گلیستها برادر بزرگ دستراستیهای فرانسه
ژنرال دوگل با احزاب سیاسی میانه خوبی نداشت. با این وجود، همرزمان سیاسیش او را متقاعد کردند که برای ماندن بر قدرت از تحزب گریزی نیست. دوگل که هیچ حزبی را با نامِ خود برنمیتافت، سرانجام با تشکیل «اتحاد برای جمهوری جدید (1)» با نامِ کوتاه یو. ان. ار موافقت کرد. در انتخابات سال 1958، این حزب با به دست آوردن 193 کرسی در مجلس ملی فرانسه پایههای قدرت ژنرال را تحکیم کرد. اگرچه این حزب نتوانست در نخستین بخت آزماییش اکثریت مطلق پارلمانی را به دست آورد، اما موفق شد خود را به عنوان مهمترین تشکل سیاسی اردوگاه دست راستیها معرفی کند. به ویژه اینکه در این روزگار دوگل سخت درگیر جنگ الجزایر بود و به جز حزب کمونیست، هیچ حزب دیگری اندیشه کارزار به دوگل را در سر نمیپروراند (شارلت، 1970).انتخابات سال 1962 را میتوان آغاز دوران در تاریخ گلیستها دانست. در این انتخابات، حزب یو. ان. ار پیروزی بزرگی را از آنِ خود کرد و اکثریتی مطلق و بیچون و چرا را به دست آورد. این نخستین باری بود که مجلس ملّی در فرانسه چنین اکثریتی را شاهد بود. پارلمانی آرام و بدون تنش با دولت، گمشده نظام سیاسی فرانسه بود که سرانجام در جمهوری پنجم یافت شد (بره شون، 2005: 47).
یک دست شدن قدرت، سرآغاز درگیریهای تازهای در جناح راست شد. ژیسگاردستن که خود را در حاشیه میدید و از قدرت به دور مانده بود، راه خود را از گلیستها جدا کرد. در درون حزب یو. د. ار نیز دسته بندی دیگری رخ داد و ژرژ پمپیدو مدعی رهبری حزب گلیستها شد. به همین سبب، دوگل یکی از همرزمان قدیمیش را به جای پمپیدو به مقام نخست وزیری گمارد. این جابجایی از محبوبیت پمپیدو کم نکرد. وی در سال 1969، پس از کنارهگیری دوگل خود را نامزد ریاست جمهوری اعلام کرد و او را برای ادامه گلیسم با رهبری جدید هموار کرد. ژرژ پمپیدو در انتخابات ریاست جمهوری سال 1969 با حمایت همه جانبه جناح راست از جمله حزب میانهروی ژاک دوهامل به قدرت رسید. با پیروزی پمپیدو دوران تازهای در اردوگاه گلیستها آغاز شد. با کنارهگیری دوگل از قدرت و با درگذشتش مدتی سرنوشت گلیسم درهالهای از ابهام بود، ولی سرانجام با دست به دست شدن قدرت بین رهبران جناح راست، ژاک شیراک پرچم گلیسم را برافراشت و به نام دوگل و به ادعای میراثداریش حزبی به نام «تجمع برای جمهوری» را به وجود آورد. این حزب به سرعت به یکی از پرقدرتترین احزاب سیاسی فرانسه تبدیل شد (رینهارد، 2007: 166-168).
حزب تجمع برای جمهوریِ ژاک شیراک
انتخابات مجلس 1973، پیروزی دیگری را برای ائتلاف جناح راست در پی داشت. اما ژرژ پمپیدو پیش از پایان یافتن دوره ریاست جمهوریش ناگهان چشم از جهان فروبست. انتخابات زودرس ریاست جمهوری در سال 1974 به پیروزی والری ژیسگاردستن انجامید. ژیسگاردستن که در این پیروزی سهم ویژهای برای ژاک شیراک میشناخت، او را به نخست وزیری برگزید. اما دیری نپایید که شیراک که رویای الیزه را در سر میپروراند به دلیل پارهای اختلافها از ژیسگاردستن جدا شد و از نخست وزیری استعفا داد. با استعفای ژاک شیراک در سال 1976، جناح راست دوران تازهایرا آغاز کرد. اختلاف بین شیراکیها و ژیسگاردیها شتابان اوج گرفت و شیراک با تشکیل حزب جدیدی به نامِ «تجمع برای جمهوری» با نام کوتاهِ «ار. پ. ار.» راه خود را از ژیسگاردستن جدا کرد. همه میدانستند که ژاک شیراک رویای الیزه را در سر میپروراند و از تأسیس این حزب هدفی جز رسیدن به سمت ریاست جمهوری نداشت. شیراک مرد عمل بود و میدانست که برای رسیدن به این آرزو باید بر تشکیلات و سازمان حزبی قدرتمند تکیه کند. در روزگاری که میرفت گلیسم به فراموشی سپرده شود، ژاک شیراک با تأسیس این حزب، گلیسم را زندگی دوبارهای بخشید. ژاک شیراک حزب خود را نوگلیست میدانست و بر این باور بود که اندیشه دوگل همچنان الهام بخش او و هوادارانش است (سیرنلی (2)، 1992).پیروزی ژاک شیراک در انتخابات شهرداریها در ماه مارس 1977، فرصت تازهای را برایش پدید آورد و بی تردید هجده سال شهرداری پاریس تأثیری شگرف بر راهیابی او به الیزه داشت. حزب تجمع برای جمهوری، اگرچه فراز و فرودهای فراوانی را آزمود، ولی همواره به عنوان یکی از مهمترین احزاب اردوگاه دست راستی در فرانسه به شمار میآمد. ژیسگاردستن نیز بی درنگ دست به کار شد و برای هماوردی با شیراک حزبی به نام «تجمع برای دموکراسی فرانسوی» با نام کوتاه «یو. د. اف.» را تأسیس کرد. اگرچه در انتخابات پارلمان اروپای سال 1979، حزب ژیسگاردستن بر حزب شیراک پیشی گرفت، ولی همواره حزب ار. پ. ار. به عنوان مهمترین حزب جناح راست باقی ماند.
انتخابات ریاست جمهوری سال 1981 یکی از مهمترین پدیدههای جمهوری پنجم به شمار میرود. در این انتخابات سوسیالیستهای مخالف جمهوری پنجم، پس از بیست و سه سال مبارزه سرانجام به پیروزی رسیدند و قدرت را از آن خود کردند. اگرچه پژوهشگران بسیاری کاهش سن رأی به 18 سال را یکی از دلایل ناکامی ژیسگاردستن میدانند، ولی انگشتهای اتهام بیشتر به سوی ژاک شیراک نشانه میرفت؛ چرا که او که در دور نخست 18/5 درصد آراء را به دست آورده بود، در دور دوم از ژیسگاردستن حمایت جدی نکرد و به این جمله که «شخصاً چارهای جز رأی دادن به ژیسگاردستن ندارم»، بسنده کرد (توتین و لابرون (3)، 2007: 128-131).
پیروزی فرانسوا میتران همه معادلات سیاسی جناح راست را بر هم زده بود. میتران بی درنگ مجلس دستراستی را منحل کرد. در انتخابات زودرسِ سال 1981 مجلس، حزب سوسیالیست اکثریت صندلیها را به دست آورد. بدینسان، حزب سوسیالیست به حزب اکثریت تبدیل شد و برای نخستین بار گلیستها طعم زندگی در اقلیت را در جمهوری پنجم چشیدند.
حزب ژاک شیراک پنج سال اپوزیسیون را سپری کرد و در انتخابات مجلس ملی سال 1986، دست راستیها به یمن ائتلافی فراگیر پیروز شدند. با پیروزی دست راستیها، میتران به ناچار ژاک شیراک را به کاخ ماتینیون فراخواند و جمهوری پنجم، تازهای را به نام همزیستی آزمود.
همزیستی رئیس جمهور و نخست وزیر مخالف، پدیدهای استثنائی و شاید شگفت انگیز به نظر میرسید. اما این پدیده به ظاهر استثنائی تاکنون سه بار در جمهوری پنجم رخ داده و به تدریج به امری طبیعی و عادی تبدیل شده است.
شیراک پس از شکست در انتخابات ریاست جمهوری سال 1988، برای بسیاری از سران حزبش به چهرهای تاریخ مصرف گذشته تبدیل شده بود و کم نبودند کسانی که به این باور رسیده بودند که برای ریاست جمهوری باید سراغ چهرهای تازه رفت. انتخابات مجلس سال 1993 پیروزی دیگر را برای حزب شیراک رقم زد و به دست آوردن 495 صندلی در مجلس ملی، فرانسه را به همزیستی دیگری کشاند. اما این بار شیراک به جای خود، ادوراد بالادور (4) را به ماتینیون فرستاد تا به نمایندگی از حزبش بر مسند نخست وزیری تکیه زند. بالادور که سیاستمداری کارکشته و سردوگرم روزگار چشیده بود، به سرعت توجه شیراکیها را به خود جلب کرد و جمعی از رهبران حزبش که از شکستهای پیاپی شیراک برای راهیابی به الیزه به تنگ آمده بودند، گمشده خود را در او یافتند و خواهان نامزدیش شدند. بدینترتیب شیراک ناخواسته برای خود هماوردی دیگر، آن هم در درون حزبش آفرید. اما انتخابات ریاست جمهوری سال 1995 صحنه پیکار لیونل ژوسپن، شیراک و بالادور شد. شیراک که به زحمت به دور دوم راه یافته بود، به همت هوادارانش تنها با 1/5 درصد اختلاف با ادوارد بالادور و کسب بیست درصد آراء به دور دوم راه یافت و سرانجام پس از حدود بیست سال انتظار، قدم به کاخ الیزه گذاشت. بدینترتیب، دوران تازهای برای حزب ژاک شیراک آغاز شد. راهیابی به الیزه میتوانست به عنوان پایان مأموریت حزب شیراک و سرآغاز افول این حزب نیز قلمداد شود (برهشون، 2005: 61).
حزب یو. ام. پ. سارکوزی و جدایی از سنت گلیسم
شیراک حزب تجمع برای جمهوری را تنها برای یک هدف و آن هم رسیدن به کاخ الیزه تأسیس کرده بود. حال که ژاک شیراک به رویای دیرینش رسید، این پرسش پیش آمد که مأموریت این حزب چیست؟ با رفتن شیراک حزب او خود را با چالشهای تازهای روبهرو میدید که مهمترین آن مسئله جانشینی بود. اقدام شتاب زده شیراک مبنی بر انحلال مجلس ملی در سال 1997، به امید کسب اکثریتی قویتر و با وجود داشتن اکثریت، موجب شد او میهمانی ناخوانده به نام لیونل ژوسپن را به عنوان نخست وزیر در کنار خود تحمل کند. این اشتباه، شیراک را به شدت بین هم حزبیانش زیر سئوال برد و راه را برای خودنمایی هرچه بیشتر مخالفان دورن حزبیش هموار کرد. نیکلا سارکوزی که پیشتر سخنگوی ادوارد بالادور را در انتخابات ریاست جمهوری بر عهده داشت و از هماوردان مهم شیراک به شمار میآمد، فرصت به دست آمده را غنیمت شمرد و خود را به مقام دبیرکلی حزب رساند. فیلیپ سگن نیز که با نیکلا سارکوزی در این باره همداستان، بود ریاست حزب تجمع برای جمهوری را برعهده گرفت و حزب ساخته شیراک به دست مخالفانش افتاد. در سال 1999 در انتخابات درون حزبی، ریاست حزب به خانم میشل آلیو ماری، از دیگر منتقدان ژاک شیراک داده شد و شیراک مهمترین ابزار قدرت خود، یعنی حزب تجمع برای جمهوری را به کلی از دست رفته میدید.اما ژاک شیراک دنیای سیاست را خوب میشناخت و با تجربهتر از آن بود که به آسانی میوه یک عمر تلاشش را به منتقدانش واگذار کند. شیراک خوش اقبال در این انتخابات با 82 درصد آراء پیروزی تاریخی و آسانی را از آن خود کرد تا پنج سال دیگر بر الیزه حکمرانی کند. انتخابات فرصتی طلایی برای شیراک فراهم آورد تا حزب در حال افولش را بازسازی کند. گفته میشود که اندیشه بازسازی حزب، ساخته و پرداخته ژروم مونو (5)، رئیس دفتر پیشین شیراک در دوران نخست وزیریش بود. شیراک به این اندیشه روی خوش نشان داد و تشکل تازهای به «اتحاد برای اکثریت ریاست جمهوری»، با نام کوتاه «یو. ام. پ. » (6) را به وجود آورد (اوفرله، 2004).
تلاش برای دستیابی به وحدتی دوباره
همان گونه که آمد، تشکیل یک حزب فراگیر در جناح راست، ساخته و پرداخته ژروم مونو مشاور ژاک شیراک بود. آلن ژوپه، ژروم و شیراک نگاهشان به انتخابات سال 2007 ریاست جمهوری بود. راهیابی ژان ماری لوپن به دور دوم و آراء بسیار پایین شیراک در دور نخست نگرانیهای زیادی را برای تمامی جناح راست به وجود آورده بود. اگرچه میانهروهای یو. د. اف. و حزب دموکراسی لیبرالِ آلن مادلن نیز در انتخابات وضع خوبی نداشتند، ولی این خطر وجود داشت که فرانسه پنج سال بعد (انتخابات پیش روی ریاست جمهوری) به کام افراطیگری فرو رود. اگرچه میشل آلیوماری رئیس وقت حزب و چندین چهره به نام و برجسته با این اندیشه مخالف بودند، ولی سرانجام آلن ژوپه و همفکرانشان در همایش بزرگ سپتامبر 2002 که در دروازه ورسای برگزار شد بر رقیبانشان پیروز شدند و حزب تازه و فراگیری به نام «تجمع برای اکثریت ریاست جمهوری» را به وجود آوردند. همان گونه که از نام حزب پیداست، از روز آغاز، نگاه پایهگذاران این حزب به پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری بود. آلن ژوپه که خود از کارگردانان اصلی این حزب بود، در نخستین کنگره رهبری حزب را عهدهدار شد. با آغاز فعالیت یو. ام. پ، حزب میانهروی فرانسوا بیرو و دیگر احزاب کوچک دست راستی به حاشیه رانده شدند و جناح راست در فرانسه دوران جدیدی را آغاز کرد.موج صورتی و قرمزی که در انتخابات شوراهای 22 منطقه (استان) سرزمین گلها را در سال 2004 فراگرفت، شکست سنگینی را متوجه حزب نوپای یو. ام. پ. کرد و چند ماه بعد در انتخابات پارلمان اروپا یو. ام. پ. شکست دیگری را نیز آزمود. این انتخابات آرزوی وحدت جناح راست را به سراب تبدیل کرد و موجی از ناامیدی بر رهبرانش سایه افکند؛ چرا که در این انتخابات دیگر احزاب دست راستی با به دست آوردن آراء درخور، مجالی برای خودنمایی یافتند. حزب فیلیپ دوویلیه با به دست آوردن 6/7 درصد آراء و یو. د. اف. با 11/9 درصد نشان دادند که تا رسیدن به وحدت راه درازی مانده است (درویل (7)، 2005: 67). استعفای آلن ژوپه به دلیل محکومیت در دادگاه به جرم سوء استفاده مالی، ضربه دیگری بر پیکر حزب اتحاد برای اکثریت ریاست جمهوری وارد کرد.
برگزاری همهپرسی درباره قانون اساسی اروپا، «نه» پیشبینی نشده 72 درصدی رأی دهندگان، حزب فراگیر شیراک را دچار بحرانی اساسی کرد. مخالفان شیراک فرصتی تازه برای خودنمایی پیدا کردند. انگشت اتهام به سوی رهبران پیشین تجمع برای جمهوری نشانه رفت. در چنین حال و هوایی است که رقیب و منتقد اصلی شیراک؛ یعنی نیکلا سارکوزی فرصت را برای نامزدی برای ریاست حزب فراهم دید و با رأی قاطع بیش از هشتاد درصدی اعضای حزب، جانشین آلن ژوپه شد. درویل به نقل از پاتریک روژه (لوموند، 19 فوریه 2004) آورده: «همانگونه که حزب تجمع برای جمهوری در سال 1976 به وسیله شیراک و برای او به وجود آمده بود، حزب یو. ام. پ. هم در سال 2002 به وسیله شیراک و برای نشاندن آلن ژوپه بر مقام ریاست حزب تأسیس شد.
سارکوزی که به درستی میتوان او را شاگردِ ممتاز مدرسه ژاک شیراک دانست، دریافته بود که راه دشوار الیزه را تنها و تنها با سازمان حزب میتوان پیمود. «نیکلای کوچولو» به بیان فیلیپ رینهارد از «ژاک شیراک بزرگ (قد بلند)» به خوبی آموخت که رهبری حزب مقدمهای برای رهبری فرانسه است. سارکوزی که هوای کاخ ماتینون را در سال 2002؛ یعنی پس از پیروزی شیراک در سر میپروراند، سر از خیابان بووو (8) درآورد و به وزارت کشور رضایت داد. در دو سال وزارت کشور، سارکوزی فرصتی طلایی یافت تا با اقدامات شجاعانه و تحسین برانگیز خود را به عنوان ناجی جناح راست و بهترین گزینه برای رهبری حزب بر هواداران و رهبران تحمیل کند. موفقیتهای پیاپی سارکوزی، شیراک را ناگزیر کرد او را در سال 2003 به وزارت اقتصاد و دارایی با عنوان «وزیر دولت» بگمارد. پیشروی سارکوزی ادامه یافت و سرانجام به عنوان بهترین گزینه رهبری حزب بر سر زبانها افتاد و او نیز آمادگی خود را برای این رهبری اعلام کرد. شیراک که همه آرزوهایش را برای ریاست فیلیب دوویلپن بر باد رفته میدید، بر آن شد راه را بر پیشرویهای همه جانبه سارکوزی ببندد. شیراک اعلام کرد که رهبری حزب با منصب وزارت جمع شدنی نیست و کسی که سودای رهبری حزب را در سر میپروراند، باید وزارت را ترک گوید. مدتی این موضوع و لحن تند شیراک موضوع سخن اهالی سیاست و رسانهها بود. سارکوزی که تنها به الیزه میاندیشید، وزارت را رها کرد و با رأی بالای نشست حزبی، به رهبری حزب «یو. ام. پ.» رسید. "سارکوزیزاسیون" حزب پرشتاب آغاز شد و محبوبیت به قول فرانسویها «ینکلای کوچولو» به آنجا رسید که شیراک باز هم ناگزیر شد یک بار دیگر او را به خیابان بووو فراخواند و وزارت اقتصاد و دارایی را باز هم به این رقیب کوتاه قد و بلند پروازش بسپارد (بره شون، 2005: 67). سرانجام سارکوزی گردنههای سخت را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و باز هم با پشتوانه سازمان حزبی که یک بار دیگر در سال 2002 به روز شده بود، راه الیزه را پیمود. جناح چپ پس از دوازده سال انتظار، باز هم به حاشیه رانده شد و آرزوهای نخستین زن مدعی ریاست جمهوری فرانسه نقش بر آب شد و جمهوری پنجم همچنان در دست میراثداران دوگل باقی ماند، اگرچه گلیستها این دوران، دیگر از ژنرال دوگل سراغی نمیگرفتند.
دست راستیهای غیرگلیست
دست راستیهای کلاسیک و غیرگلیست در سال 1958 تشکیلاتی به نام مرکز ملی مستقلها و روستائیان را به وجود آوردند. (9) رهبری این حزب را شخصیتهای شناخته شدهای مانند آنتوان پینای و روژه دوشه بر عهده داشتند (10). این حزب توانست در مجلس ملی فرانسه گروه پارلمانی را به نام گروه روستائیان و مستقلان اقدام اجتماعی تشکیل دهند. (11) پس از انتخابات سال 1962، اعضای این گروه که دومین گروه پارلمانی فرانسه را از نظر تعداد نمایندگان تشکیل میدادند، به اکثریت گلیستها پیوستند و گروه جمهوریخواهان مستقل را به رهبری ژیسگاردستن تشکیل دادند. این حزب به تدریج به حاشیه رانده شد و در سالهای 1965 تا 1967 با جنبش جمهوریخواه مردمی هم پیمان شد، ولی دیری نپایید که این دوران پایان یافت و بار دیگر این حزب استقلال خود را اعلام کرد (وینوک، 1993).جمهوریخواهان مستقل (12) توانستند در سال 1966 تشکلّ فراگیری را به نام فدراسیون ملی جمهوریخواهان مستقل (13) به وجود آورند. این ائتلافِ فراگیر ساخته و پرداخته والری ژیسگاردستن و میشل پونیاتوسکی (14) بود. این ائتلاف در ماه میسال 1977 به حزب جمهوریخواه تغییر نام داد. این حزب دست راستی به همراه دیگر جریانهای غیرگلیستی در سال 1978 حزب فراگیری را به نام «اتحاد برای دموکراسی فرانسوی» به وجود آورند که به یکی از احزاب سیاسی اثرگذار در فرانسه تبدیل شد. همان گونه که آمد، جناج راست در فرانسه در پنجاه سال گذشته زیر سلطه بی چون و چرای حزب گلیستها بود، ولی از دهه هشتاد جبهه ملی یا راستهای افراطی به تدریج به عنوان قدرتی جدید در این اردوگاه خود را نشان دادند.
راست افراطی جنبشی رو به جلو
سخن از جناح راست در فرانسه مانند دیگر کشورهای اروپایی، معمولاً با گفتاری درباره راستهای معروف به افراطی پایان میپذیرد. البته باید دانست که همه دستهها و گروههای دست راستی از راستهای افراطی پرحاشیه گریزانند و هرگونه همدستی و همداستانی با آنها را انکار میکنند. با این وجود، نگاهی به دسته بندیهای انتخاباتی در دورههای گوناگون نشان میدهد که جبهه ملی فرانسه در نهایت به راست غلطیده و با وجود همه ناسزاهایی که ژان ماری لوپن، رهبر این جبهه نثار رهبران گلیست میکند، اما در برهههایی از تاریخ، آنها را بر جناح چپ ترجیح داده است (بره شون، 2005: 15-19).جبهه ملی را ژان ماری لوپن در سال 1972 پیریزی کرد. در آغاز، این حزب گروهی کوچک و در حاشیه بود و کمتر کسی از آن احساس خطر میکرد. لوپن در سال 1965 به مجلس ملی فرانسه راه یافت و ریاست ستاد انتخاباتی ژان لویی نیکسیه وینان کور، (15) را عهدهدار شد. وینان کور در آن زمان سخنگوی همه کسانی بود که به دنبال سرنگونی جمهوری پنجم بودند و دوگل را به خاطر از دست دادن الجزایر سرزنش میکردند. «الجزایری فرانسه» مهمترین شعار این گروه در این دوران بود. پس جریانی که لوپن رهبریش را به دست گرفت در آغاز با دوگل ستیزی و مبارزه با اساس جمهوری پنجم رقم خورد. به همین دلیل، ژان ماری لوپن در دور دوم انتخابات سال 1965، از فرانسوا میتران آن هم تنها برای رویارویی با دوگل پشتیبانی کرد (رینهارد، 2008: 174).
به تدریج افکار عمومی با مسئله الجزایر کنار آمد و این مسئله از دستور کار این حزب خارج شد. همان گونه که آمد، کمتر حزبی ژان ماری لوپن را هماوردی سیاسی برای خود میدانست. در انتخابات سال 1974، لوپن تنها 0/7 درصد آراء را به دست آورد و هفت سال بعد، حتی نتوانست پانصد امضای لازم را برای نامزد شدن در انتخابات ریاست جمهوری به دست آورد. اما رخداد سال 1983، سرآغاز دورهای تازه برای این حزب به شمار میآید. در این سال جبهه ملی در شهر درو در شمال فرانسه شگفتی آفرید و در انتخابات شهرداریهای این سال، این شهر ثروتمند و زیبا را از دست جناح چپ بیرون کشید. فهرست این حزب با به دست آوردن 16/7 درصد آراء در دور نخست، دیگر احزاب سیاسی را شگفت زده کرد. در دور دوم، این حزب با همپیمان شدن با فهرست حزب تجمع برای جمهوری (ار. پ. ار.) توانست این حزب را در این شهر به قدرت برساند. با این پیروزی، آوازه جبهه ملی در فرانسه پیچید و احزاب دیگر سیاسی باور کردند که باید این حزب را جدیتر بگیرند. یک سال بعد، این حزب توانست 10 درصد آراء را در انتخابات پارلمان اروپا از آن خود کند. بدین سان، ژان ماری لوپن نشان داد که جریانی به نام لوپنیسم تولد یافته و دیگران باید این واقعیت را بپذیرند. در نتیجه، برای نخستین بار نمایندگان این حزب به پارلمان اروپا راه پیدا کردند. جبهه ملی در سال 1984 به یمن نظام انتخاباتی تناسبی پیروزی بزرگ دیگری را از آن خود کرد و توانست 35 نماینده به مجلس ملی فرانسه گسیل کند. انتخابات ریاست جمهوری سال 1988 آزمونی دیگر برای این حزب بود و ژان ماری لوپن توانست 14/4 درصد آراء را از آنِ خود کند. پیشرفت جبهه همچنان ادامه یافت. به دست آوردن 15 درصد آراء در انتخابات ریاست جمهوری سال 1995 و تقریباً همین اندازه رأی در انتخابات مجلس ملی فرانسه در سال 1997 نشان دهنده چنین رشدی است (شارلت و دیگران، 1998: 230).
همانگونه که آمد، نوستالژی الجزایر به تدریخ تاریخ مصرف خود را از دست داد. ژان ماری لوپن برای بسیج فرانسویهای نگران از بیکاری روزافزون و به تنگ آمده از ناامنی، متهمان تازهای به نام مهاجر و خارجی پیدا کرد و انگشت اتهام را به سوی آنها نشانه گرفت. این شعارها توانست بخشی از جامعه فرانسوی را به سوی خود بکشاند و بر شمار رأی دهندگانش بیافزاید. دست چپیها و دست راستی که از این دست شعارها آسیبی را متوجه خود نمیدیدند، دست لوپن را بازگذاشتند تا این حزب در دسته بندی های سیاسی فرانسه برای خود جایگاهی در خور به دست آورد.
ژان ماری لوپن که با سخنرانیهای آتشینش مردان سیاسی هر دو جناح را به تنگ آورده بود، در انتخابات ریاست جمهوری سال 2002، نه تنها سرزمین گلها را، بلکه جهان غرب را به هراس انداخت. ژان ماری لوپن در این انتخابات هماوردان قدرتمند دو جناح را پشت سرگذاشت و خود را به دور دوم کشاند. به دست آوردن 17 درصد آراء در نخستین دور انتخابات، همه دشمنان قسم خورده سیاسی را پشت سر ژاک شیراک قرارداد و شیراک بدون هیچ دلواپسی بیش از هشتاد درصد آراء را از آن خود کرد. البته باید دانست که پژوهشگران سیاسی بر این باورند که آراء لوپن در این دوره و در بسیاری از انتخابات رأی اعتراضی است. آنها که از چپ و راست سنتی به تنگ آمدهاند و خواستههای خود را در هیچ کدام از دو جناح نمییابند، برای بیان اعتراض خود و دست رد زدن به سینه سیاستمداران حرفهای، به لوپن رأی میدهند. از این دیدگاه، آراء لوپن در حقیقت «نه» بزرگی است به چپ و راست سنتی است و نباید آن را «آری» به دست راستیهای افراطی ترجمه کرد (پلاتون، 2003).
راستهای افراطی به رهبری ژان ماری لوپن به غیر از دوران استثنایی حکومت ویشی همواره از قدرت دور بودند و هرگز نتوانستند سهمی در قدرت داشته باشند. در حاشیه ماندن این حزب خود یکی از عوامل پافشاریش بر مواضع تند و افراطی است. حزب لوپن را میتوان حزبی برانداز و بر هم زننده قواعد بازی دانست. رمز و راز این امر را باید در دور ماندن همیشگی از قدرت دانست؛ چرا که به بیان فرانسویها "منطق دولت" (16) و بایستههای حکمرانی، خود را بر آرمانها و آرزوهای دست نیافتنی تحمیل میکند. حزب کمونست فرانسه هم تا پیش از مشارکت در دولت شعارهایی تند بر ضد نظام جمهوریت میداد و به دنبال زمینهسازی برای انقلابی کارگری در فرانسه بود. اما طعم شیرین حکومت از یک سو، و برخورد نزدیک با واقعیتها از سوی دیگر، آرمانگرایی را به واقعگرایی تبدیل کرد. سوسیالیستها نیز پس از به دست گرفتن قدرت در سال 1981، شتابان خود را به واقعیتها نزدیک کردند و راه واقعگرایی را به سرعت پیمودند. جبهه ملی همان گونه که فیلیپ رینهارد آورده، پیش از اینکه سازنده باشد، بر هم زننده و اخلالگر به شمار میرود.
شارلت دکترین جبهه ملی را در سه اصل خلاصه میکند. از نظر اقتصادی، این حزب دولت مداخلهجو در امور اقتصادی را برنمیتابد و با پذیرش اصول اقتصاد آزاد، به سیاستهای اقتصادی حمایتی روی خوش نشان میدهد. از نظر سیاسی، جبهه ملی بر دموکراسی پای میفشارد و خواهان ورود سختگیرانه دولت برای برقراری نظم و امنیت است. از دیگر دل مشغولیهای این حزب، پاسداری از هویت ملی فرانسویها، به ویژه در برابر موج اروپایی شدن هویت شهروندان فرانسوی است. به همین دلیل، این حزب به اتحادیه اروپا به شیوه کنونی آن روی خوش نشان نمیدهد. ژان ماری لوپن با هر آنچه که روح ملیگرایی فرانسوی را کم رنگتر کند، مخالف است و با چنین گفتمانی حتی با یکی شدن پول اروپا و از بین رفتن فرانک فرانسوی سخت مخالف بود. از دیگر برنامههای این حزب، رویارویی با موج مهاجرت و حتی میتوان گفت خارجی ستیزی بیش از اندازه این حزب است. ژان ماری لوپن ریشه ناامنی و بیکاری را در حضور رو به فزونی خارجیها در فرانسه میجوید (شارلت و دیگران، 1998: 230).
جریانهای مختلف در درون جبهه ملی
جبهه ملی در درون خود جریانهای مختلف را گردهم آورد. یکی از جریانهای مهم درون این حزب را ملیهای پوپولیست به رهبری ژان پیر استربوا تشکیل میدهد. استربوا که در سال 1988 درگذشت، هوای جانشینی ژان ماری لوپن را در سر میپروراند و به هماوردی برای او تبدیل شده بود. این جریان به دموکراسی پارلمانی و نمایندگی روی خوش نشان نمیدهد و اقتصاد آزاد را نیز برنمیتابد. کاتولیکهای ملیگرا دومین گروهی هستند که در این جناح گِرد آمدهاند. این دسته را برخی اصولگرا نیز نامیدهاند. کاتولیکهای ملیگرا، روزنامهای به نام «زمان حال (17)» دارند که بر سه شعار «خدا، خانواده، میهن» استوار است (شارلت و دیگران، 1998: 231). یکی از خواستههای این گروه بازگشت به ممنوعیت سقط جنین و برخی از قوانینی است که بیشتر در دوران حکومت سوسیالیستها میگیرند که احزاب کوچک خود را کنار گذاشتند و به حزب ژان ماری لوپن پیوستند.اما امروز در درون جبهه ملی دو گروه برآنند که بر موجی که لوپن آفریده، سوار شوند و جایش را بگیرند. جنبش ملی جمهوریخواهی با نام کوتاه ام. ان. ار (18) حزبی است که از دوران این جریان تولد یافت. برونومگره (19) که سالیانی دراز قائم مقام لوپن بود، زبان تند و گزنده رهبر کنونی حزب را یکی از مهمترین دلایل ناکامی جبهه ملی در انتخابات میداند و با شعار جوانگرایی از او جدا شد. او بر این باور بود که لوپن فرصت را از همه ربوده و به جوانترهای حزبی میدان نمیدهد. برنو مگره در انتخابات گوناگون بختش را آزمود و دریافت که در برابر رهبری قدرتمند ژان ماری لوپن امیدی برای موفقیت ندارد. رأی 2 درصدی مگره در انتخابات ریاست جمهوری سال 2002، روزنه های این امید را نیز بست و مگره دریافت که راهی جز بازگشت به خانه ندارد.
فیلیپ دوویلیه (20) هماورد دیگر درون حزبی لوپن است که به مراتب نیرومندتر از مگره است. دوویلیه حزبی را به نام جنبش برای فرانسه با نامِ کوتاه ام. پ. اف (21) تشکیل داد. دوویلیه ریاست شورای عالی منطقه وانده را در اختیار دارد و از نظر موقعیت اجتماعی و سیاسی میتواند هماوردی جدی به شمار آید. دوویلیه که فرماندار وانده بود، پس از به قدرت رسیدن فرانسوا میتران از سمتش استعفا داد تا نامش در فهرست همدستان سوسیالیستها قرار نگیرد. او همچنین در سال 2004 پس از راهیابی به پارلمان اروپا، از نمایندگان مردم وانده به دلیل ممنوعیت قانونی احراز هم زمان این دو سمت کناره گرفت. دوویلیه سمتهایی مانند دبیری دولت در امور فرهنگی را نیز آزموده است. دوویلیه درصدد است هواداران ژان ماری لوپن را با استفاده از همان شیوههای او به سوی خود بکشاند. او با وجود همه زمینههای مساعد، همچنان از بسیج رأی دهندگان لوپن برای خود ناکام مانده است؛ چرا که به بیان لوپن «فرانسویها اصل را بر بدل ترجیح میدهند» (رینهارد، 2008: 167).
پینوشتها
1. Union Pour la nouvelle République (UNR)
2. SIRINELLI
3. TOUTAIN, LABRUNE
4. Édouard Balladur
5. Jérôme Monod
6. Union Pour la Majorité Présidentielle
7. DERVILLE
8. Beauvau
9. Le Centre National des Indépendants et Paysans (CNIP)
10. Antoine Pinay Roger Douchet (APRD)
11. Le Groupe des Indépendants et Paysans d"Action Sociale (GIPAS)
12. Les Républicains Indépendants (RI)
13. La Fédération Nationale des Républicains Indépendants (FNRI)
14. Valéry Giscard d"Estaing Michel Poniatowski
15. Jean-Louis Tixier-Vignancour
16. Raison d"État
17. Présent
18. Le Mouvement national républicain (MNR)
19. Bruno Mégre
20. Philippe Devillier
21. Le Mouvement pour la France (MPF)
ایوبی، حجت الله؛ (1393)، سیاست و حکومت در فرانسه، تهران: مؤسسهی انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول