها و دشمنیهای کهنه و قدیمی و مدفون شده در نزد برخی از محافل غربی بر ضد برخی از تمدنهای شرقی و به خصوص اسلامی به خاطر برخی ملاحظات تاریخی، عقیدتی، سیاسی و فرهنگی را منعکس میکند.به هر حال، انگیزهی تز برخورد تمدنها هر چه باشد واکنش متوازن و عاقلانه در یک زمان انگیزهی گفت و گوی تمدنها است. این، فراخوانی است که محافل بسیاری در دنیا به خصوص در جهان اسلام به آن پاسخ دادهاند؛ همان گونه که صداهای معقولی هم در غرب این دعوتها را پذیرفتهاند. موضوعات این فراخوان عبارتند از: اهمیت برطرف کردن سوء تفاهم متقابل از طریق شناخت بهتر و ژرفتر و گستردهتر و شاملتر از طرف مقابل، رهایی یافتن از تصویر مرسوم منفی که گاهی برخی از رسانهها و سازماهای سیاسی و مدنی از طرف مقابل ارائه میکنند و او را خطر، تهدید و دشمن قلمداد میکنند، و هم چنین به کار بستن رسانهها، برنامههای آموزشی و فن آوری اطلاعات و ارتباطات مدرن جهت دست یابی به یک دیدگاه واقع گرایانهی بی طرف در مورد اندیشه، عادتها، سنّتها، رفتار و تجربیات طرف مقابل. اینها همه به خاطر این است که فرهنگ، بالا و پایین ندارد و همهی فرهنگها با هم مساوی هستند و شایسته است که ویژگیهای فرهنگی و تفاوت آنها محترم شمرده شوند. (32)
اما در مورد عوامل گفت و گوی تمدنها باید گفت که این گفتگو یک تمایل متقابل در هم زیستی، تفاهم و همیاری را منعکس میکند که از یک اصلی نشئت میگیرد که مفادش این است: جهان با مشکلات و بحرانهایی روبه رو میشود که بزرگتر از آن است که تمدنی اعلام کند من کلید سحرآمیزی برای حل آن در اختیار دارم؛ یا یک ایدئولوژی ادعا کند که حقیقت را در انحصار خود دارد؛ بلکه این موضوع میطلبد که هر طرفی اقرار کند بخشی از حقیقت را در اختیار دارد و انکار نکند که طرفهای دیگر بخشی از آن را دارند؛ و هم چنین باید اقرار کنند که همه این قدرت را دارند که با مشارکت هم به گونهای در ارائهی راه حلها برای آن مشکلات سهیم باشند. ضمانت استمرار روند تمدنهای بشری بدون این که اخلالی به یکی از مؤلفههای آن وارد شود؛ گاهی منجر به وضعیت عدم توازنی میشود که بشر را در مرحلهی جدیدی از اضطرابها، آشوب، جنگهای نژادی، ملی و دینی وارد میکند که به تخریب و هلاکت میانجامد.
پینوشتها:
1. استادیار مرکز پژوهشهای استراتژیک و بینالمللی دانشگاه بغداد.
2. برخورد تمدنها (civilizations clash of) نظریهای است که سموئیل هانتینگتون، استاد علوم سیاسی در دانشگاه هاروارد آمریکا منادی آن شده است. قاعده زیربنایی این نظریه بر این مطلب متمرکز است که درگیریهای مهم در سیاست بینالمللی بین کشورها و گروههایی خواهد بود که به تمدنهای گوناگون مربوط میشود و در آینده برخوردهای تمدنی بر سیاست جهانی مسلط خواهند شد و میدان اساسی سیاست خطوط تماس میان این تمدنها خواهد بود. ر.ک: ساموئیل هانتینگتون، برخورد تمدن و بازسازی نظم جهانی، چاپ اول، تعریب مالک ابو شهیوه و محمود خلف، انتشارات الدار الجماهیریة للنشر و التوزیع، مصراته – لیبی، 1999، ص 246.
3. همان، ص 14.
4. همان، ص 251.
5. همان، ص 256.
6. همان، ص 266.
7.همان، ص 268.
8. جانیس ج. تیری، السیاسة الخارجیة أمریکیة: دور جماعات الضغط و المجموعات ذات الاهتمامات الخاصّة (سیاست خارجی آمریکا: نقش گروههای فشار و مجموعههای دارای تلاش ویژه)، تعریب احسان البستانی، ص 146.
9. حمید السعدون، صدام الهویّات، ص 33.
10. همان.
11. همان، ص 38.
12. مجموعه نویسندگان، صراع الحضارات أم حوار الثقافات، نوشته فخری لبیب، ص 88 به بعد.
13. ستّار جبّار الجابریّ، «أیّ حوار نرید»، مجله بینالمللی المرصد، مرکز پژوهشهای بینالمللی، دانشگاه بغداد، شماره چهارم، حزیران – 2007، ص 22.
14. حمید لسعدون، صدام الهویّات، ص 41.
15. همان، ص 44.
16. همان، ص 46.
17. غازی سعید سلیمان، المنهج الاسلامی فی التعایش السلمی مع غیر المسلمین بغداد، 2009.
18. وجدان فریق عناد، «القرآن الکریم طریقنا لتجاوز العجز الحضاریّ»، مجله المصباح، ش 10، 2012 م.
19. ر.ک: حمید سعدون، الغرب و الإسلام و الصراع الحضاری، ص 84.
20. حمید سعدون، صدام الهویّات، ص 26.
21. همان، ص 28.
22. اسعد سحمرانی، مکوّنات شخصیّة الإرهابی و سبل المعالجة، مرکز آفاق الدراسات و البحوث: در آدرس ذیل منتشر شده است:
http://aafaqcenter.com/index.php/post/2029.
23. حمید سعدون، صدام الهویّات، ص 26.
24. ر.ک: روژه گارودی، من أجل حوار بین الحضارات؛ ستّار جبّار جابریّ، أیّ حوار نرید، ص 24.
25. محمد مسعد یاقوت، حوار الحضارات و خناجر فی جسد الإسلام ر.ک:
http://www.nabilrahma.com
26. محمد مسعد یاقوت، حوارالحضارات و خناجر فی جسد الإسلام؛ ر.ک: علی حسن الخربوطلی، المستشرقون و التاریخ الإسلامی، ص 109-110؛ عبدالله ناصح علوان، معالم الحضارة فی الإسلام و أثرها فی النهضة الأروبیة، ص 155-156.
27. عصمت عبدالمجید، مواقف و تحدّیات فی العالم العربی، ص 31-32، به نقل از محمد مسعد یاقوت در کتاب حوار الحضارات و خناجر فی جسد الإسلام.
28. محمد مسعد یاقوت، حوارالحضارات و خناجر فی جسد الإسلام.
29. محمد حسین هیکل، نهایات الطرق العربی التائه، ص 125.
30. سناء السعید، (رأس الأفعی)، روزنامة الوفد مصر، 7 تمّوز 2014.
31. همان.
32. محمدالعربی الخطابی، (من أجل حوار بین الحضارات) مجلة المناهل، شماره 10، سال چهارم، 1397هـ/1977م؛ محمد خاقانی، (أصولنا فی حوار الحضارات) مجلة بینالمللی المرصد، مرکز پژوهشهای بینالمللی، دانشگاه بغداد، شماره سوم، آذار – نیسان 2007.
1. تیری، جانیس، ج.، السیاسة الخارجیّة أمریکیّة: دور جماعات الضغط و المجموعات ذات الاهتمامات الخاصّة (سیاست خارجی آمریکا: نقش گروههای فشار و مجموعههای دارای تلاشهای ویژه)، تعریب: إحسان البستانّی، الدار العربیة للعلوم ناشرون، بیروت 2006.
2. الجابریّ، ستّار جبّار، «أیّ حوار نرید (چه گفت و گویی را میخواهیم)»، مجله بین المللی المرصد، مرکز پژوهشهای بینالمللی دانشگاه بغداد، شماره چهارم، حزیران، 2007.
3. خاقانی، محمد، «أصولنا فی حوار الحضارات (اصول ما در گفت و گوی تمدنها)»، مجله بینالمللی المرصد، مرکز پژوهشهای بینالمللی، دانشگاه بغداد، ش 3، آذار – نیسان 2007.
4. خطابی، محمدعربی، «من أجل حوار بین الحضارات (به خاطر گفت و گویی میان تمدنها)»، مجله المناهل، ش 10، سال چهارم، 1397 ق. / 1977م.
5. سحمرانی، اسعد، مکوّنات شخصیّة الإرهابیّ و سبل المعالجه (مؤلفههای شخصیت تروریست و راههای بررسی آن)، مرکز آفاق الدراسات و البحوث: http://aafaqcenter.com/index.php/post/2029
6. سعدون، حمید، الغرب و الإسلام و الصراع الحضاری (غرب و اسلام و جنگ تمدنی)، دار وائل للطباعة و النشر، عمان، 2002.
7.السعدون، حمید، صدام الهویّات (برخورد هویتها)، بغداد 2013 [بی نا].
8. سلیمان، غازی سعید، المنهج الإسلامیّ فی التعایش السلمیّ مع غیر المسلمین (سبک زندگی اسلامی در هم زیستی مسالمت آمیز با غیر مسلمانان)، بغداد، 2009، [بی نا].
9. سناء السعید، «رأس الافعی (سرافعی)»، روزنامه الوفد مصر، 7 تموز، 2014.
10. عبدالمجید، عصمت، مواقف و تحدّیات فی العالم العربیّ (دیدگاهها و چالشها در جهان عرب)، دارالشرق، قاهره 2003.
11. عناد، وجدان فریق، «القرآن الکریم طریقنا لتجاوز العجز الحضاری (قرآن کریم راه ما برای عبور از نبودِ تمدن)»، مجله المصباح، شمارة 10، سال 2012.
12. گارودی، روژه، من أجل حوار بین الحضارات (با هدف گفتگو بین تمدنها)، تعریب: عادل العوا، چاپ چهارم، عویدات للنشر و الطباعة، بیروت، 1999.
13.هانتینتگون، ساموئیل، برخورد تمدّن و بازسازی نظم جهانی، چاپ اول، تعریب: مالک ابوشهیوه و محمود خلف، الدار الجماهیریّة للنشر و التوزیع، مصراته – لیبی 1999.
14. هیکل، محمد حسنین، نهایات الطرق العربیّ التائه (سرانجام راههای سرگردان عربی)، چاپ دوم: قاهره 2002.
15. یاقوت، محمد مسعد، حوارالحضارات و خناجر فی جسد الإسلام (گفت و گوی تمدنها و خنجرهای در پیکره اسلام)، ر.ک: http://www. nabilrahma.com
منبع مقاله :
گروه نویسندگان؛ (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی «جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»، قم: دارالإعلام لمدرسه اهل البیت (ع)، چاپ اول.