

نویسنده: علی فتحی (*)
چکیده:
فهم قرآن کریم و سنت نبوی به مثابه اساسیترین منابع تشریع اسلامی روشمند است و ضوابط خاص خود را دارد. از این رو، استناد به آیات قرآن و روایات، بدون ضابطهی مشخص و بدون به کارگیری روش درست، و صرفاً برای تعصبات فرقهای، مصداق بارز تفسیر به رأی شمرده میشود و بسیار نکوهیده است. جریانهای تکفیری با نقلگرایی افراطی و با تمسک به ظواهر چند آیه، بدون در نظر گرفتن آیات مفسر آن، و گاه با تفسیر گزینشی از آیات قرآن، دیگران را به شرک و بدعت متهم میکنند.نقلگرایی بی ضابطه در کنار ظاهرگرایی شدید جریانهای تکفیری در فهم کتاب و سنت، جریانهای سلفی را بر آن داشت که بر معانی ظاهری، یک سویه و سطحی بسنده کنند و مخالفان خود را به بهانههای واهی متهم به بدعتگذاری، شرک و کفر نمایند.
این نوشتار به صورت توصیفی و تحلیلی به بررسی و تحلیل روشهای جریان سلفی و تکفیری در فهم و تفسیر کتاب و سنّت میپردازد و به این نتیجه دست مییابد که جریان سلفی تکفیری چندان به روشهای متعارف در فهم و استنباط دینی پایبند، بلکه بیشتر قرآن و سنت برای اهداف تکفیری خود تفسیر میکند.
مقدمه
در عصر حاضر یکی از عوامل مهم فتنه انگیزی در جهان اسلام، جریانهای تکفیری مسلمان ستیز است که با ادعای سلفیگری و با حربهی دفاع از قرآن و سنت، جهان اسلام را با زیانها و آسیبهای سیاسی و اجتماعی بسیار فراوانی رو به رو ساختهاند.در نگرشی کلی، جریانهای سلفی به دو دسته سلفی- سنتی و سلفی نوظهور تقسیم میشوند؛ سلفیان سنتی، خود را مقید به تبعیت از سلف و روش آنها میدانند، و سلف در نظر ایشان، عمدتاً محدود به صحابه و تابعین، میشود و به شیوههای نامتعارف رو نمیآوردند. در حالی که در میان سلفیان نوظهور، جریانهای تکفیری پدید آمده که با تکیه بر اندیشههای افراطی ابن تیمیه و در سدههای اخیر با رهبری محمد بن وهاب جانی تازه گرفتهاند، مرز زمانی و عقیدتی صحابه و تابعان را شکسته و افکار خود را بیشتر به افکار و آرای ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب مستند میسازند تا سلف و با این روش کمترین جزای مخالفان خود را، تکفیر شمرده و قتل آنان را لازم میدانند؛ دیدگاهی که با روش، روح و اندیشه ناب اسلامی کاملاً در تضاد است؛ و به تعبیر استاد مطهری، «سلفیگری وهابی، پیروی از سنت سلف را در دایرهی تنگ اندیشههای محدود خود و تا حد پیروی از ابن تیمیه حنبلی تنزل دادند و در حقیقت بازگشت به اسلام نخستین را به صورت بازگشت به حنبلیگری که قشریترین مذاهب اسلامی است تفسیر میکنند». (1) بی تردید فهم درست قرآن و سنت، مبتنی بر به کارگیری روشهای درست آن است، و فهم معتبر، تنها براساس روشمندی اصول اسلامی و عقلایی فهم معین میگردد، هر چند همیشه به کارگیری روش به معنای وصول قطعی به مراد واقعی متن نیست. ولی دستیابی به حقیقت و معنا نیز جز از این راه میسور نیست؛ از این رو تنها با توسل به روشهای مناسب و اتخاذ معیارهای درست میتوان به معنای مراد دست یافت.
برخی جریانهای تکفیری در استنباط احکام شرعی، با اتخاذ روشهای غیرعقلایی، برداشتهای نادرست و انحصاری از قرآن کریم و سنت نبوی داشتهاند که با استناد به اندیشه و عمل پارهای از صحابه، تابعان و پیروان آنها را حجتی شرعی برای زندگی در عصر حاضر قلمداد میکند. پیروان این جریانها، از یک سو با خروج از معیارها و موازین فقه مذاهب چهارگانهی اهل سنت و از سوی دیگر با باز کردن راه اجتهاد ظاهرگرای بی ضابطه، باب شکلگیری برخی فتاوای افراطی تکفیری را گشودهاند.
به گمان تکفیریها تنها روش صحیح در فهم قرآن و سنت، روش نقلی متکی بر روش سلف، به ویژه روش ابن تیمیه بوده، جز از آن، هر آنچه مخالف روش سلف باشد، مبتنی بر گمان و اوهام است؛ از این رو، دیگر روشها اعتبار ندارد. بر این اساس روشهای عقلی بعدها در اسلام به وجود آمده و به یقین در زمان صحابه و تابعان شناخته شده نبوده است.
در اندیشهی اسلامی، برای پی بردن به مقاصد و معارف دین، همواره هر دو روش عقلی و نقلی کارآیی خود را دارند و در موارد فراوانی هر یک از این دو روش، مکمل دیگری است. قرآن کریم نیز علاوه بر آموزههای نقلی، دارای بسیاری از استدلالات عقلی است. دلیل نقلی قطعی معتبر هرگز با عقل قطعی تعارضی ندارد. البته ناگفته نماند در تقدم و ترجیح یکی بر دیگری در موارد متعارض میان مسلمانان اختلاف نظر وجود دارد، اما در نگاه جریان سلفی تکفیری، تنها روش نقلی ظاهرگرا آن هم از نوع تفسیر سلفی مشروعیت دارد. تفاوتی که این گروه با دیگر مسلمانان دارند، در نگاه عام و استفاده مطلق و بدون قید و شرط از این روش است؛ به این معنا که شرطهای لازم روش نقلی، مانند روایات متعارض، عرضهی آنها بر قرآن کریم، بررسی وضعیت ناقل، و شرایط نقل، سند و درایت برای ایشان اهمیت ندارد. گذشته از همه آنها جریانهای تکفیری، همان گونه که در عرصهی عمل به اصول اخلاقی و انسانی پای بند نیستند، در عرصهی علم و پژوهش نیز اخلاق و انصاف علمی را رعایت نمیکنند و در موارد فراوانی به جای استفاده از روشهای علمی، منطقی و استدلالی، به ناسزاگویی، افترا و تهمتزنی روی میآورند.
نقلگرایی بی ضابطه در کنار ظاهرگرایی شدید در فهم کتاب و سنت، سبب شده است که این جریانها بر معانی ظاهری، یک سویه و سطحی بسنده کنند و در نتیجه گرفتار تشبیه و تجسیم شوند. روششناسی کامل این جریان در یک مقاله میسر نیست، از این رو، این نوشتار به صورت توصیفی و تحلیلی به بررسی مهمترین روشهای سلفیگری تکفیری در فهم و تفسیر کتاب و سنت میپردازد.
سلفیگری تکفیری
سلفیگری تکفیری به گرایش گروهی از سلفیها گفته میشود که مخالفان خود را کافر میشمارند. براساس مبنای فکری آنان میان ایمان و عمل تلازم وجود دارد. در جهان اسلام تنها گروهی که ایمان را بسته به عمل و مرتکب کبائر را کافر میدانست، فرقهی خوارج بود. حتی برخی آنان ارتکاب گناهانی را که وعید مخصوص نداشت دلیل تکفیر میشمردند. خوارج، بنا به نظر برخی ، به حدود بیست فرقه منشعب شد که هر یک دیگری را تکفیر میکرد. ایشان در جریان جنگ صفین، تمام کسانی را که به حکمین رأی داده و بدان راضی شده بودند، از جمله امیرمؤمنان علی (علیه السلام)، تکفیر میکردند. در نهایت با همین حربهی تکفیر، آن حضرت را به شهادت رساندند. (2)جریان افراطی- تکفیر با همهی فراز و فرودهایش در تاریخ اسلام از صدر تاکنون حاضر بوده است؛ برای نمونه، در سدهی سوم فرقه «بربهاریه» به همین شیوه عمل میکرد. و در سدههای میانی ابن تیمیه و در دوران اخیر محمد بن وهابیت، مذهب جدیدی به نام سلفیه اختراع کردند که مسلمانان را به دلیل انجام امور مذهبی خود، در ردیف مشرکان قرار داده همچون خوارج، دیگر مسلمانان را از آن نظر که همانند آنها نمیاندیشند و به باور آنها مشرک هستند، کافر میشمارند.
جریانهای تکفیری، براساس مبانی سلفی وهابی و عمدتاً د ر درون جریان سلفی وهابی شکل گرفته است. هر چند سلفیهای وهابی نیز در درون خود انشعاباتی پیدا کردهاند. (3) بی گمان آبشخور اصلی جریانهای تکفیری، آموزههای سلفی وهابی است. بر این اساس جریان تکفیری غالباً برخاسته از قرائتهای متحجرانهی سلفی- وهابی، مسلمانان را به صرف آن که با آنان هم عقیده نیستند، برخلاف معیارهای شرعی شناخته شده، متهم به کفر میکنند و بدون هیچ دلیل خون مردم را مباح میدانند. به تعبیر سلیمان بن عبدالوهاب، امروز مردم مسلمان، گرفتار فردی شدهاند که خود را به کتاب و سنت منتسب میداند و هر که با فکر و فهم او مخالف باشد، کافر قلمداد میکند. این در حالی است که وی نه تنها یک شرط، بلکه یک دهم از شرایط اجتهاد و فتوا را ندارد، ولی با این همه بسیاری از افراد نادان از وی پیروی میکنند؟! (4)
قرائت متحجرانه از سنت نبوی و برداشتهای سطحی از آیات قرآن، برخی از جریانهای سلفی را بر آن داشت که مخالفان خود را تکفیر کنند؛ برای نمونه «جامعه مسلمین» یا جماعت تکفیر، به رهبری مهندس شکری مصطفی (1942-1978)، جامعهی امروزی مسلمانان را جامعهی کفار نامید و گفت، باید از چنین مسلمانانی کناره گرفت تا پاک شد و بعد برای پاک کردن دیگران نیز باید جهاد کرد. از نگاه وی تمامی جوامع اسلامی بعد از دوران پیامبر و چهار خلیفه کافر شدهاند و تنها راه نجات مسلمانان پیوستن به جماعت مسلمین «شکری مصطفی» است. وگرنه در زمرهی کفار قرار میگیرند. شاید بتوان شکری مصطفی را از تکفیریهای افراطی برشمرد؛ حتی از نظر برخی شکری مصطفی بنیانگذار جریان تکفیر گسترده حاکمان و افراد جامعهی اسلامی است. (5) به هر حال تکفیر، پیامدهای سوء و خسارتهای جبران ناپذیری در جوامع اسلامی در پی داشته است. چنان که فتاوای تکفیری در پس بسیاری از اقدامات تروریستی در کشورهای اسلامی بوده است.
روششناسی سلفیگری- تکفیری
روش به معنای راه، شیوه، چگونگی انجام دادن کاری، قاعده و قانون به کار میرود و مفهوم آن، شیوهی انجام کار یا به کارگیری ابزار و در پیش گرفتن راهی برای رسیدن به هدف و مقصودی با نظمی خاص است (6). در اصطلاح نیز، گاه به خودِ راه، به قواعد و ابزارهای رسیدن به آن روش اطلاق میشود و عبارت از هرگونه ابزار مناسب برای رسیدن به مقصود و هدف است. از این رو، روش عبارت از مجموعه ابزارها و تدبیرهایی است که برای شناخت حقیقت و برای رسیدن به هدف و مراد به کار میرود.بدون تردید، فهم قرآن و سنت مبتنی بر روشمندی آن است، و فهم معتبر تنها براساس روشمندی اصول عقلایی فهم معین میگردد؛ هر چند همیشه به کارگیری روش به معنای وصول قطعی به مراد واقعی متن نیست، دستیابی به معنای حقیقی نیز جز از این راه میسور نیست. از این رو تنها با توسل به روشهای مناسب و اتخاذ معیارهای درست میتوان به معنای متن دست یافت.
سلفیگری تکفیری معاصر به رغم نگرش یکسان در مبانی با سلفی سنتی، برای رسیدن به هدف تکفیری به تعبیر خودشان روششناسی ویژهای برای جست و جو و فهم درست دین دارند. به نظر آنان، تنها روش برای تشخیص تفسیر درست اسلام، تفسیر مبتنی بر ظواهر قرآن، سنت و اقوال سه نسل نخست اسلامی یعنی صحابه، تابعان و تابعان تابعان است. این روششناسی، کم و بیش، در سلفی سنتی ابن حنبل هم وجود داشت، که بر استنباط احکام بر مبنای ظاهر قرآن، سنت و عمل صحابه تأکید میکرد، اما به نظر میرسد که وجه تمایز سلفیان و جدید، تفسیر خاصی است؛ سلفیان نوظهور از مفاهیمی مانند «بدعت»، «شرک»، «کفر» و سرانجام میل به تفکیر غیر سلفیان از مسلمانان دارند. تفسیر خشن از دین، جهالت و نادانی و جمود بر ظاهرگرایی در فهم و ظاهرسازی در رفتار جریانهای تکفیری، موجب شده است استعمار از آنها به عنوان ابزار بسیار کارآمد برای ایجاد تفرقه در صفوف مسلمانان و اهداف شوم خود استفاده کند از این منظر، نیز پژوهش در مبانی، و روشهای جریانهای تکفیری، برای پاک کردن دامن جامعهی اسلامی از این لکهی ننگین ضروری مینماید. این نوشتار به نقد و بررسی روششناسی جریانهای سلفیه به ویژه سلفیگری تکفیری میپردازد. روش جریانهای تکفیری در فهم کتاب و سنت، مبتنی بر یک روش نقلی ظاهرگرا و پرهیز از هرگونه تأویل و برداشت عقلایی در فهم قرآن و سنت و متکی بر اجتهادها بی ضابطه است که میتوان این موارد را از روشهای اساسی به شمار آورد.
تمسک بی ضابطه به ظواهر نصوص قرآن و سنت
جریان سلفی، به تبع ابن تیمیه، به ظواهر آیات و روایات، بدون توجه به قرائن عقلی و نقلی مخالف با آن ظواهر تمسک میجوید و این ظاهرگرایی را در سراسر نوشتههایشان میتوان مشاهده کرد. تکفر ظاهرگرایانهی ابن تیمیه، عقایدی نظیر نفی برخی جوانب توسل و حکم به کفر مرتکب آن، نفی برخی انواع شفاعت و تبرک جستن و ... را به وجود آورد. او با فهم سطحی از آیات قرآن و رد تأویل، تفاسیری را ارائه کرد که حکم به کفر او دادند و او را چندبار به زندان انداختند. وی با انکار وجود مجاز در قرآن و رد تأویل آیات صفات خبری خداوند و نفی متشابه بودن آیات صفات خبری خدا، آنها را با ظاهرشان حمل میکند و از این رهگذر، به دیدگاههای نادرستی ملتزم میشود.یکی از علل روی آوردن سلفی تکفیری بر بی ضابطهگری و عدم پایبندی به شیوهی اندیشمندان مسلمان، پیش داوریهای بدون دلیل و بدون منطق ایشان است که بی ضابطگی راه را برای توجیه دیدگاههای ایشان باز میکرد. (7) در مجموع، میتوان ناضابطه مندی و ناشایستگی علمی را نقطه پیوند جریانهای تکفیری به شمار آورد.
برای نمونه، شکری مصطفی یکی از سلفیهای افراطی با نصگرایی به تکفیر مسلمانان پرداخت. روش وی به کسی اجازهی مخالفت نمیداد، بلکه به صورت دستوری بود (8) وی روش خود را در ضمن دست نوشتهای با عنوان «الحجیات» یعنی مصادر و راههای هدایت تبیین میکند که نشان دهنده خروج از ضابطه و اصول متعارف اسلامی در استنباط احکام شرعی است. از نظر وی، هدایت و دانش فقط در یک منبع و آن هم خداست؛ به دلیل آیاتی چون (قَالُوا سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا) (9). (و قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى) (10). ولی ما از ارتباط مستقیم با خدا محروم هستیم؛ از این رو، خداوند متعال برای ما جاهایی را فراهم کرد که دانش را از آن اتخاذ میکنیم؛ از جمله آسمان و زمین (11)، انسان (12)، قرآن (13) و رسول (14). این مصادر با هم مرتبطاند و به تنهایی موجب هدایت نمیشوند. (15)
شکری مصطفی هم مجتهد را تکفیر میکند، چون میگوید: هر کسی برای مردم حکمی را صادر کند کافر است (16)؛ و هم مقلدان را: کسانی که هدایت الهی را رها کرده و از عالمان بدون سوال از دلیل تقلید کردهاند. وی اجتهاد را به معنای تلاش برای شناخت احکام الهی به قصد عبادت خدا میشمرد، ولی شرایط اصلی اجتهاد از جمله شناخت زبان عربی، دانش اصول فقه و علم الحدیث را نمیپذیرد، بلکه اجتهاد را بر تمام مردم حتی عوام واجب شمرده و همه مقلدان را تکفیر میکند. (17) وی به استناد آیاتی که در مقام نکوهش تقلید کافران از کفر اجدادشان نازل شده، به کفر مقلدان عوام حکم میدهد و بدون هیچ ضابطهای این ایات را بر عوام مردم که احکام را از خبرگان و مجتهدان اخذ میکنند، تطبیق مینماید. (18) روشی که شکری مصطفی بنا نهاد امروز با شدت بیشتر در رهبران فکری سیاسی تکفیری داعش پی گیری میشود و میتوان جریانهای سلفی- تکفیری امروز را امتداد جریان تکفیری شکری مصطفی دانست.
شکری مصطفی عضویت در جماعت به اصطلاح «جماعة المسلمین» را معیار اسلام افراد برشمرده و اعلام میکند، بعد از این تبیین (یعنی حکم به اسلام افراد بعد از امتحان و تحقیق) هر کسی که غلام حلقه به گوش وی باشد، مسلمان است وگرنه در زمرهی کفار قرار گرفته و خونش هدر است. (19) این نوع قرائت از اسلام موجب ترس و وحشت مردم میشود. شکری مصطفی درست راه و روشی را پیمود که پیش از او خوارج بنا گذاشتند، اما حتی خوارج نیز همهی افراد جامعه را تکفیر نمیکردند.
ظاهرگرایی افراطی و نفی کارکرد عقل
نقل گروی ظاهرگرا به حنابله و مشخصاً به احمد بن حنبل (م 241 ق) برمیگردد. البته قبل از آن در فرقهی تکفیری خوارج نیز نمود داشت و در سدهی سوم در فرقهی تکفیری «بربهاریه» نیز خود را نشان داده است. علاوه بر حنابله، حشویه، (20) مجسمه و ظاهریه شاخههای دیگری از جریان یاد شدهاند که در گذشته ظهور کردهاند. ظاهرگرایی با ظهور ابن تیمیه در قرن هفتم به عنوان شیوهی سلف معرفی شد؛ و منظور وی از سلف نیز مرجعیت مطلق صحابهی تابعان و نسل بعد از آنها بوده است. این جریان در سدههای اخیر توسط محمد بن عبدالوهاب جان تازه به خود گرفت. به تعبیر رمضان بوطی پیروان این فرقه نوپدید، نیز برای مشروعیت بخشیدن به خود، و با تمسک به آثار ابن تیمیه خود عنوان سلفی را بر خود نهادند. (21)از مهمترین مبانی عقیدتی سلفیان قدیم، پیروی از ظاهر نصوص قرآن و سنت، انکار مجاز و مخالفت با تأویل و تفسیر بود. سلفیان جدید نیز با تکیه بر معنای ظاهری متون دینی و فارغ از هرگونه تفسیر و تأویلی به توجیه فعالیتها، احکام شرعی و تکالیف خود میپردازند. آنان در روش بیان خود با به کارگیری فراوان آیات قرآن و بدون توجه به ارتباط منطقی آیات، محکم یا متشابه بودن آنها یا شأن خاص هر آیه، در ترسیم چهرهی واقعی اسلام، چنان که خود میپندارند، میکوشند. براساس این مبنا روش ظاهرگرایی سلفیها، عمدتاً در اصول دین و به ویژه مبحث صفات خبری خداوند نمود یافته است.
سلفیگری تکفیری برای عقل به معنای جامع کلمه، نقشی در فهم و تفسیر کتاب و سنت قائل نیستند و به لحاظ روشی منقولات دینی را بردادههای عقلی و علمی مقدم میدارند. از جمله نتایج خردستیزی این جریان را میتوان در عناوین ذیل خلاصه کرد: تحکیم سنت غیرمعتبر بر آیات؛ تطبیق نادرست آیات بر روایات؛ تمسک به متشابهات و عدم رعایت اصل مرجعیت محکمات در تفسیر آیات متشابه و استناد بی ضابطه به روایات (مرجعیت تمام صحابه، تابعان و حتی تابعان تابعان)؛ برای نمونه شیخ معاصر سلفی ابن عثیمین میگوید: «شکی در این نیست که گروهی از صحابه سرقت کرده، شرب خمرکرده و قذف کرده و زنای محصنه و غیرمحصنه انجام دادند، ولی تمام این اعمال در کنار فضایل و محاسن ایشان پنهان بوده و بر برخی از ایشان نیز حد جاری شد که به مثابه کفاره آنها میباشد. (22)
فهم و برداشت از قرآن و سنت، در طول تاریخ تفسیر، گرفتار دو رویکرد نادرست بوده است تأویلگرایی بی ضابطه و برداشتهای باطنی و دیگر جمود و سطحی نگری و ظاهرگرایی که به تعطیل شدن عقل در مقام فهم متون دینی و کند رکود علمی انجامید؛ به طور کلی از نظر سلف باید به معنای این آیات ایمان آورد و مقصود از آنها را به خود خدا واگذاشت اما از نظر خلف، به یقین ظواهر این آیات مراد نیست. بلکه این تعابیر مجازی است که باید تأویل گردد؛ بنابراین این گروه وجه را به ذات و ید را به قدرت و مانند تأویل میکنند. عموماً سلفیها تفسیر و تأویل آیات مربوط به صفات باری تعالی را به همان مراد ظاهری حمل کرده یا مسکوت میگذارند، ولی در مقابل متأخرین آنها را متناسب با شأن الهی تأویل میکنند. ظاهرگرایی افراطی و به کار نگرفتن تأویل حتی درباره متشابهات کتاب و سنت، روش سلفیگری تکفیری بوده است.
در خصوص تفسیر آیات متشابه و آیات و روایات مربوط به صفات باری تعالی، دست کم روشهای ذیل به کار گرفته شده است: تشبیهگروی؛ روش اخذ به ظواهر آیات و روایات و اعتقاد به مدلول ظاهری آنها، هر چند مستلزم تشبیه و تجسیم گردد؛ تعطیل گرایی و روش نفی صفات؛ تأویل گرایی، روش استناد به ظواهر کتاب و سنت در پرتو خرد و استفاده از تأویل در مواردی که اخذ به مدلول ظاهری آیات و روایات مستلزم تشبیه و تجسیم میگردد و تفویض، یعنی در عین استناد به ظواهر، به مفاد ظاهری آنها اخذ نمیشود و در این گونه از آیات و روایات باید از هر گونه اظهارنظر و بیان معنای آیه و روایت خودداری کرد؛ و علم آن را به خدا واگذار نمود. (23)
آنچه بین سلف نه (سلفیگری تکفیری) و خلف در خصوص تفسیر این آیات مطرح است میتوان از چند نظر بررسی کرد:
- هر دو گروه بر منزه بودن باری تعالی از همانندی و مشابهت به خلق اتفاق نظر دارند؛
- هر دو بر آناند که ظاهر این الفاظ در مورد خدای متعال، مراد نیست؛
- الفاظ برای بیان حالات درونی و حسی صاحبان و واضعان لغت است و این الفاظ نمیتواند بیانگر حقایق مربوط به خدای متعال باشد؛ بر این اساس، نمیتوان معانی را به این الفاظ محدود کرد.
با توجه به این مقدمات میتوان گفت: سلف و خلف هر دو در اصل تأویل اشتراک نظر دارند؛ و تنها اختلاف بین این دو آن است که خلف به جهت صیانت از عقاید مردم از شبههی تشبیه و تجسیم، در موارد متشابه، معنای مراد را مشخص کردهاند، اما سلف در این خصوص معنای مراد را مسکوت رها کرده است و این اندازه اختلاف موجب هیاهو نزاع و سرسختی نمیشود. وی میگوید: به نظر ما نظر سلف نسبت مسکوت گذاشتن تفسیر آیات صفات و متشابه و وانهادن علم معانی این آیات به خدای باری تعالی، درستتر و سزاوارتر به پیروی است. نکته جالب توجه آن است که وی از سلفی- افراطی فاصله میگیرد و بی درنگ میافزاید: البته ما بر این اعتقاد هستیم که تأویل خلف موجب حکم به فسق و کفر آنها نمیشود و این چنین تأویلهایی مقتضی نزاع و اختلاف بین سلف و خلف نیست؛ چرا که پایبندترین فرد به سلف، احمد بن حنبل نیز در مواردی به تأویل روی آورده است. خلاصه آن که سلف و خلف در این که ظاهر این آیات مراد نیست، اتفاق نظر دارند؛ و خود این به دیگر معنا پذیرفتن تأویل است. از آن گذشته همگان برآناند که تأویل ناسازگار با اصول دین، جایز نیست؛ بر این اساس، اختلاف تنها در خصوص تأویل مجاز شرعی است؟ و آن نیز امری ساده و توسط برخی سلفیه نیز به کار رفته است. بر این اساس، همت اصلی مسلمانان در عصر حاضر، باید متوجه حفظ یکپارچگی و اتحاد صفوف بین خودشان باشد. (24)
تمسک به ظواهر آیات و روایات، بدون توجه به قرائن عقلی و نقلی مخالف با آن روش شیخ سلفیها ابن تیمیه است. تفکر ظاهر گرایانه ابن تیمیه، عقایدی نظیر نفی برخی جوانب توسل و حکم به کفر مرتکب آن، نفی برخی انواع شفاعت و تبرک جستن و ... را به وجود آورد. او با فهم سطحی از آیات قرآن و رد تأویل، تفاسیری را ارائه کرد که حکم به کفر او دادند و او را چند بار به زندان انداختند. وی با انکار وجود مجاز در قرآن و رد تأویل آیات صفات خبری خداوند و نفی متشابه بودن آیات صفات خبری خدا، آنها را به ظاهرشان حمل میکند و از این رهگذر، به نظرهای نادرستی ملتزم میشود. به گمان سلفیها تنها روش فهم کتاب و سنت، روش نقلی به ویژه روش ابن تیمیه در فهم قرآن و سنت به حق است و غیر آن و هر آنچه مخالف روش سلف باشد، مبتنی بر گمان و اوهام است. (25)
روش نقلی ظاهرگرایی سلفیه باعث گردید که این جریان با علوم عقلی اعم از فلسفه و کلام و نیز با عرفان نظری و عملی مخالف باشند. مخالفت با روش، مخالفت با علم را در پی دارد و مخالفت با علم، مخالفت با عالمان آن علم را به وجود میآورد. بر این اساس سلفیان، پیروان روشهای دیگر مانند فیلسوفان، متکلمان، صوفیان و عرفا را بدعتگذار معرفی میکنند؛ برای نمونه، شکری مصطفی از علم، به «فتنه» تعبیر و آن را سبب سرکشی و طغیان و بی نیازی بشر معرفی میکند. شکری تفسیر سورهی علق را که اولین بار بر پیامبر نازل شد، ناظر و بیانگر سیر شکلگیری این فتنه میداند. از دیدگاه وی، خداوند در این سوره با نام خویش (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ)، بندگان را به یادگیری چیزهایی که منجر به عبادتش شود فرا میخواند (عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) ولی بندگان به واسطه فتنه علم، از عبادت و پیمودن مسیر حق منحرف شدند: (کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى). (26) او تصریح میکند علمی که خداوند برای بشر قرار داد، تا طغیان نکند و دانشی که پیامبر بر هر مسلمانی واجب کرد همانا دانش آخرت است و مقصودش عبادت پروردگار است، وی با تأکید بر سیره پیامبر، پرداختن به هرگونه دانشی را نافع نمیداند و مسلمانان را فقط به بندگی و عبادت الهی فرا میخواند.
ابوزهره درباره روش سلفیها مینویسد:
معتزله در بیان عقاید اسلامی، روش فلسفی را در پیش گرفتند، از منطق یونان و شیوههای فلاسفه در مناظره و بحث بهره جستند. و انگیزه اصلی آنان در پیمودن این مسیر، هدفی به غیر از دفاع از اسلام نبود که خود را وقف آن کرده بودند. اشاعره و ماتریدیه نیز همراه آنان همین روش فلسفی را پی گرفتند و این دو گروه اخیر در بیشتر نتایجی که معتزله بدان نایل شده بودند، نزدیک شدند؛ اگرچه نکته سنجان عملکرد آنان را به نقد کشیدهاند. در پی آن، سلفیها آمدند و با روش آنان به مخالفت پرداختند، خواستند بررسیهای اعتقادی به همان روشی باز گردد که در عصر صحابه و تابعان مرسوم بود؛ یعنی عقاید را جز از کتاب و سنت دریافت نکنند؛ پس اساس عقیده و استدلالی که عقاید بر آن پایهگذاری شده از قرآن کریم بگیرند و دانشمندان را از اندیشه در ادله غیر قرآن باز دارند. (27)
ابن تیمیه، که روش سلفیه را سامان داده است، ضمن اشاره به روشهای دانشمندان مذاهب اسلامی در فهم عقاید از روش فلاسفه، متکلمان معتزله اشاعره و ماتریدیه و شیعه انتقاد کرده، مینویسد: روش سلف هیچ یک از این روشها نبوده، بلکه چیز دیگری است؛ زیرا عقاید و ادله آن [از دیدگاه سلف] جز از متون دینی به دست نمیآید؛ بنابراین، سلفیه به عقل ایمان ندارند؛ چون آن را گمراه کننده میدانند؛ اما به نص [شرعی] و به ادلهای که نص بدان اشاره میکند، ایمان دارند، زیرا نص شرعی وحیای است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است. آنان تأکید میکنند که این روشهای عقلی بعدها در اسلام ایجاد شد و به یقین در زمان صحابه و تابعان شناخته شده نبود؛ پس، اگر بگوییم روشهای عقلانی برای فهم اعتقادات ضرورت دارد، معنای این سخن آن است که سلف عقاید را درست درک نکرده و ادله آن را به طور کامل نفهمیده است. ابن تیمیه در این باره میگوید: میگویند اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحابش معنای آیاتی را که بر او نازل میشد، نمیفهمیدند، لازمهی این سخن آن است که او معنای سخن خود را از احادیث دربارهی صفات خدا نمیفهمید، بلکه سخنی میگفت که خود نمیدانست. ابن تیمیه در کتاب درء تعارض العقل و النقل میگوید:
این عمل [تأویل]، امری حادث و جدید است که در کتب لغت پیشینیان بر آن اصلی نیست و در عصر سلف نیز استعمال نشده است، لذا سلفیون آن را رها کردهاند. (28)
جریان سلفیگری تکفیری در ظاهرگرایی چنان راه افراط را پیش میگیرد که منکران رؤیت خدای متعال در روز رستاخیز و تمام متکلمان و صوفیه را به کفر متهم میسازد. (29) ابن تیمیه با استناد به روایت ابن حنبل میگوید مخالف روایات متواتر و مخالف اجماعات کافر است. از آنجا که جمهور سلف بر آناند که خدا در روز قیامت با چشم سر قابل رؤیت است. از این رو منکر آن کافر است. (30) جالب آن که وی منکر شفاعت پیامبر در روز قیامت را تکفیر میکنند. (31) و قائل به شفاعت آن حضرت در دنیا را نیز کافر میشمارد. وی کافر بودن قائلان به حدوث کلام الهی را مشهور و متواتر از سلف برمیشمارد؛ (32) و وجه کفر این گروه را از آیات یازده تا بیست و شش سورهی «مدثر» برمیشمارد: چرا که خدای متعال کسی را که قرآن را قول بشر دانسته، کافر شمرده است؟
ابن عثیمین شیخ معاصر سلفی نیز تصریح میکند:
از نظر ما واجب است نصوص کتاب و سنت بر همان معانی ظاهری حمل گردد و ما از روش اهل تأویل تحریفگرا و اهل تعطیل و اهل تمثیل اعلان بیزاری میکنیم. (33)
سؤالی که در اینجا مطرح است، و جریان سلفی از پاسخ بدان همواره عاجز بوده و ناچار است یا به یک نوع تأویل قائل شود و یا این که سر از تشبیه و تجسیم درآورد، آن است که مطابق نظر آنها که خدای دو تا دست دو تا چشم و یک صورت دارد! آیا دستان و چشمانش همانند مردم است یا نه متناسب با شأن خداوندی! اگر اولی را بگویند؛ اهل تشبیه خواهند بود و اگر دومی را بگویند؛ اهل تأویل؛ چون بر ظاهر آیه حمل نکردند در چنین آیاتی مطلقاً قید مانند متناسب با شأن ذکر نشده است. بنابراین چرا آیات را بر معنای ظاهری صرف حمل نمیکنند و کسانی که این کار را میکنند، تحریفگر میخوانند! (34) از نظر آنها فقط سلفیها مراد خدا را میفهمند و بس! و آیاتی مانند: (لیس کمثله شیء) همانندی را با هر شکل آن نفی میکند و آیه (لاتدرکه الابصار) درست مخالف دیدگاه ظاهرگرایی آنهاست که میگویند خدا در قیامت دیده میشود. و در این آیه هیچ قیدی مبنی بر نامرئی بودن خدا در دنیا یا آخرت دیده نمیشود؛ بنابراین سلفی سطحی نگر، آیات یک سویه و بدون توجه به قراین نقلی و عقلایی، تفسیر میکند.
استفاده از عنوان سلف که جریانهای تکفیری برای مشروعیت بخشی به خود، از آن بهرهبرداری میکنند. و به تمام آنچه که سلف بر آن اعتقاد دارد، پای بند نیستند، بلکه منظور آنها از سلف تنها کسانیاند که همانند آنها ظاهرگرا بودهاند زیرا روش سلف در باب متشابهات قرآن و سنت منحصر به تفویض نبوده است. روش تأویل توسط متأخران پیدا نشده است، بلکه در میان سلف نیز پیروانی داشت. آنها اهل بیت (علیهم السلام) را هرگز در شمار سلف قرار نمیدهند. در حالی که همگی میدانند امام علی (علیه السلام) و حسنین جز و صحابه و بقیه امامان شیعه از اهل بیت (علیهم السلام) در شمار تابعان یا تابعان تابعان و همگی در سه قرن نخست مورد ادعای آنها هستند؛ بنابراین، سلف مورد نظر آنها، سلف خاصی است که هماهنگ با آنها باشد. بر هیچ پژوهشگر منصفی پوشیده نیست که حتی صحابه دارای روش واحد نبوده، بلکه دارای عقاید و آرای مختلفی بودهاند. بر این اساس اختلاف مشی و اختلاف نظر تابعان و تابعین آنها در معرفت دینی، به مراتب بیشتر از صحابه بوده است. بنابراین ادعای پیروی مطلق از سلف امکان پذیر نیست و چنگ زدن به این عنوان برای اعتباربخشی برای سلفیهای تکفیر، تلاشی نافرجام بوده است. گذشته از آن که در میان سلف، جز عدهای معدود مانند خوارج، راه و روش افراطی تکفیر را پیش نگرفتهاند. روش اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره صفات باری، اثبات و نفی با هم است؛ یعنی تنها به نفی تشبیه اکتفا نکرده، در معنای آیات صفات، تدبر و اعمال نظر کردهاند. (35)
رشید رضا نیز پس از این که طبق نظر استادش عبده، طریقهی سلف را به تفویض، و شیوهی خلف را به تأویل وصف کرده تصریح میکند که خود نیز به تبع ابن تیمیه و ابن قیم طریقهی سلف را میپذیرد و در عین حال یادآور میشود که در میان ائمه سلف مانند احمد بن حنبل و دیگران در آیات معیت، و نیز در غیر این آیات، روش تأویل نیز یافت میشود. البته تفسیر مطابق با اصول زبان عربی، تأویل محسوب نمیشود، بلکه لازم این تفسیر همراه با تنزیه خالق و عدم تشبیه عالم غیب به عالم شهادت از هر جهت باشد. (36)
ابن عثیمین مفسر سلفی وهابی، در شمارش عقاید سلفی مینویسد:
ما بر آنیم که خدای متعال صورتی ذوالجلال و الاکرام دارد؛ دو دوست کریمانه و باز؛ دو چشم حقیقی. بعد برای تأکید نظر خود میگوید اهل سنت اجماع دارند که چشمان خدا دو تاست!؟ و تایید آن روایت نبوی دربارهی دجال است که فرمود: دجال نابینا است، ولی خدای شما نابینا نیست! و بر آنیم که مؤمنان خدای متعال را در روز قیامت با همین چشم سر خواهند دید. (37)
ایشان کسانی که «قَبضَتُهُ» در آیه (وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ) (38) به معنای تصرف گرفتهاند، تفسیر اهل تحریف شمرده و میگوید:
آنان به گمان فاسد خود با تأویل نادرست خود خواستهاند از دچار شدن به تمثیل و تشبیه به دور باشند در حالی که، ملک و تصرف دربارهی خدا که همواره وجود دارد.
وی میگوید:
آنچه را خدا برای خود، پیامبر و سلف امت برای خدا اثبات کردهاند، انکار میکنند. از آنها سؤال میکنم آیا ایشان از خود خدا به خدا داناترند؟ اگر بگویند آری، کافرند؛ و اگر بگویند، نه! گفته میشود آیا شما در بیان معانی از خدا فصیحتر هستید؟ اگر بگویند آری، باز هم کفر ورزیدند و اگر بگویند، نه دشمنی ورزیدند؟ بنابراین ما میگوییم خدا با رساترین بیان گفته است: زمین در روز قیامت در دستان اوست و رسول اکرم با گرفتن قلم میان انگشتانش مطابق آیه بر آن اقرار کرده است. از اینها پرسیده میشود آیا شما از پیامبر به مردم دلسوزترید؟ خواهند گفت نه! پس ما گنهکار نیستیم گنهکار کسی است که کلام خدا را تأویل میبرد. افزون بر آن مطابق حدیث، خدا نه تنها دست، بلکه انگشت نیز دارد!؟ انگشت واقعی مانند دست واقعی. بنابراین، مراد از «علی اصبع»، سهولت تصرف الهی نیست، بلکه این خطای اهل تحریف است. منهج اهل سنت و جماعت در مورد این گونه آیات این است که تأویل جایز نیست، بلکه واجب است تا آن صفات را با همان معنای رایج در زبان عربی بپذیریم؛ زیرا خدای متعال با زبان عربی پیامبرش و دیگر مؤمنان را مورد خطاب قرار داد، پس معنای عربی صفات را میپذیریم؛ ولی نباید کیفیت آن را تعیین کنیم و یا آن را با صفات مخلوقین تشابه یا تماثل کنیم. بنابراین، کسانی که صفات ساق یا ید و دیگر صفات را تأویل میکنند، در حقیقت از سخنی باطل و بی برهان پیروی میکنند که هیچ تأییدی از آن برداشت خود از جانب خدا و رسول ندارند. (39)
قرآن برای خود در تفهیم معارفش روش مخصوصی ندارد، بلکه از همان اسلوب و روش عرب در تفهیم مطالب استفاده کرده است. میدانیم عرب فصیح در محاوراتش از تمام نکات فصاحت، بلاغت و بدیع استفاده میکند و قرآن نیز از این قانون مستثنا نیست و در واقع، و به عنوان معجزه الهی مطرح است؛ مثلاً کلمه «ید»، آیا معنای پیروی از «سلف» و سلفی بودن که پیوسته گروه وهابی به آن افتخار میورزد، همین است که فقط در یک مورد پیروی کنیم، و موارد دیگر را نادیده بگیریم. (40)
زبان عربی مانند هر زبان دیگر پر از تعابیر استعاری، کنایی و مجازی است؛ و عرب فصیح در محاوراتش از تمام نکات فصاحت، بلاغت و بدیع استفاده میکند و قرآن نیز از این قانون مستثنا نیست، بلکه قرآن کریم براساس بیان روش خود (وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ ...) (41) مقاصد خود را براساس همان زبان متعارف و معیار عربی رسانده است. از جمله تعبیرهای کنایی بسیار معروف در زبان عربی تعبیر کنایی دست و قبضه، از قدرت، بخشش و مانند آن است. بر این اساس تفسیر «ید» در کاربرد قرآن به «ید» و معانی متناسب با آن تأویل به شمار نمیرود؛ برای نمونه در آیهی 29 سورهی اسراء، مراد از «بسط ید» بخشش فراوان و منظور از «غلّ ید» امتناع از بخشش و بخل و امساک است و بیشتر مفسران در این معنا اتفاق نظر دارند؛ بنابراین میتوان گفت که مراد از (یدالله مغلوله) نیز در آیهی (قَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ). منظور از «غلّ ید» خودداری از انفاق و بخل کردن و منظور از «بسط ید» بخشش و عطاست. علاوه بر این که عبارت اخیر آیه (ینفق کیف یشاء) با آیه مورد بحث ارتباط و تناسب دارد، بر کرم و بخشش خداوند دلالت میکند. و همان گونه که زمخشری گفته است منظور از آیه، اثبات «ید»، «غلّ» و «بسط» نیست، بلکه توجه دادن به بخل و عطااست. (42) هم چنین در آیه شریفه (یقبضون ایدیهم)، (43) تعبیر «قبض ید» در بیان بخل منافقان آمده و روشن است که منظور از «قبض ید»، بستن انگشتان نیست، بلکه به معنای بخل و خودداری از بخشش در راه خداست و در مقابل «بسط ید» که حکایت از کمال بخشش دارد، به کار میرود. گرچه ممکن است که بعضی به این آیات که سخن از «بسط ید» در آنها نیامده است تمسک جویند از این قبیل: (بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (44) و (قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ) (45) و (إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ) (46) ممکن است گفته شود که «ید» به صورت مطلق آمده، لکن قرآن خود در این مورد راهنمایی میکند: (أَوْ یَعْفُوَ الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکَاحِ) (47). پیداست که عقده نکاح به معنای گرهی محسوس نیست تا در دست کسی قرار گیرد، بلکه منظور آن است که ازدواج در دست کسی است که آیه بدان اشارت دارد.
منظور از (بِیَدِکَ الْخَیْرُ) و (بِیَدِهِ ملک) و نظایر آنها، آن است که مُلک و فرمان در قدرت و اختیار حق تعالی قرار دارد. آن جا که فرموده است: (قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ) و (وَ السَّمَاءَ بَنَیْنَاهَا بِأَیْدٍ) (48). معنای «یدّی» و «أید» عبارت از قدرت و کمال قوت است. چنان که آیات زیر در این باره گواهاند: (وَ اذْکُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصَارِ) (49) واضح است که قرآن در این موارد نمیخواهد این مطلب را ارائه کند که ابراهیم و اسحاق و یعقوب (علیهم السلام) بدون دست و کور بودهاند، بلکه منظور از دستها، قوت و قدرت و مراد از دیدگان، بصیرت و بینش آنان است. همانگونه که درباره حضرت داود فرموده است: (وَ اذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَیْدِ) (50)
بر همین منوال، آیات دیگر قابل تفسیر است و نشان میدهد که آنچه ظاهرگرایان در تفسیر آیات مورد بحث گفتهاند از صواب دور است و مناقشه و اختلاف آنان با اهل توحید و تنزیه وجهی ندارد؛ هم چنین «حمل قبضه»، «یمین واصبع»، به معنای اعضا و اندام روا نیست. شگفت انگیز آن که همان طور که گذشت سلفیها که به ظاهر آیات احتجاج میکنند و تأویل را نمیپذیرند، در موارد فراوانی تأویل را پذیرفتهاند. پس، چگونه در مواردی قائل به تأویل شده، لکن در دیگر موارد تأکید بر جمود الفاظ دارند!؟
پیش داوری و تفسیر به رأی
تفسیر به رأی یکی از خطرناکترین روشها دربارهی قرآن مجید است که در روایات از آن منع شده، و این خطری است که از همان آغاز مسلمان را تهدید مینمود؛ و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره آن هشدار داده و فرموده است: «آنچه را پس از خود بیش از هر چیز نسبت به آن بر امت خود بیمناکم، تفسیر به رأی است». (51) رسول اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) همچنین میفرمایند: «مَن فَسَّر القرآن برأیه (و فی روایة: من غیر علم) فَلیتَبوَّأ مقعَده مِنَ النار؛ (52) کسی که قرآن را به رأی و نظر خود تفسیر کند، گناهش آتش دوزخ است. بنابراین، تفسیر به رأی یعنی تفسیر قرآن برخلاف موازین علم لغت، ادبیات عرب و فهم اهل زبان و تطبیق دادن آن بر پندارها و خیالات باطل و تمایلات شخصی و گروهی. تفسیر به رأی اقسام متعددی دارد، که از جمله آنها برخورد گزینشی با آیات و روایات است؛ به این معنا که انسان تنها به سراغ آیاتی برود که در مسیر افکار و پیش داوریهای اوست و آیات دیگری را که با افکار او هماهنگ نیست و میتواند مفسر آیات اولیه باشد، نادیده بگیرد.تفسیر به رأی نه تنها به حکم روایات اسلامی ممنوع است، بلکه عقل و خرد نیز بر زشتی آن گواهی میدهد. اگر بنا شود هر کس مطابق عقاید و سلایق خویش، الفاظ قرآن و سنت را بدون در نظر گرفتن قواعد ادبی، و ضوابط لغت آن تفسیر کند، هرج و مرج شدیدی در فهم معانی آیات قرآنی و سنت واقع میشود، و در این موقع آیات و کلماتی که میباید رهبری فکری انسانها را به دست گیرد، پشتیبان انحرافات فکری و اخلاقی شده، وسیلهای برای نفاق و پراکندگی میگردد!
فهم صحیح قرآن و درک درست مقاصد آن، در گرو پرهیز از پیش داوری است؛ چرا که پیش داوری در مورد آیات قرآن، سبب تفسیر به رأی میشود؛ به بیان دیگر، از جمله مصادیق تفسیر به رأی، تحمیل باورها و پیش فرضهای خود بر قرآن است؛ زیرا در این گونه موارد شخص در حقیقت درصدد پی بردن به مراد خداوند نبوده، میخواهد مراد و منظور خود با قرآن به اثبات برساند. بر این اساس، مفسر نباید افکار و عقاید شخصی و تمایلات خود را بر معنای کلام تحمیل کند؛ اگر یک مفسر اعتقادات مذهبی خاص خود یا نظریهای علمی که مورد پسند اوست بر آیهای تحمیل کند و سعی در تطبیق آنها (بدون شاهد و موافقت ظاهر لفظ نماید) این تفسیر معتبر نخواهد بود. برای فهم معنای آموزهها و گزارههای قرآن و سنت، ضوابطی در ادبیات عرب وجود دارد که باید با توجه به آن ضوابط و قواعد ثابت ادبیات هر زبان، عبارات و کلمات آن را معنا کرد. تنها در صورتی میتوان از معانی حقیقی الفاظ و قواعد ادبی عدول کرد، که قرینهی روشنی از عقل یا دلایل دیگر وجود داشته باشد.
یکی از نویسندگان سلفی، در ضمن کتاب روششناسی محمد بن عبدالوهاب در تفسیر، با نکوهش تفسیر به رأی، تفسیرهای جریان سلفی وهابی ابن عبدالوهاب را از نوع تفسیر به رأی پسندیده برمی شمارد. (53) در حالی که، تفسیر به رأی از هر نوع آن باشد، مردود است. و باید توجه داشت، تفسیر به رأی با اجتهاد ضابطه مند در تفسیر و روش عقلی در تفسیر متفاوت است. و نمیتوان آن را تفسیر به رأی نام نهاد. استمداد از قراین عقلی در فهم آیات و روایات یک اصل عقلایی است و آن غیر از تحمیل پیش دانستهها و پندارهای خود بر آیات و روایات است.
ابن تیمیه بنیانگذار فکری و عقیدتی سلفیها، به دلیل این پیش داوری باطل که شیعه یک گروه منحرف و بدعتگذار است، بر هر آنچه که مربوط به عقاید شیعه هست، حتی اگر محتوای آیات قرآن کریم و صریح روایات معتبر باشد، خدشه وارد میکند. ذکر نمونههایی از تلاشهای ابن تیمیه در این باره، نشانگر آن است که وی به دنبال کشف حقیقت نبوده، بلکه درصدد اثبات دیدگاههای خویش و رد نظر مخالفان بوده است. وی برای این که ثابت کند مراد از قربی در آیه مودت، اهل بیت خاص (یعنی علی، فاطمه، حسنین (علیهم السلام) نیست، دلایلی بیان میکند که کاملاً مخالف با تفسیر سلف صالح از آن آیه است. از جمله دلایل وی تردید در صحت احادیث مربوط، مکی بودن سورهی شوری، تفسیر قربی به همهی اقوام و خویشاوندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) استثنای منقطع در آیه و مانند آن که علامه امینی و دیگران پاسخ وی را به صورت متقن و تفصیلی دادهاند. (54)
همان طور در تفسیر آیهی تطهیر، وی به صراحت میگوید مراد از این اراده، ضروری و حتمی نبوده است. در حالی که قراین و شواهد درونی آیه حاکی از آن است که ارادهی الهی مبنی بر ضمانت و حفاظت برخی بندگان از خطا و پلیدی، قطعی و حتمی است. (55) شاید یکی از دلایلی که وی به صورت گزینشی به تفسیر آیات پرداخته، همین است که وی به دنبال تفسیر آیات قرآن نبوده است، بلکه به دنبال پیدا کردن عقاید خویش در قرآن و رد دیدگاههای مخالفان بوده است. سراسر مجموع الفتاوی و منهاج السنه وی پر از این نمونههاست.
ابن تیمیه، به رغم نگارش آثار فراوان در حوزهی دین، (56) و اقدام به نگارش کتاب مختصر در خصوص اصول تفسیر، هرگز تفسیر کاملی از آیات حتی در یک موضوع ارائه نداده است. آنچه از وی به جا مانده اغلب در قالب فتاوای او یا تبیین مواضع سلفی است. وی نه تنها کل قرآن، بلکه سورهای کامل از قرآن، جز برخی سورههای قصار مانند کوثر، اخلاص، فلق و ناس، را نیز تفسیر نکرده است. البته تفسیر این سورهها نیز گزینشی است و کامل نیست. آنچه به عنوان تفسیر الکبیر از وی یاد میشود، در واقع در بردارنده تفسیر آیاتی است که وی در ضمن فتاوا یا برای اغراض خاصی بدان پرداخته است که میتوان در مجموع، دو دسته از آیات که مورد عنایت ابن تیمیه و با غرض خاصی گزینش شده است، اشاره کرد:
دسته اول:
آیات صفات باری تعالی؛ به هدف مقابله با دیدگاه معتزله، شیعه، جهمیه و ماتریدیه؛دسته دوم:
آیاتی که وی در ردّ مخالفان از جمله صوفیه و به تعبیر خودش اهل بدعت گزینش میکند. به تعبیر برخی پژوهشگران، ایشان به طرز عجیبی تفسیر آیات را به این دو جهت سوق میدهد. (57)همان گونه که جمود بر الفاظ قرآن مجید و عدم توجه به قراین عقلی و نقلی معتبر، نوعی انحراف است، بی گمان تفسیر گزینشی از آیات و عدم توجه به آیات مفسر، مصداق بارز تفسیر به رأی محسوب میشود.
از نظر جریانهای سلفی تفسیر به رأی نادرست آن تفسیری است که براساس عقیده فاسد مفسر باشد؛ برای نمونه کتابهای تفسیری رافضه، معتزله، خوارج، صوفیه و اشاعره، ماتریدیه و اباضیه و هم چنین کتابهای تبلیغی معاصر مانند تفسیر سید قطب شعراوی و کتابهای تفسیر علمی و مانند آنها. بدیهی است، تفسیر قرآن به صرف هوای نفس یا براساس شیوههای گمراه کننده از مصداق بارز قول بدون علم است. (اعراف، 33) (58) از این رو، از جمله شرایط لازم برای مفسر قرآن صحت عقیده، سنت محوری، و اجتناب از بدعتها و خرافات است.
در این نوشتار به چند نمونه از تفسیرهای شخصی و گزینشی از آیات و روایات توسط بزرگان سلفیگری تکفیری بسنده میکنیم.
ابن تیمیه براساس برداشت نادرست از آیات و روایات، زنان را برده و خدمتکار مرد میشمارد و این برداشت شخصی خود را به قرآن و سنت نبوی نسبت میدهد. وی با طرح این مسئله که آیا کار و خدمت زن در خانهی شوهر واجب است یا نه؟ میگوید از نظر برخی واجب نیست؛ و این قول ضعیفی است، بلکه نظر درست وجوب خدمت و کار زن در خانه شوهرش است؛ چرا که مطابق آیات قرآن، شوهر سید و آقای اوست و مطابق سنت، زن کنیز و برده شوهر و بدیهی است که بر برده و کنیز خدمت و کار واجب است. (59)
ابن عثیمین شاگرد مکتب سلفی ابن تیمیه همین مطلب را با استناد به آیات دیگر بیان میکند، وی میگوید: این که بین برخی از مردم واژه «سیده» بر زنان اطلاق میشود، این یک نوع وارونه کردن حقیقت است؛ زیرا سادات مرداناند، نه زنان، چرا که خدای متعال میفرماید: (والفیا سیدهالدی الباب) و (الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ). پیامبر نیز زنان را به عنوان اسیر مردان برشمرده است: «النساء عوان عندکم» و درباره مرد گفته شده است: مسئول از اهل و رعیت خودش است: «راع فی أهله و مسؤول عن رعیته» بنابراین، نباید به زنان «سید» اطلاق شود؟! مردان آقا و سرور و «سیدند» و زنان اسیر و برده مرداناند. (60) سوال از جریان سلفی این است اگر شما به سنت نبوی پای بند هستید؛ در سنت نبوی و در لسان آن حضرت، فاطمهی زهرا، سیدهی زنان جهان معرفی شده است. در لسان قرآن کریم، از تعبیر «سید» در مقابل «عبد» استفاده نشده است؛ تعبیرهای قرآن از آزاد «حر» و از برده و غلام مرد «عبد» (61) و زن «امه» است. از آن گذشته در روایات نبوی تعبیر «سید» برای مرد و «سید» بر زنان فراوان به کار رفته است. (62) تعبیر «سیده» بر زنان به ویژه زهرای اطهر و تعبیر «سید» بر امام حسن و حسین به فراوان در منابع اهل سنت (63) به کار رفته است؛ بنابراین، جریان سلفی تکفیری آیات و روایات را براساس باورهای خود تفسیر میکند. اساساً این اندیشه باطل که زن برده و اسیر است یک اندیشه جاهلی بود که اسلام با آن به شدت مبارزه کرد. قرآن از زنانی نام میبرد که اسوه و الگوی تمام مردان و زناناند. (تحریم، 11)
صلاح الدین صفدی میگوید من از ابن تیمیه دربارهی تفسیر آیه: (هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (64)) وی همان نظر مفسران اهل تسنن که روایت کردهاند آدم و حوا در نامگذاری فرزندشان برای خدا همتا قرار دادند، برگزیده از دیدگاه اینان جریان به این صورت بود که آن دو، مدتی صاحب فرزند نمیشدند؛ از این رو، در برخورد با شیطان در این مورد نزد او شکوه کردند و شیطان گفت: اگر من در این مورد کاری انجام دهم آیا تعهد میسپارید که فرزندتان را به نام من نامگذاری کنید؟ آنان نام شیطان را پرسیدند، که پاسخ داد نام من «حارث» است، و آنان پس از ولادت، فرزندشان را «عبد الحارث» نامیدند. برخی روایات اهل تسنن بر آن است که وقتی حوا باردار شد، شیطان نزد او شتافت و گفت: تو از کجا میدانی که فرزندت انسان است؟ و بدین وسیله او را دچار ساخت. او جریان را به آدم گزارش کرد و هر دو در هراس بودند که مبادا آنچه در شکم حواست به جای انسان، حیوان باشد، در این شرایط دگرباره به شیطان برخورد کردند و او به «حوا» گفت: اگر از خدا تقاضا کنم که کودک شما سالم و با نشاط و به راحتی و آسانی دیده به جهان بگشاید، آیا در آن صورت نامش را «عبد الحارث» میگذاری؟ «حوا» که نخست از این پیشنهاد ناخشنود به نظر میرسید به تدریج راضی شد.
صفدی میگوید من بدو گفتم که این سخن از جهات گوناگون باطل است: (65) اول آن که این داستان درباره یک گروه و جماعتی است؛ دوم این که در این آیه نامی از ابلیس به میان نیامده است؛ سوم، خداوند اسما را به حضرت آدم یاد داده بود و از این رو وی میبایست اسم ابلیس را میدانست و دیگر آن که ادامه آیه دلالت میکند که مراد از آن بتهایند، زیرا «ما» برای ابلیس به کار نمیرود.
ابن تیمیه در پاسخ گفت: از نظر برخی مفسران مراد از آن قصی بن کلاب جد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ زیرا وی چهار فرزند خویش را به نامهای عبدمناف، عبدالعزّی، عبدقصی و عبدالدار نامیده بود؛ پس مقصود از ضمیر در «یشرکون» قصی و فرزندان از نسل اوست که چنین نامهایی را بر فرزندان خود گذاشته بودند گفتم: این سخن نیز باطل است؛ چرا که خدای متعال میفرماید: (خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا) این فقط در مورد آدم صادق است که حوا از وی (ضلع و جنس) وی آفریده شد.
ابن تیمیه در پاسخ گفت: مراد از «منها» یعنی همسرش از جنس عربی و قریشی است! در نهایت صفدی میگوید: دیدم ادامه سخن باوی بی فایده است.
این روایت بی اساس به نظر میرسد؛ چرا که براساس دلیل و برهان انکارناپذیری که در دست است، پیامبران خدا از گناه و خطا مصوناند و هرگز دستخوش گناه نمیگردند، تا چه رسد که برای خدا همتا بگیرند. این دیدگاه از سوی دانشمندان اهل سنت نیز مردود شناخته شده است؛ ابن تیمیه که تفسیر قرطبی را به دور از بدعتها شمرده است، سخن وی را در تفسیر آیهی یادشده نادیده گرفته است. قرطبی میگوید: این گونه احادیث در سنن ترمذی و غیر آن، ضعیف بوده، و از جمله اخبار اسرائیلی است که هیچ پایه و اساسی ندارد و کسی که درک و فهمی داشته باشد، هرگز بر آنها اعتماد نمیکند. (66)
ابن تیمیه در تفسیر آیهی (وَ خُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفاً) (67) مینویسد، فلسفهی ضعف انسان عدم صبر از زنان است؛ «و انسان ضعیف خلق شده و نمیتواند در مقابل زنان و شهوت مقاومت و صبر کند». (68) از نظر وی با استناد به آیه سی سورهی یوسف، زنان در افشای فواحش، بیشترین سهم را دارند. (69) آیا با استناد به دو آیه که شأن نزول خاصی دارد، میتوان مفاد آن آیه را به تمام زنان تعمیم داد. این گونه تفسیرها مصداق بارز تفسیر به رأی و تعمیم نارواست. ابن تیمیه بدون در نظر گرفتن نوع انسان آیه را بر ضعف مردان در مقابل شهوت تفسیر میکند. در حالی که سخن از ضعف انسان است. آیا زنان انسان نیستند؛ اگر زنان نیز انسان هستند، پس این تفسیر چه معنا دارد.
همان طور که گذشت ابن تیمیه تنها چند سوره از سورههای قصار را به صورت گزینشی تفسیر میکند که سورهی کوثر از آن جمله است: وی در آغاز همین سوره، بیان میکند، حقیقت معنای این سوره از آیه آخر آن فهمیده میشود. خداوند دشمن رسول خدا را ابتر و بریده از هر خیری دانسته است. به این معنا که یاد و نام، اهل و مالش فراموش میشود که در آخرت زیان میبیند و درزندگی دنیوی به فراموشی سپرده میشود. ایشان میگوید این جزای کسی است که با برخی آنچه پیامبر آورده، به دشمنی برخاسته است؛ مانند کسانی که آیات و احادیث صفات را مطابق مذهب و مرام خود تأویل کردهاند.
ابن تیمیه با این بیان خود بسیاری از صحابه و دانشمندان مسلمان که آیات صفات تشبیهنما را براساس ضوابط و معیارهای مقبول تفسیر میکنند، «ابتر» معرفی میکند. و میگوید: ابتر به معنای بی تبار و بدون نسل است؛ کسی که از او خیر و عمل نیک بر نمیآید. شروع از آخرین آیه، نشان از آن است که ابن تیمیه درصد آن نیست که مراد قرآن را بیان کند، بلکه بیشتر قرآن و آیات قرآنی را در تأیید دیدگاه خود یا کوبیدن دشمنان خود به کار میگیرد. ایشان در این سورهی کوتاه بدون اشاره به شأن نزول سوره و بدون تبیین مراد از «کوثر» که به اتفاق مفسران دانشمند، حضرت زهرا و ذریه و نسل پاک آن حضرت است. اشاره هم نمیکند و در مقدمه و در ادامه از آخرین آیه «ان شانئک...» سخن میگوید، و قائلان به تأویل آیات صفات را اهل بدعت و دشمن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میشمارد. (70)
وی بدون اشاره به دیگر اقوال سلف در تفسیر کوثر میگوید مراد از کوثر به معنای خیر کثیر است، همان نهر معروف در بهشت؛ در حالی که فاطمه، براساس روایات فراوان، مصداق بارز کوثر اعطا شده به پیامبر بوده است. مفسران اهل سنت در سبب نزول سورهی «کوثر» گفتهاند: ابن عباس، مقاتل، کلبی و عامه اهل تفسیر گفتهاند که عاص بن وائل همواره میگفت: «ان محمداً ابتر، لا ابن له یقوم مقامه بعده، فاذا مات انقطع ذکره و استرحتم منه». سدی میگوید: خداوند (در این سوره) بیان کرده است که دشمنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ابتر و بی دنبالهاند. ما که میبینیم نسل این کفار منقطع شده است؛ ولی نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هر روز، رو به ازدیاد و رشد است و این چنین خواهد بود تا روز قیامت. (71) فخر رازی در ضمن نقل اقوال، قول سوم را چنین بیان کرده است: «کوثر، اولاد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ چون این سوره به عنوان ردّ بر گفتار کسانی نازل شد که میگفتند: پیامبر فرزند ندارد. سپس وی چنین توضیح میدهد: پس معنای سوره این است که خداوند به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسلی عطا میکند که در طول زمان باقی خواهند بود. بنگرید که چقدر از اهل بیت (علیهم السلام) را کشتند؛ ولی جهان پر است از آنان و از بنی امیه احدی که قابل ذکر باشد، باقی نمانده است. (72)
براساس آن چه که گذشت، پیام این سوره شریفه، بسیار روشن است که خداوند به پیامبرش نسل سرفرازی ارزانی خواهد فرمود که در طول قرون و اعصار به یادگار بمانند و همچنان که در تاریخ مشاهده میکنیم، با وجود این که بسیاری از خاندان وحی و رسالت را به جرم دفاع از ارزشهای انسانی و اسلام به خاک و خون کشیدند؛ و با این وصف، جهان از نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)آکنده است و اینان در آسمان اسلام و جهان میدرخشند؛ در حالی که از دشمنان کینه توز و بداندیش پیامبر (صل الله علیه و اله) هم چون «امویان» کسی باقی نمانده است که شایستهی نام بردن باشد. هم چنان که مفسران بزرگ گفتهاند آیه (إن شانِئَکَ هُوَ الأَبَترُ) صریحترین قرینه است که مراد از کوثر، فاطمه زهرا است؛ زیرا در مقابل «ابتر»، بهترین معنا برای کوثر فرزندان بی شمار است که در طول تاریخ، مصداق کامل خیر کثیرند رسالت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) از طریق فرزندان فاطمه و اوصیاء در جهان باقی مانده و خواهد ماند.
سلفیهای وهابی و تکفیری در مواردی که نتوانستهاند حدیثی حذف کنند، به تحریف معنوی آن شتافتهاند؛ مثلاً ابن عثیمین شیخ سلفی و تکفیری در مقدمهی تفسیر خود مینویسد: مشاهیر صحابه عبارتاند از خلفای چهارگانه؛ جز آن که سه خلیفهی نخست به خاطر اشتغال به امر خلافت و عدم نیاز به نقل به خاطر زیادی مفسران، روایت تفسیری بسیار اندکی از آنها نقل شده است. بعد در معرفی مقام و منزلت امام علی (علیه السلام) به حدیث معروف منزلت: «أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی، إلا أنه لا نبی بعدی» (73) استناد کرده و میگوید: پیامبر هیچگاه او را جانشین قرار نداد، جز در غزوهی تبوک که او را جانشین خود در خانوادهاش تعیین کرد؟! (74) خوانندهی دانا متوجه خواهد شد که این تفسیر هرگز با ذیل این روایت نمیسازد که میفرماید: «الا انه لانبی بعدی». به وضوح بر جانشینی تام آن حضرت جز در نبوت دلالت دارد.
جریان سلفی در فهم و کتاب و سنت در ادعای خود مبنی بر پیروی از سلف، به صورت گزینشی عمل میکند. شیخ سلفی ابن تیمیه در تفسیر آیات هر دیدگاهی حتی آن که مخالف نظر وی باشد، ضعیف میشمارد. وی در تفسیر آیه: (بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (75) براساس دیدگاه سلف مراد از «سیئة» را در این آیه شرک است. البته از نظر برخی دیگر مانند عکرمه، ربیع بن خثیم، مراد از آن کبیره و مراد از احاطه، اصرار بر کبیره تا آخر عمر و بدون توبه. و نیز از مجاهد نقل میکند مراد از آن گناهانی است که قلب را در برمیگیرد. و شبیه آن را از کلبی نقل میکند. وی تصریح میکند. در این گونه موارد، هم اقوال سلف حتی ضعیف ذکر میشود و این بهتر از ذکر اقوال متاخران است. بر این اساس اقوال سلف که مطابق قول اهل بدعت است، ذکر میشود. اما وجه ضعف آن نیز تبیین میشود. (76)
در تفسیر آیهی (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ) (77). از سلف مانند مجاهد نقل شده است که مراد از آن، چشمداشت و نگاه به ثواب الهی است. (78) در عین حال وی میگوید کسی خلاف احادیث سخن بگوید، مانند این که بگوید خدا دیده نمیشود، از او خواسته میشود که توبه کدن. اگر توبه ننماید، قتلش واجب است. (79)
ابن عثیمین باور خود درباره همهی صحابه را چنین توضیح میدهد و میگوید سخنان صحابه بعد از قرآن و سخنان پیامبر، مرجع فهم و تفسیر آیات به شمار میرود؛ زیرا قرآن به زبان آنها و در عصر ایشان و از همه مهمتر همهی اصحاب در حقیقتجویی راستگوترین افراد بعد از انبیایند! بدیهی است خود وی نیز میداند که میان اصحاب پیامبر، افرادی چون خالد بن ولید، ولید بن عقبه و ... وجود داشتند. و این کلام وی بسیار افراطیتر از تعدیل همهی صحابه است. (80)
ایشان میگوید برخی آیه: (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ)، (81) نفی صفات باری تعالی را فهمیدهاند! در حالی که آیات دال بر ثبوت صفات الهی فراواناند. (82) این گونه تفسیر نیز ناشی از یک نوع سوء برداشت بوده است. کسی صفات را از خود نفی نکرده است، بلکه آنچه معطله و معتزله میگویند: آن است که صفات الهی مانند صفات بشری نیست. نه این که اساسا خدای متعالی هیچ صفتی دارا نیست.
وی باز برای توجیه ظاهرگرایی خود، اسرائیلیات را به سه دسته تقسیم میکند و میگوید: برخی آنها حق و مورد تأیید اسلام است و برخی مردود و دستهی آخر نیز نه مورد تایید و نه مردود که مستلزم توقف در این گونه روایات است. جالب آن که نمونهای که برای نوع اول ذکر میکند روایتی است که صریح در تجسیم باری تعالی است: بخاری و غیر او از ابن مسعود نقل کردهاند که وی گفته است: یکی از احبار محضر پیامبر آمد و عرض کرد: ای محمد! ما برآنیم که خدای متعال آسمانها را بر یک انگشت، زمینها را بر انگشتی، درختان را بر انگشت دیگر، آب و خاک را بر یک انگشت و دیگر آفریدگان بر یک انگشت نهاده و میگوید: منم پادشاه! پیامبر از شنیدن این روایت چنان خندید که دندانهای مبارکش مشاهده شد. (83) که حاکی از تصدیق آن خبر بود و آیه چهل سورهی زمر را خواند: (مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ) (84)
جریان سلفی و تکفیری برای تایید اقوال خود ابایی ندارد که از روایات اسرائیلی بهره گیرد، هر چند خود فراموش میکند و در ادامه روایاتی را ذکر میکند که مسلمانان را از گوش دادن به اسرائیلیات به خاطر تحریفگری اهل کتاب برحذر میدارد. (85)
از اقوال صحابه، وی به مواردی که مطابق رأی خویش است، استناد و اقوال مخالف نظر خود را رد میکند؛ اگر چه این اقوال را کسانی مانند طبری و ... نقل کرده باشند که مورد تایید و تمجید ابن تیمیه قرار گرفته باشند؛ برای نمونه میتوان به آیهی «ولایت» اشاره کرد. ایشان دربارهی آیه ولایت مینویسد: بعضی از دروغ پردازان حدیثی دروغین ساختهاند و گفتهاند این آیه هنگامی نازل شد که علی در حال نماز، انگشترش را به فقیر بخشید. این خبر به اتفاق و اجماع علمای حدیث، دروغ است. بعد میگوید: تمام دانشمندان درایت و حدیث شناس، اتفاق نظر دارند که این آیه در شأن علی نازل نشده و علی هیچگاه انگشترش را در حال نماز به فقیر نداده است. این در حالی است که عدهی زیادی از محدثان و مفسران بزرگ اهل سنت مثل طبری، ابن ابی حاتم، ابن کثیر و غیر اینها نقل کردهاند که آیه ولایت بعد از آن که حضرت علی (علیه السلام) در حال رکوع انگشترش را انفاق کرد، نازل شد.
طبق نظر ابن تیمیه براساس نظر جمهور اهل سنت مردمان عرب بر دیگر مردمان برترند. وی بر آن است همان طور که اهل بیت پیامبر بر مردم حق دارند و مستحق حجتاند؛ همان طور جنس عربی مستحق محبت و مودتی است که هیچ کس از بنی آدم غیر عرب سزاوار آن نیست؟! و عدهای از متکلمان مانند قاضی ابن بکر بن طبیب بر آناند که افراد بنی آدم هیچ یک بر دیگری برتری ندارد و این قول ضعیف و از اقوال اهل بدعت است (86) و صرف این که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از نژاد عرب بود دلیل بر برتری نژاد عرب بر دیگران نیست. تعصب نژادی ابن تیمیه وی را بر آن داشت تا بزرگ فیلسوف مسلمان ایرانی را احمق بنامد: «ثم یقال لهذا الاحمق (ابن سینا) لاریب ان کل امة فیها ذکی و بلید بالنسبة إلیها، لکن هل رأی فی اجناس الأمم أمة اذکی من العرب؟!» (87)
محبت و مودت اهل بیت پیامبر مطابق آیات قرآن و روایات نبوی است، اما محبت و مودت مردمان عربی به صرف عربی بودنشان، براساس کدام آیه و روایت است: (قَُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ) (88). شیعه با دلایل متقن مدعی است آیهی قربی (الشوری:23) صریحاً دربارهی نیکی به نزدیکان پیغمبر
(صلی الله علیه و آله و سلم) است. از جمله حدیث معروفی است که شیعه و سنی نقل کردهاند. احمد بن حنبل در مسندش و دیگران از ابن عباس نقل میکنند: چون آیهی (لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى) فرود آمد، پرسیدند: ای پیامبر، خدا نزدیکان تو که دوستی آنها بر ما واجب است چه کسانیاند؟ فرمود: «علی، فاطمه، حسن و حسین» (89)؛ بنابراین این قول مخصوص شیعه نیست که آیه در شأن اهل بیت عصمت و طهارت نازل شده است، بلکه بسیاری از علمای اهل سنت نیز معنای «مودة فی القربی» را نازل به پنج تن آل عبا در نظر گرفتهاند.
ابن تیمیه که هر جا تأکید میکند بهترین روش تفسیر قرآن با قرآن و ملاک داوری نیز قرآن است، براساس کدام آیه نژاد عرب را نژاد برتر معرفی میکند. از نظر قرآن کریم تقوا تنها معیار ارزش انسانها اعم از عرب و غیرعرب است.
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثَى وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ) (90)؛ ای مردم! بی تردید ما همه افراد نوع شما را از یک مرد و زن (آدم و حوا) آفریدیم و شما را قبیلهای بزرگ و کوچک قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید، مسلماً گرامیترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست، همانا خداوند بسیار دانا و آگاه است».
در بسیاری آیات تنها روی سخن با مؤمنان است و به صورت (یاایها الذین امنوا) بیان شده است ولی در آیهی مورد بحث خطاب. همه جامعه انسانی است و مهمترین اصلی که ضامن نظم و اثبات است، بیان میکند و میزان واقعی ارزشهای انسانی را در برابر ارزشهای کاذب و دروغین مشخص میسازد و میفرماید: «ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را قبیلههایی قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید». منظور از آفرینش مردم از یک مرد و زن همان بازگشت نسبت انسانها به حضرت آدم و حواست، بنابراین چون همه از ریشهی واحدند، معنا ندارد که از نظر نسب و قبیله بر یکدیگر افتخار کنند و اگر خداوند برای هر قبیله و طایفه ای ویژگیهایی آفرید برای حفظ نظم زندگی اجتماعی مردم است؛ چرا که، این تفاوتها سبب شناسایی است و بدون شناسایی افراد نظم در جامعهی انسانی حکمفرما نمیشود؛ چرا که هرگاه همه یکسان و شبیه یکدیگر و همانند بودند، هرج و مرج عظیمی سراسر جامعهی انسانی را فرا میگرفت. اما در خصوص قربی و اهل بیت پیامبر نیز سخنی در برتری نژادی نیست، بلکه سخن در تکریم و احترام و مودت و محبت به آنهاست. طبعاً این آیهی محکم در همه جا حاکم است که ملاک برتری تقواست و بس. و هیچ استثنابردار نیست.
تحریف و دستبرد در منابع
یکی از روشهایی که جریان سلفی هنگام عجز از تحریف معنوی، برای اعتباربخشی خود به کار میگیرد، تحریف لفظی و دستبرد به منابع اصلی خود به شکلهای مختلف است، مانند: حذف کامل حدیث، حذف بخشی از آن، تبدیل به کلمات مبهمی مانند: «کذا و کذا» عمدهی این سرقتها و دستبردها حذف آثار و مستندات مربوط به حقانیت شیعه در تجدید چاپهای منابع اولیه اهل سنت است که شمارش تمام آنها نیازمند پژوهش مستقلی است. این نوع کارها نشان سستی بنیان فکری و روشی سلفیهاست. در این مجال تنها به ذکر چند نمونه از موارد یاد شده اکتفاء میکنیم.أ) حذف کامل یک حدیث
آلوسی در روح المعانی (91) حدیث سفینه را چنین نقل کرده است: «مَثلُ أهلِ بَیتی مَثَلُ سَفیِنَةِ نُوحٍ، مَن رَکِبَها نَجا و مَن تَخلفَ عَنها غَرِقَ» (92) ولی در چاپ دیگر همان کتاب، (93) حدیث یاد شده حذف شده است، غافل از این که آلوسی بعد از این حدیث، حدیث غیر مستند «اصحابی کالنجوم» را ذکر کرده و به شرح حدیث سفینه پرداخته است. که شاهد حذف ناشیانهی حدیث سفینه است.پیش از آنها بزرگ سلفیها، جناب ابن تیمیه، اصل حدیث را حذف نکرده، بلکه به گمان خویش راه علمی را پیش گرفته است و اعتبار سندی حدیث مشهور سفینه، بلکه متواتر بین فریقین را مخدوش کرده، میگوید: این حدیث هیچ سندی ندارد؛ نه سند صحیحی دارد و نه در هیچ کدام از کتابهای معتبر حدیثی آمده است. اگر هیزم کشان شب، که نمیفهمند در توبره خود چه چیزی میریزند به نقل روایات جعلی میپردازند، آن را نقل میکنند، این کار بر سستی آن میافزاید. (94) به راستی منظور ابن تیمیه از هیزم کشان شب که نمیفهمند چه چیزی جمع میکنند چه کسانی (95) هستند؟ به گمان شما چه کسانی این حدیث را نقل کردهاند که ابن تیمیه این گونه بر آنها میتازد؟ گویا نقل فضایل امیرمؤمنان علی (علیه السلام) نزد او چند گناه بزرگی است که اگر روسای مذهب و بزرگان هم کیش خود وی نیز به چنین گناه نابخشودنی گرفتار شوند! از اعتباط ساقط شده و نقل آنها نه تنها اعتباری به حدیث نمیدهد؛ بلکه حدیث را بی اعتبارتر میکند.
بسیاری از محدثان بزرگ اهل سنت حدیث نبوی «المهدی من عترتی من ولد فاطمه» را از کتاب صحیح مسلم نقل کردهاند؛ ابن حجر هیثمی در الصواعق المحرقة، (96) متقی هندی در کنزالعمال (97) و قندوزی در ینابیع المودة (98) از جمله ناقلان این حدیث از کتاب صحیح مسلم میباشند. اما امروز اثری از این حدیث در صحیح مسلم دیده نمیشود! و جریان سلفی در این گونه موارد این حدیث را به خاطر عدم نقل آن از طریق شیخین، از احادیث ضعیف برمیشمارد.
جریان سلفی برای متهم کردن شیعه به تحریف قرآن، عبارت «شیعهی دوازده امامی معتقد به تحریف قرآن نیست» ازکتاب اظهار الحق، را حذف کرده است. شیخ رحمت الله هندی در کتاب إظهار الحق بعد از نقل اقوال علمای شیعه مبنی بر تحریف ناپذیری قرآن کریم مینویسد: «شیعیان دوازده امامی معتقدند که قرآن هیچ تغییری نکرده و محفوظ مانده و هر کسی که بگوید در قرآن نقصی صورت گرفته، نزد علمای شیعه مردود است» این نص صریح در چاپهای اخیر کتاب یاد شده، حذف شده است. (99)
ب) حذف گزینشی از حدیث
بریده بریده کردن احادیث و تدلیس، یکی دیگر از شیوههای معمول جریانهای سلفی است. محمد حسین هیکل (م 1376) در کتاب حیات محمد (100)، ضمن تصریح به دعوت پیامبر از نزدیکان و خویشان خود و نزول آیه «انذار» و جریان «یوم الدار» مینویسد: «و قد امرنی ربی دن ادعوکم فأیکم یوازرنی علی هذا الامر و أن یکون أخی و وصیی و خلیفتی فیکم؟» ولی در چاپ نوبت سیزدهم، مکتبة النهضة المصریة (1968 میلادی)، بخش اصلی حدیث «... و أن یکون أخی و وصیی و خلیفتی فیکم؟» را حذف کردهاند!ناصر قفاری سلفی معاصر از این شیوه فراوان استفاده میکند، وی نه تنها احادیث، بلکه سخنان دانشمندان مخالف خود را به دلخواه گزینش نموده و بدین سان بر مطلوب خود استدلال میکند. (101)
ج) تبدیل بخشی از حدیث
ابن کثیر مورخ و مفسر مشهور اهل سنت، حدیث «یوم الانذار» را به نقل از طبری و به همان سند طبری نقل میکند، اما به جای جملهی «علی أن یکون اخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا واطیعوا» (102) جملهی «علی أن یکون أخی و کذا و کذا» ثبت میکند! (103) چنانچه این نقل را ابن کثیر از کتاب تاریخ طبری باشد، امانت را رعایت نکرده و اگر از تفسیر وی بوده، این سوال مطرح میشود که چرا عبارت تفسیر طبری را در یک کتاب تاریخی، بر تاریخ طبری ترجیح داده است! و اساساً تبدیل این عبارت در تفسیر طبری نیز توسط چه کسی و چرا انجام گرفته است. و مسلماً پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) «کذا و کذا» نفرموده است.نمونهی دیگر، آن که یعقوبی در رابطه با شأن نزول آیهی اکمال مینویسد: (و کان نزولها یوم النصّ علی أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب بغدیر خم) (104) ولی در نسخهی جدید تاریخ یعقوبی به جای تعبیر «یوم النص»، عبارت «یوم النفر» را و به جای «بغدیر خم»، عبارت نامربوط «بعد ترحم» (105) را جا زدهاند!
استفاده از مکانیزم فرافکنی
فرافکنی در فرهنگهای فارسی به معنای نسبت دادن تعارضها و ستیزهای درونی خود به دیگران آمده است. (106) در ادب فارسی در قالب مثل: «کافر همه را به کیش خود پندارد» انعکاس یافته است. در اصطلاح به فرایند یا روشی اشاره دارد که افراد و یا گروهها به مدد آن، ایدهها، تصویرها و امیال را بر محیط بیرونیشان تحمیل میکنند. و اساس آن از این قرار است که فرد با یک گروه میکوشد تا تمایلات نامناسب و ناپسند خویش را به دیگران نسبت دهد؛ به طوری که انگار این ویژگیها صرفاً در دیگری یا دیگران وجود دارد و در نتیجه خود را عاری از هرگونه عیب و نقص بداند و خود را از احساس گناه، برهاند. بدین وسیله، فرد در مورد دیگران با مقیاس خویش قضاوت میکند. انتقاد و سرزنش مداوم از دیگران و نسبت دادن صفات و خصوصیاتی به افراد دیگر، غالباً ناشی از وجود این کیفیات در فرد نسبت دهنده است. خلاصه فرد در این مکانیزم انگشت اتهام را به سوی دیگران میگیرد.جریان سلفیگری از این مکانیزم روانی فراوان استفاده میکند. آنچه خود دارد از بدعت، ترور، تکفیر، افتراء نه تنها در میدان عمل، بلکه در عرصهی علم و پژوهش نیز، دیگران را متهم به بدعت، سنت ستیزی کرده و در نتیجه به تکفیر حکم میکند. تکفیر گسترده، رفتارهای خشن و غیرمنطقی با مخالفان، عدم تمایز میان سنت و بدعت از بدعتهایی جریان سلفی است.
اصل مبارزه با بدعتها و انحرافات فکری و عقیدتی و رفتاری که مخالف قرآن و سنت معتبر باشد، اصل مسلم و مورد اتفاق تمام مذاهب اسلامی است. اما این که کدام جریان و گروه یا کدام رفتار و عقیده بدعی و انحرافی است، ضوابط و شرایط خاصی دارد. نمیتوان به خاطر اهداف فرقهای، گروهی یا شخصی، امری را بدعی و انحرافی دانست. سلفیهای تکفیری، هر جریان یا شخصی که مخالف آنها باشد، بدعی و منحرف فرض کرده و تکفیر مینماید. در حالی که ملاک و معیار بدعتها و انحرافات، انحراف از مسیر قرآن کریم و سنت معتبر نبوی است، نه انحراف از افکار صحابه، تابعان، پیروان آنها و نه انحراف از افکار ابن تیمیه، ابن قیم و ابن عبدالوهاب.
عدم تمایز میان سنت و بدعت و بدعی دانستن مخالف و اعتقادات آن از روشهای جریانهای تکفیری برای مشروعیت بخشیدن به تکفیر و در نتیجه حکم به قتل و ترور مسلمانهاست.
در آیین اسلام مذهبی بنام سلفیه وجود نداشته است و سلفیگری به عنوان مذهب از جمله بدعتهای ابن تیمیه و پیروان سلفی است. اما جریان سلفی تکفیری به تبع ابن تیمیه، مذهب شیعه و اعتقاد بر برتری علی بر صحابه دیگر، خلافت و عصمت وی را از بدعتهای شیعه برمیشمارد. (107) و به همین صورت صالح فوزان سلفی معاصر مینویسد: اولین بدعتی که پدید آمد بدعت قدریه، مرجئه و بدعت شیعه و خوارج در قرن دوم هجری و در زمانی که برخی از صحابه بودند و آن را انکار کردند! (108)
سلفیه با استناد به حدیث نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) «خیر الحدیث کتاب الله، و خیرالهدی هدی محمد وشر الأمور محدثاتها و کل محدثة وکل بدعة ضلالة» (109)، خود را اهل سنت و جماعت و فرقه ناجیه و فرقههای دیگر مانند قدریه، خوارج، معتزله، اشاعره، رافضه، جهمیه، امامیه را اهل بدعت میشمارند و از آنان تبرا میجویند. (110) برخی ایشان میگویند: ما آنها را تکفیر نمیکنیم، چنان که آنان ما را متهم به کفر میکنند. (111) البته نماز بر ایشان و پشت سر آنان جایز نیست. ولی اساساً اهل سنت یکدیگر را هرگز تکفیر نمیکنند.(112) این در حالی است که ابن تیمیه و پیروان وی مخالفان خود از اهل سنت را نیز متهم به کفر میکنند. (113) اینها و دهها نمونه دیگر از فرافکنیهای سلفیهاست، زیرا سلفیگری به عنوان مذهب، خود بدعتی آشکار است. تکفیر گسترده و بدون دلیل از جمله روشهای غیراسلامی است که ابن تیمیه آن را تئوریزه کرد.
توسعه و تفسیر بی ضابطه مفاهیم کلیدی
سلفیه در اصل توحید، نبوت و معاد تفاوتی با دیگر مذاهب اسلامی ندارند. اختلاف سلفیه بیشتر در توسعهی برخی مفاهیم و مصادیق اسلامی است. آنها در مفاهیمی مانند کفر، شرک، بدعت و مانند آن (114) توسعهی معنایی و مصداقی گسترده قائل شدهاند و براساس آن اقسامی را برای توحید درست کردهاند که با دیدگاههایشان در چنین مفاهیمی مطابق باشد. (115) دربارهی توحید در عبادت نیز میان مسلمانان کوچکترین پدید نیامد، تنها بعضی از علما مانند ابن تیمیه معتقد شد که بسیاری از عقاید و اعمال جاری مسلمانان با توحید در عبادت منافی است، مانند اعتقاد به شفاعت یا حاجت خواستن و توسل به اولیاء این افکار بعدها به شکلگیری مذهبی به نام «مذهب وهابیّه» انجامید. (116) براساس مبنای سلفی وهابی، شرک خفی همانند شرک جلی است. بر این اساس درخواست چیزی از غیر خدا که قدرت به انجام آن مخصوص خدا باشد، شرک است و با عبادت جمع نمیشود: (مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِینَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ) (117). و ملت حنیف، که منسوب (118) به ابراهیم است، عبادت خدای تعالی است به خلوص و توحید، و دخول شرک، در آن به منزله دخول حدث است در نماز، که به کلی فاسد کننده است؛ خواندن انبیا و اولیا برای دفع خطر یا نیل به مقصود و گفتن «یا محمد» و «یا علی» شرک است؛ به دلیل آیه (وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لاَ یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَ کَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ) (119) و آیه (وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مَا یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ إِنْ تَدْعُوهُمْ لاَ یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ وَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ) (120). و اگر عذر آوردند که آنها معبود نیستند، بلکه باب حاجت و شفیع و وسیلهای به جناب الهی هستند. همین سخنان را مشرکان نیز گفتند که (مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى) (121). و بنابر همین اساس، مسلمان را مشرک و خون و مالشان را هدر میدانست. ولی در باب توبه، گاهی رای قبول میداد و گاهی قابل قبول نمیدانست. به دلیل (إِنَّ اللَّهَ لاَ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ) (122) و هم چنین قسم خوردن و قسم دادن به غیر خدا به عقیده آنان شرک است و بیشتر این مطالب را ابن تیمیه در ضمن منهاج السنه، متعرض شده است. محمد ابوزهر مینویسد: نگاه سلفیان به مسئله توحید بدان گونه است که آن را نخستین پایهی اسلام میدانند و به اجمال به آنچه تمام مسلمانان بر توحید و وحدانیت خدا تأکید میورزند، موافقت دارند ولی مسائلی را منافی با یکتاپرستی فرض میکنند؛ به عنوان نمونه توسل به بندگان خاص خدا، زیارت روضهی شریفه، دعا روبه روی مضجع شریف پیامبر یا ولی خدایی را منافی با توحید میشمارند. (123) ابن تیمیه که خود پرچمدار مذهب سلفیها است، میگوید: سفر برای زیارت قبر پیامبر بدعت و شرک، توسل به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیهم السلام) و اولیاء الهی و تبرک جستن به آثار آنان را مخالف با توحید در عبادت است.3- بسیاری از احادیثی را که دربارهی فضایل اخلاقی اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در صحاح و مسانید و حتی مسند احمد بن حنبل وارد شده است مردود میدانند. (124) نویسنده شرح الطحاویه، مینویسد: سخنان سلف دربارهی اثبات علو الهی بسیار زیاد است. بعد حکایتی را از ابوحنیفه نقل میکند که شخصی از وی پرسید: نمیدانم پروردگارم در آسمان است یا زمین؟ وی پاسخ داد. چنین شخصی کافر است؛ چرا که خدا میگوید (ان الله علی العرش استوی) و عرش الهی بالای آسمانهای هفتگانه است. بعد پرسید: اگر بر این باور باشد که خدا بر عرش هست و لکن بگوید، نمیدانم عرش در آسمان است یا در زمین؟ پاسخ داد: وی نیز کافر است؛ زیرا در آسمان بودن خدا قطعی است و کسی که آن را انکار کند کافر است. (125) وی در پاسخ به استدلال برخی معتزله مبنی بر عدم امکان رویت الهی بر آیات (لن ترانی و لاتدرکه) میگوید: این دو آیه برخلاف نظر ایشان بر رویت الهی دلالت دارد. اما آیه اولی از چند جهت بر ثبوت رویت الهی دلالت دارد: یک، این که بر گمان رسول گرامی نیاد که از خدا چیزی را بر او مجاز نیست سوال کند؛ دوم. خداوند سؤال موسی را رد و انکار نکرد، ولی آنگاه که نوح از خداوند نجات فرزندش را خواست، خداوند درخواستش را رد کرد. و فرمود (إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ) (126)، خدای متعال در این آیه میگوید: مرا نخواهی دید و نمیگوید من نادیدنی هستم. یا دیدار من محال است یا من دیدنی نیستم!
اما آیهی دوم: منکران با استدلال به آیه 103 سورهی انعام منکر رویت پروردگار در دنیا و قیامت هستند (لاَ تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ) (127) وی میگوید: در این آیه از «ادراک» سخن به میان آمده که ادراک با رویت تفاوت دارد. ادراک به معنای دیدن همراه با احاطهی کامل است و رویت به معنای دیدن پروردگار بدون احاطه است... پس نفی ادراک مستلزم نفی رویت نیست... هم چنان که عقل وجود خداوند را میداند، اما علم آن (عقل) بر او احاطه ندارد. دیگر آن که نصوح صحیح دیگر، دال بر رویت خداوند برای مؤمنان در قیامت متواتر است. (128)
مشکل اصلی روش سلفی با سایر مذاهب اسلامی، در تفسیر مفاهیم اسلامی مانند کفر، شرک و بدعتگذاری در دین و ... است. جریان سلفی خود را مخالف بدعتها دانسته و با حربهی بدعت بسیاری از اهل اسلام، را اهل بدعت و در نتیجه مخالف را بدعت گذار و گاه کافر میشمارد.
توسعه معنایی و مصداقی کفر از جمله روشهای نامتعارف جریان سلفیگری برای توجیه تکفیر مخالفان بوده است. آنان به قدری قلمرو معنایی و مصداقی کفر را گستردهاند که هر کسی غیر از خودشان را در بر میگیرد. اینان انجام هر امری را که مانع عبادت الهی باشد، کفر قلمداد میکنند، حتی اگر این امر، پیشرفت در زمینههای مختلف علمی، نظامی، فرهنگی، اقتصادی و یا بهرهمندی از نعمتهای مادی باشد. تفکر سلفی با الهام از شرایط و امکانات زندگی زمان پیامبر، معتقد است مسلمانان امروز نیز باید به همان شیوه و در سطح امکانات عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)زندگی کنند؛ زیرا بیشتر از آن اندازه کفر است.
شرک و کفر نزد سلفیان قدیم، بیشتر گونهای از عبادات و عقاید فردی بود، مثل توسل به اولیا، نذر، شفاعت، زیارت قبور، ولی شرک و کفری که سلفیان جدید به آن معتقدند و از آن به «کفر جدید» تعبیر میکنند، تقریباً همهی شئون زندگی اجتماعی و مدنی شخص را در بر میگیرد. در نظر سلفیان جدید پیروی از اندیشههای نو یا گرویدن به مکاتب فکری و فلسفی، عضویت در احزاب سیاسی، اشتغال در ادارات و سازمانهای دولتی چنانچه در جهت اهداف و منافع گروههای سلفی نباشد، و انجام برخی از مراسم و آیینهای مذهبی از اعمال مشرکان و کافران به حساب میآید. در واقع، اندیشهها و آرای سلفیان، این نکته را تصدیق میکند که حربه تکفیر، جوازی است برای انجام هرگونه عملیات جهادی.
گفتنی است کفری که سلفیه، دیگران را به آن متهم میکند، کفر «اکبر» است. شرک با کفر اکبر، حکمی است که به موجب آن، فرد متهم، از دین اسلام خارج میشود و اصلاحاً «مرتد» نام میگیرد. این حکم تبعات سنگینتری غیر از خروج از اسلام دارد؛ از جمله حرمت همسر به وی، عدم جواز نماز بر او و حرمت در گورستان مسلمانان، عدم ارث. برخی مانند صالح سریه از اجماع صحابه بر کفر و ارتداد تارکان زکات خبر میدهد.
مفهوم دیگر در خور توجه در اندیشهی سلفی مفهوم بدعت است. توسعهی معنای بدعت از جمله اقدامات سلفی وهابی بود (129) که به بهانه آن میتواند بسیاری از مسلمانان را در زمرهی اهل بدعت قرار دهد. از برجستهترین شاخصهای جریان سلفی، مبارزه با هر نوع بدعت در دین است. (130) معیار بدعت نیز آن است که هر کسی کاری را انجام دهد که اصحاب آن را انجام ندادهاند، آن کار بدعت به شمار میرود. (131)
از آنجا که سلفیه معتقد است «هر عملی که در زمان پیامبر
(صلی الله علیه و آله و سلم) وجود نداشته و انجام نمیشده است، بعداً نیز نباید انجام شود» اعمال و رفتارهای بسیاری را تحت عنوان بدعت نام گذاری میکند. بدعت به معنای نوآوری است که در ساحت دین، چون پشتوانهی معرفتی الهی ندارد، باطل است. در این چارچوب سلفیون بسیاری از اعمالی که خود میپندارند در زمان پیامبر
(صلی الله علیه و آله و سلم)نبوده است یا این که اساساً امکان وجود آن در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وجود نداشته، بدعت میشمارند. بدعت دانستن قطار یکی از این نمونههاست.
گروهی از علمای اسلامی از اصل با کلام، یعنی بحث عقلی در مسائل اصولی اسلامی، مخالف شدند و آن را «بدعت» و حرام دانستند. اینها به نام «اهل حدیث» معروفاند. احمد بن حنبل که یکی از ائمه فقهی اهل تسنن است در رأس «اهل الحدیث» قرار دارد. حنابله به طور کلی با کلام- اعم از کلام معتزلی یا اشعری، چه رسد به شیعی- مخالفاند و به طریق اولی با منطق و فلسفه مخالفت میورزند. ابن تیمیه حنبلی که از شخصیتهای معروف دنیای جماعت است. فتوا به حرمت کلام و منطق داده است. (132)
جالب است از نظر جریان سلفی هر آنچه در دین اصلی نداشته است، و حادث شده بدعت است همانند جشن میلاد نبوی، نماز «لیلة الرغائب»، عزای روز عاشورا و ... همگی بدعت به شمار میرود. (133) اما نماز تراویح، تکفیر گسترده، متهم کردن دیگران به شرک و بدعتگذاری و مانند آنها بدعت مذموم نیست.
در تفسیر بدعت تفکیک قائل شدهاند و بر آناند که اگر آن امر جدید و حادث مخالف کتاب، سنت، اثر یا اجماع باشد، آن بدعت مذموم و گمراه کننده است. اما امور حادث خیر که احدی از افراد این امت در آن اختلاف نکرده است، اینگونه امور از بدعتهای غیرمذموم است. (134) ابن تیمیه با رد تقسیم بدعت به دو قسم خوب و بد، میگوید نماز تراویح بدعت نبوده است! اما این که جناب عمر در خصوص بدعت نماز جماعت تراویح گفت: «نعمت البدعة هذه» مراد از آن بدعت لغوی است نه اصطلاحی چرا که، همان طور که ابن تیمیه گفته است، نماز تراویح بدعت نیست، بلکه سنت است. (135)
جریان سلفی که تأویل را باطل و اهل تأویل را اهل بدعت میشمارد. برای توجیه و تأویل سخن صریح خلیفه دوم که نماز جماعت تراویح را از بدعتهای بسیار خوب میدانست، ابن تیمیه و پیروان وی آن را به بدعت لغوی، تأویل میکنند. (136) و خود تصریح میکنند که بدعت خوب و بدعت بد وجود ندارد؛ بلکه هر بدعتی ناپسند بوده و اهل بدعت همگی بر خدا دروغ میبندند، اما بدعتهای سلف بدعتهای لغوی نه شرعی بوده است. (137)
صالح بن فوزان نیز با استناد به حدیث نبوی «کل بدعة ضلالة» تقسیم بدعت به بدعت خوب و بد را رد میکند و میگوید هر بدعتی گمراهی است و بدعت خوب وجود ندارد جز بدعت عمر در خصوص نماز تراویح! (138) که همان توجیه ابن تیمیه را تکرار میکند و میگوید آن بدعت در کلام عمر «نعمت البدعة هذه» بدعت لغوی است نه شرعی.
در هر حال، این نگاه گزینشی به مصادیق بدعت، یکی از روشهای سلفی تکفیری است نماز تراویح که به تصریح خود عمر، بدعت بوده است؛ به این معنا که در شریعت نبوی و حتی در زمان خلیفه نخست نیز چنین چیزی نبوده است. از آن گذشته نهی پیامبر از جماعت در نمازهای نوافل و نهی امیرمؤمنان از نماز تراویح و اختلافات فاحش در عدد رکعات آن همگی شاهد بدعی بودن آن است. (139)
عدم مراعات تقوا و انصاف علمی
علم و دانش به ویژه دانش دین حاصل روشمندی همه جانبه و انصاف و اخلاق علمی است. حق محوری، امانت داری، برخورد خردمندانه و مؤدبانه از جمله اصول اولیه اخلاق و انصاف علمی به شمار میروند. جریان سلفیگری که از ابن تیمیه شروع و امروز شاخ و برگهای فراوان پیدا کرده است. انصاف علمی و آداب اخلاقی را در فهم و تفسیر کتاب و سنت چندان مراعات نمیکند. عدم مراعات انصاف و اخلاق با هر توجیهی نشان از ناتوانی منطقی و عقلایی افراد آن جریان است.ناسزاگویی
سلفی وهابی و تکفیری در نقدها و آثار خود از هرگز اخلاق علمی را مراعات نمیکند، در نقد و بررسی افکار آنچه ملاک و معیار است، استفاده از روش منطقی مستندل و مستحکم است. اما سلفی تکفیری به خاطر ناکامی در این عرصه به جای استفاده از روشهای علمی و پژوهشی، از روشهای عامیانه مانند فحاشی و ناسزاگویی استفاده میکند. البته این ادبیات در رهبر فکری و عقیدتی آنان یعنی ابن تیمیه نیز فراوان دیده میشود. همان طور که گذشت، یکی از این ناسزاهای نابخشودنی، متهم نمودن مخالفان به خرافهگرایی و بدعتگذاری است.ابن حجر عسقلانی محدث بزرگ اهل سنت دربارهی روش نقد توهین آمیز ابن تیمیه در کتاب منهاج السنة مینویسد: ابن تیمیه چنان در توهین به رافضی (علامه حلی) زیادهروی و مبالغه کرد که گاه اهانت او به وی، منجر به توهین به مقام علی بن ابی طالب (علیه السلام) شده است. (140) به تعبیر برخی پژوهشگران معاصر، ناسزاگوییهای ابن تیمیه اگر در یک جا گردآوری شود، خود کتاب مستقلی خواهد بود. (141) انصاف علمی اقتضا میکند که پژوهشگر خود را از حبها و بغضهای شخصی و گروهی برهاند، تا از رسیدن به حقیقت باز نماند؛ زیرا شرط اصلی درک حقیقت یک گفتار یا رفتار و یا مسئله نداشتن حب و بغض است، به عبارتی دیگر، دوستیها و دشمنیها میتواند نگاهها را تغییر دهد و اندیشهها را از مسیر اصلی منحرف کند.
جریان سلفی تکفیری امروز به تبعیت از ابن تیمیه و ابن حزم، درست همان ادبیات غیراخلاقی را در آثار خود به کار میبرد، برای نمونه ناصر القفاری لفظ «رعاع الشیعة» (اراذل شیعه) و یا «النوکی» (احمقها) (142) دیگر الفاظ دشنام آمیز به برخی علمای بزرگ شیعه مانند آنچه که به علامه مجلسی نسبت داده و او را از این گونه خطاب کرده است: رافضی رافضیها، غافل کننده دیگران، زندیق و کافری که لباس اسلام به تن نموده است. (143) بدیهی است استفاده از چنین روشهای توهین آمیز، بستر فتنه انگیزی، کینه توزی و تکفیر هر چه بیشتر میان مسلمانان فراهم میکند؛ از این رو، ضروری است اندیشمندان مسلمان با تأسی بر اخلاق نبی اکرم، اسوهی اخلاق، در این زمینه اقدام نمایند.
دروغگویی
جریان تکفیری با پیروی از شیخ ابن تیمیه در توهین به شیعیان به راحتی دروغ میگوید وی مینویسد:«برخی از رافضیها (استفاده از عنوان رافضی عمدتاً طعنه بر شیعیان است) و برخی از گروههای منسوب به آنها مانند نصیریه و غیر آنها بر آناند که حسن و حسین فرزندان علی نبودهاند، بلکه از اولاد سلمان فارسی هستند؟!»
وی مجاهدت آن دو امام همام را نیز دروغ برشمرده و مینویسد حسن که با معاویه مصالحه کرد و حسین نیز بر این گمان بود که مردم از وی اطاعت میکنند، ولی وقتی که بیعت شکنی آنان را دید، درخواست مراجعه به مدینه یا مکان دیگر را کرد. (144) مانند روز روشن است هیچ کسی از مسلمانان تا چه رسد به امامیه تاکنون در انتساب حسنین (علیه السلام) به امام علی (علیه السلام) و فاطمه زهرا (علیها السلام) تردید نکرده است.
امروز نیز سلفی تکفیری، شیعه را متهم به تحریف قرآن، و متهم به خائن دانستن جبرئیل، و امسال آن میکند. این دروغ زنیها همه و همه تلاش نافرجامی برای مشروعیت بخشیدن به تکفیر شیعه است. (145) مهمترین دلیلی که آنان در توجیه تکفیر شیعیان ارائه دادهاند، ادعای دروغین «اعتقاد شیعه به تحریف قرآن» است. وقتی پیروان یک مذهب متهم به عدم اعتقاد به قرآن میشوند، به راحتی میتوان دیگر باورهای نادرست دربارهی آنان را تبلیغ و آنان را متهم به عقایدی غیر توحیدی کرد. البته سلفی تکفیری از این روش نه تنها در برابر شیعیان حتی در مقابل مخالفان اهل سنت نیز بهره میگیرد. کسانی از اهل سنت که گرایشهای صوفی دارند، همواره متهم به بدعتگذاری و شرک و در نتیجه تکفیر میشوند.
ابن تیمیه مینویسد: از حماقتهای آنان (شیعیان) آن است که لفظ ده را ناخوش میدارند و این به خاطر بغضی است که با عشره مبشره دارند! (146) وی در آثار خود به ویژه منهاج السنه، هر حدیثی را که موافق نظر او نباشد، تکذیب کرده و به آسانی مهر جعلی بر آن میزند. مشعبی نویسندهی سلفی با استناد و تایید سخنان ابن تیمیه، برای توجیه تکفیر شیعه، افتراهای عجیبی بر ضد شیعیان میشمارد که به چند نمونه از آن اشاره میکنیم. وی مینویسد: «شیعیان دوازده امامی، همه انصار و مهاجران و همه کسانی را که برای آنان ترضی میگویند یا استغفار میکنند، کافر میدانند. (147) تعطیلی مساجد و عدم برگزاری جمعه و جماعات در مساجد، حرمت شکنی به بزرگان، گنبد ساختن بر روی مقابر دروغین، انجام مراسمی مانند حج در کنار مقابر، معلق نمودن حلال و حرام به امام خیالی و معدوم، دوستی با یهود و نصارا و مشرکان، همکاری با مشرکان در کشتار مسلمانان و ... (148). نویسنده در پایان نتیجه میگیرد که مقاتله و کشتار شیعه واجب است و بلکه آنان به مراتب از خوارج بدترند! (149)
قفاری نویسندهی معاصر سلفی، اموری را به شیعه نسبت میدهد که شیعه کاملاً از آن دور است؛ وی شیعه را متهم به قائل بودن به جسمانیت خداوند و متأثر گردیدن عقاید شیعه از عقاید یهود میداند و گفته است:
گمراهی یهود در اعتقاد به جسمانیت خداوند به حد شهرت رسیده، اما اولین کسی که در میان مسلمانان این بدعت را آغاز نمود، رافضیها (شیعیان) بودند. (150)
وی با بریدن سخنان علامه خویی در البیان، و با گزینش بخشی از کلام خویی، او را از مراجع تقلید شیعی معتقد به تحریف قرآن برشمرده است. (151) این در حالی است که مرحوم خویی قبل از این بخش از کلامی که توسط قفاری بریده و حذف شده- دلالت تمام روایاتی را که اشاره به تحریف قرآن دارد نفی میکند و پس از بررسی کامل روایات، چنین نتیجه میگیرد:
قول به تحریف قرآن، خرافهگویی و خیال بافی است و کسی به آن قائل نمیشود، جز آن که کم عقل باشد یا کمترین تأملی در اطراف خود نداشته باشد. یا این که عاشق چنین حرفی شده باشد که عشق هم انسان را کور و کر میکند. اما انسان عاقل، منصف و با فکر و اندیشه سخنانی که شکی در بطلان و خرافی بودن آن نیست نمیزند. (152)
نتیجهگیری
1- از جمله عوامل تکفیر بی ضابطه جریانهای سلفی، تکیه بر دیدگاههای خود به جای استناد به قرآن و سنت است؛2- جریانهای تکفیری از نظر مبانی و روشی پیروان ابن تیمیه به حساب میآیند. از این رو، سلفیگری تکفیری به عنوان جریان زاییده اندیشههای افراطی وی است؛
3- فهم قرآن و سنت، به خاطر ارتباط مستقیم آن با دین، همواره باید براساس ضوابط و روشهای درست انجام گیرد؛ وگرنه به تحریف، تکفیر بی ضابطه و هرج و مرج تفسیری خواهد انجامید؛
4- هر پژوهشی استوار بر مراعات اخلاق و انصاف علمی است؛ ناسزاگویی، اتهام زنی و کتمان حقایق از جمله روشهای جریانهای تکفیری در فهم کتاب و سنت نبوی است و نشان ناتوانی علمی و سستی بنیان فکری آنهاست؛
5- استفاده از مکانیزم فرافکنی از جمله شگردهای دیگر این جریانها برای تکفیر مخالفان خود است؛
6- سلفیگری تکفیری روشهایی به کار میگیرد هم چون:
- رأی گروی در فهم قرآن و سنت (تفسیر به رأی)؛
- برخورد گزینشی با قرآن و سنت (نادیده گرفتن تفسیر قرآن به قرآن)؛
- نگرش افراطی به نقل و نادیده گرفتن نقش عقل قطعی و دانش یقینی سلفیها به دلیل عدم دخالت عقل در حوزهی تفکر و برخی تفاوتها در حوزهی مبانی فلسفی، به تفسیرهای ظاهرگرایانه از قرآن و سنت دست میزنند و همین مسئله باعث خطاهای تئوریک و عملی آنان میشود؛
- توسعهی بی ضابطه معنایی و مصداقی مفاهیم کلیدی اسلام و اعتماد نکردن بر کتاب و سنت در تفسیر آن مفاهیم؛ مفاهیمی مانند توحید، ایمان، اسلام، نفاق، شرک، کفر، بدعت و سنت در لسان قرآن و لسان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به روشنی تبیین گردیده است. جریان تکفیری در تفسیر این الفاظ به جای مراجعه به سنت معتبر و حتی سلف صالح، به تفاسیر ابن تیمیه، ابن قیم، ابن عبدالوهاب، ابن عثیمین، صالح فوزان، شکری مصطفی و مانند آنها مراجعه میکند؛
6- اندیشمندان مسلمان باید با تبیین درست مبانی و روشهای استنباط شرعی، مسیر خود را از جریانهای سلفی تکفیری جدا نمایند. تا به اسم اسلام بر پیکر جهان اسلام بیش از این آسیب نرسد.
پینوشتها:
* استادیار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
1- ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج24، ص 55.
2- ر.ک: عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 27، 78-86.
3- برای آگاهی بیشتر با سلفیگری وهابی و تبار و شاخههای آن به «سلفیگری و وهابیت» سید مهدی علیزاده موسوی مراجعه کنید.
4- محمد عوض الخطیب، الوهابیة، فکرا و ممارسة، ص 188، به نقل از سلیمان بن عبدالوهاب، النفحة الزکیة، الرسالة الاولی، ص 7.
5- ر.ک: سعدالدین السید صالح، الفرق و الجماعات الاسلامیة المعاصرة و جذورها التاریخیة، ص 203-204.
6-ر.ک: دهخدا، لغت نامه، ج8، ص 10904؛ انوری، فرهنگ بزرگ سخن فارسی، ج4، ص 3737.
7-ر.ک: جابر محمود، الوهابیة فی مصر، ص 195.
8- صالح سعد الدین السید، الفرق و الجماعات الاسلامیة المعاصرة و جذورها التاریخیة، ص 203 و 206-211.
9- بقره، آیه 32.
10- انعام، آیه 71.
11- وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ (حجر، آیه 84)
12-(فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ) (روم، آیه30).
13-(وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ إِلاَّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ) (نحل، آیه 64).
14- (وَ أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ) (نحل، آیه 44).
15- سعدالدین السید صالح، الفرق و الجماعات الاسلامیة المعاصرة و جذورها التاریخیة، ص 206-208، به نقل از شکری مصطفی، «الحجیات» نسخه خطی، ص 4.
16- شکری مصطفی، «الحجیات»؛ ص 6.
17- همان، ص 8؛ سعدالدین السید صالح، الفرق و الجماعات الاسلامیة المعاصرة و جذورها التاریخیة، ص 207-208.
18- همان، ص 208 به نقل از: شکری مصطفی «الحجیات»، ص 10.
19- شکری مصطفی، التبیین، نسخه خطی، ص 24.
20- ر.ک: محمدکثیری، السلفیه بین اهل السنه و الامامیه، ص 46.
21-ر.ک: رمضان بوطی، السلفیة مرحلة زمینة مبارکة لامذهب اسلامی، ص 235.
22- شرح العقیده الواسطیه، ج2، ص 292.
23- ر.ک: شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص 92-93، ج2، ص 84-85، حسن البناء، مجموعه رسائل، ص 362-366.
24- ر.ک: البنا حسن، مجموعة رسائل، ص 367-378.
25- رشید رضا، ج3، ص 163 یا 197.
26-علق. آیه 5.
27- ر.ک: محمد ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیه.
28- درء تعارض العقل و النقل، ج1، ص 201.
29- آمنة محمد نصیر، الشیخ الامام محمد بن عبدالوهاب و منهجه فی مباحث العقیده، ج1، ص 112.
30- مشعبی، پیشین، ص 85-87. به نقل از مجموع الفتاوی، ج18، ص 50-51.
31- همان، ص 88.
32- مجموع الفتاوی، ج17، ص 74؛ درء التعارض، ج2، ص 37؛ برای تفصیل بیشتر ر.ک: مشعبی، ص 136-141.
33-و نری وجوب إجراء نصوص الکتاب و السنة فی ذلک (صفات الله تعالی) علی ظاهرها و نتبرأ من طریق المحرفین لها الذین صرفوها إلی غیر ما أراد الله بها؛ (عثیمین عقیدة اهل السنة و الجماعة، ص 6)
34- همان.
35- علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج14، ص 130.
36- رشیدرضا، المنار، ج1، ص 252-253.
37- ابن عثیمین، عقیدة اهل السنة و الجماعة، ص 5-6.
38- زمر، آیه 67.
39- ابن عثیمین، القول المفید علی کتاب التوحید، ج2، ص 532؛ و بقیه سلفیها نیز همین عقیده را دارند؛ ر.ک: مجموع فتاوی العلامة عبدالعزیز بن باز؛ ج4.
40- جعفر سبحانی، آیین وهابیت، ص 33.
41- ابراهیم، آیه 4.
42-ر.ک: زمخشری، کشاف، ج1، ص 628.
43- توبه، آیه 67.
44- آل عمران، آیه 26.
45- مؤمنون، آیه 88.
46- آل عمران، آیه 73.
47- بقره، آیه 237.
48- ذاریات، آیه 47.
49- ص، آیه 45.
50- ص، آیه 17.
51- قالَ قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) لَعَنَ اللهُ المُجَادلینَ فی دینِ اللهِ عَلَی لسَانِ سَبعینَ نَبِیاً و مَن جَادلَ فِی آیاتِ الله کَفَر قَالَ اللهُ ما یُجادلَ فی آیاتِ الله الَّا الَّذینَ کَفرُوا وَ مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرأیهُ فَقَد افتَری عَلَی اللهِ الکَذِبَ وَ مَن أفتَی النَّاسَ بِغیَرِ عِلمٍ لَعَنتهُ مَلائِکَةُ السَّماواتِ و الارضِ وَ کُلُّ بِدعَةٍ ضَلالَةُ وَ کُلُّ ضَلالَةٍ سَبیِلُهاَ اِلَی النَّارِ الحَدِیثَ". حر عاملی، وسائل الشیعه، ج27، ص 190.
52- الترمذی، سنن (کتاب التفسیر) باب ما جاء فی الذی یفسر القرآن برأیه، ج5، ص 199، حدیث شماره 2950.
53- ر.ک: مسعد بن مساعد الحسینی، منهج محمد بن عبدالوهاب فی التفسیر، ص 96، «فتدریسه التفسیر، و تألیفه فیه- و کثیر منه من قبیل التفسیر بالرأی المحمود- دلیل علی أنه یعلم من نفسه أنه أهل لذلک، إذ لایتصور أن یحث علی طلب العلم، وینکر علی من یقول بغیر علم، تم بعد هذا یتکلم فی أعظم شیء بلا علم».
54- علامه امینی نظرة فی کتاب منهاج السنة النبویة، ص 90، محمد حسن قزوینی، الإمامه الکبری و الخلافه العظمی، ج2، ص 188-197.
55- ر.ک: قزوینی، پیشین، ص 181-185.
56- به تعبیر استاد مطهری، ابن تیمیه به رغم مطالعه زیاد و آثار فراوان، ولی یک فکر بسیار بسیار قشری و متحجّری دارد و از آن دسته افرادی است که فکرشان در سطح، خیلی توسعه پیدا میکند. ولی در عمق نفوذی ندارد: ر.ک: مجموعه آثار، ج22، ص 714.
57- صائب عبدالحمید، ابن تیمیه؛ حیاته- عقائده، ص 45.
58- همان، ص 8-10.
59-ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج34، ص 58.
60- مجموع الرسائل و الفتاوی، 10، ص 928، رائد السمهوری، نقدالخطاب السلفی، ص 124-125.
61- بقره، 178، الحر بالحر و العبد بالعبد و نور، 32.
62- «أبطا علینا رسول الله یوما صبور النهار، فلما کان العشی قال له قائلنا: یا رسول الله قدشق علینا لم نرک الیوم، قال ان ملکا من السماء لم یکن زارنی فاستاذن الله فی زیارتی فاخبرنی و بشرنی ان فاطمة بنتی سیدة نساء امتی و ان حسنا و حسینا سیدا شباب اهل الجنة»؛ خصائص النسائی، ص 34، الاخبار المأثور. بان فاطمة بنت رسول الله سیدة النساء من هذه الامة؛ کنز العمال، ج6، ص 221، الباب الخامس فی فضل اهل البیت (علیهم السلام)، حدیث 37732.
63- ابی نعیم اصبهانی، حلیة الاولیاء، ج2، ص 42؛ محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج4، ص 248 (کتاب بدء الخلق، باب علامات النبوة فی الاسلام). صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق، باب: علامات النبوة فی الاسلام و کتاب الاستئذان، باب: من ناجی بین یدی الناس؛ مسند احمد بن حنبل، ج6، ص 282، احادیث فاطمه بنت رسول الله، ح 25874؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص 40.
64- اعراف، آیه 189-190.
65- صلاح الدین الصفدی، الوافی بالوفیات، ج7، ص 20-21.
66-قرطبی، جامع البیان، ج7، ص 328.
67- نساء، آیه 28.
68- مجموع الفتاوی، ج15، ص 333.
69- همان، ج15، ص 79.
70-ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، کتاب التفسیر، ج3، ص 949-950.
71- فخر رازی، تفسیر کبیر، ج32، ص 132 و 133؛ آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج15، ص 481 و 482؛ بیضاوی، أنوار التنزیل و أسرار التأویل، ج5، ص 342.
72- فخر رازی، همان.
73- بخاری، صحیح البخاری، کتاب المغازی، باب غزوة تبوک. حدیث رقم (4416)، و مسلم کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علی بن أبی طالب. حدیث رقم (6218).
74- محمد صالح بن العثیمین، تفسیر القرآن الکریم- المجلد الأول، مقدمه، المشتهرون بالتفسیر من الصحابة.
75-بقره، آیه 81.
76- ابن تیمیه، تفسیر آیات اشکلت، ج1، ص 368.
77- قیامت، آیات 22-23.
78- ابن تیمیه، همان، ص 366.
79- همان، ص 370.
80- محمد صالح بن العثیمین، تفسیر القرآن الکریم- المجلد الأول مقدمه: کلام الصحابة رضی الله عنهم لاسیما ذوو العلم منهم و العنایة بالتفسیر، لأن القرآن نزل بلغتهم و فی عصرهم، ولأنهم بعد الأنبیاء أصدق الناس فی طلب الحق، و أسلمهم من الأهواء، و أطهرهم من المخالفة التی تحول بین المرء و بین التوفیق للصواب.
81- الشوری، آیه 11.
82- محمد صالح بن العثیمین، همان.
83- البخاری، کتاب التفسیر، باب قوله: (و ما قدروا الله حق قدره) حدیث رقم (4811)، و مسلم، کتاب صفات المنافقین و أحکامهم، باب صفة القیامة و الجنة و النار. حدیث رقم (2786).
84- الإسرائیلیات: الأخبار المنقولة عن بنی اسرائیل من الیهود و هو الأکثر، أو من النصاری و تنقسم هذه الأخبار الی ثلاثة أنواع: الأول: ما أقره الاسلام، و شهد بصدقه فهو حق. ما رواه البخاری و غیره عن ابن مسعود رضی الله عنه قال: جاء حبر من الأحبار الی رسول الله فقال: یا محمد، إنَّا نجد أن الله یجعل السماوات علی إصبع، و الإرضین علی إصبع، و الشجر علی إصبع، و الماء و الثری علی إصبع، و سائر الخلائق علی إصبع فیقول: أنا الملک فضحک النبی صلی الله علیه و آله و سلم حتی بدت نواجذه تصدیقاً لقول الحبر، ثم قرأ رسول الله: (وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ (زمر: 67) (ر.ک: محمد صالح بن العثیمین، تفسیر القرآن الکریم- المجلد الأول مقدمه).
85- محمد صالح بن العثیمین، تفسیر القرآن الکریم - المجلد الأول، همان.
86- منهاج السنة النبویة، ج4، ص 276؛ نقد الخطاب السلفی، ص 129.
87- ابن تیمیه، درء التعارض، مج 3، ص 37.
88- شوری، آیه 23.
89- تفسیر طبری، ج25، ص 14 و 15. مستدرک الحاکم، ج2، ص 444؛ مسند احمد، ج1، ص 199؛ ینابیع المودة از مسند احمد و جز آن ص 15؛ الصواعق المحرقه، ص 11 و 102 و ذخایر العقبی، ص 25.
90- حجرات، آیه 13.
91-آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ذیل آیه 22 شوری، ج13، ص 32.
92- کنز العمال، 34151.
93- همان، ذیل آیه 22 شوری.
94- ر.ک: ابن تیمیه، منهاج السنه، ج7، ص 395.
95- برای نمونه از منابع اهل سنت که حدیث سفینه را نقل کردهاند، میتوان به موارد ذیل اشاره کرد: المعجم الصغیر، ج2، ص 22، المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص 343، مجمع الزوائد، ج9، ص 168. تاریخ بغداد، ج12، ص 91، فیض القدیر، ج2، ص 519 و 5 ص 517؛ کنزل العمال، ج13، ص 82، 85، الصواعق المحرقه، ص 152؛ جواهر العقدین، ج2، ص 120؛ مرقاة المفاتیح، 610/5 و ...
96-و من ذالک ما اخرجه مسلم و ابوداود و النسائی و ابن ماجه و البیهقی و آخرون: «المهدی من عترتی من ولد فاطمه» احمد بن حجر الهیثمی، الصواعق المحرقه، الفصل الاول فی آلایات الواردة فیهم ... الایة الثانیة عشرة، ص 163.
97- بین هلالین بعد از حدیث (د= سنن ابن داود و م= صحیح مسلم عن ام سلمة. (علی بن المتقی بن حسام الدین الهندی، کنزالعمال، الفصل الرابع فی ذکر اشراط الساعة، خروج المهدی، ح 38662).
98- ما اخرجه مسلم و ابوداود و النسائی و ابن ماجه و البیقهی و صاحب المصابیح و آخرون (سلیمان بن ابراهیم القندوزی، ینابیع المودة، الباب 73، فی الاحادیث التی ذکرها صاحب جواهر العقدین، حیث دوم).
99- مقایسه کنید: کتاب اظهار الحق، دوحه: دار إحیاء التراث الاسلامی، (ص 438-440) با همان کتاب چاپ الریاض: 1410، الداراة العامة للطبع و الترجمة ص 928.
100- محمد حسین هیکل، کتاب حیاة محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ص 104.
101- برای نمونه مقایسه کنید: ناصر بن عبدالله القفاری، أصول مذهب الشیعة، ج2، ص 679-680. با مجلسی، بحارالأنوار، ج 42، ص 189. وی در جلد اول اصول مذهب الشیعة، ص 335، برای متهم نمودن مرحوم خویی به قول بر تحریف، سخنان وی را کامل نقل نکرده است که در ادامه همین مقاله بدان اشاره شده است.
102- طبری، تاریخ الطبری، ذکر الخبر عما کان من امر النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، عند ابتداء الله تعالی ذکره، ج2، ص 63.
103- ابن کثیر، البدایة و النهایة، باب الامر بابلاغ الرسالة.
104- احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ما نزل من القرآن بالمدینة، ج2، ص 32.
105- همان، مانزل من القرآن بالمدینة، ج2، ص 43.
106- محمدرضا معین، فرهنگ فارسی معین، اصطلاح فرافکنی در روان شناسی کاربرد دارد؛ فرافکنی یکی از ساز و کارهای پدافندهای (دفاعی) در برابر نگرانی به شمار میرود. در این معنی خواستهها و انگیزههای ناپذیرفتنی که بازشناخت آنها در «خود» ممکن است موجب ناراحتی شود، به دیگران نسبت داده میشود. برای اطلاع بیشتر رجوع کنید: (جس فیست و گریگوری جی. فیست، نظریههای شخصیت، ترجمه یحیی سید محمدی، ص 53).
107- مشعبی، پیشین، ج2، ص 471.
108- ر.ک: صالح الفوزان، البدعة، تعریفها...، ص 11؛ مشعبی، منهج ابن تیمیه فی مسأله التکفیر، ج2، ص 475.
109- مسلم، 876؛ نسائی، ج3، 188.
110- عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 317 و 320 و 293.
111- ر.ک: بغدادی، همان.
112- بغدادی، همان، ص 320.
113- جهت اطلاع بیشتر ر.ک: مشعبی عبدالمجید بن سالم بن عبدالله، منهج ابن تیمیة فی مسأله التکفیر.
114- برای اطلاع بیشتر ر.ک: مکارم شیرازی، وهابیت بر سر دو راهی.
115- جهاد بن عبد الإله الخنیزی، السلفیة و الشیعة، ص 126.
116- ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج1، ص: 52.
117- توبه، آیه 17.
118- محمدحسین قریب گرکانی، «تاریخ وهابیت»، هفت آسمان، ص 182.
119- احقاف، آیه 5-6.
120- فاطر، آیه 13-14.
121- زمر، آیه 3.
122- نساء، 48 و 116.
123-ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیة، ص 192-193.
124- ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، قاعدة الجلیله فی التوسل و الوسیله، ص 186-184.
125- علی بن علی بن محمد بن أبی العز الحنفی، شرح الطحاویة فی العقیدة السلفیة، ص 225.
126- هود، آیه 46.
127- انعام، آیه 103.
128- همان، ص 130-131.
129- سعد الدین السید صالح، الفرق و الجماعات الاسلامیة المعاصرة و جذورها التاریخیة، ص 174.
130- قوسی، المنهج السلفی، 418-419.
131- همان.
132-مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج3، ص 65.
133- ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم مخالفة أصحاب الجحیم، ص 36 و 48.
134-ر.ک: محمد بن علی شوکانی، الرسائل السلفیة، ص 185.
135- همان، ص 423-424. به نقل از ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم مخالفة أصحاب الجحیم، ص 275.
136- ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم مخالفة أصحاب الجحیم، ص 55.
137- همان، ص 425. ابن تیمیه، پیشین، ص 54-55.
138- ر.ک: صالح الفوزان، البدعة؛ تعریفها، انواعها و احکامها، ص 8.
139- برای اطلاع بیشتر ر.ک: جعفر باقری، البدعة، ص 295-308.
140- «و کم من مبالغة لتوهین کلام الرافضی أدته احیاناً إلی تنقیص علی» ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج6، ص 319-320؛ برای اطلاع بیشتر میتوان به کتاب أخطاء ابن تیمیة فی حق رسول الله و اهل بیته رجوع کرد.
141- سیدعلی حسینی میلانی، دراسات فی منهاج السنة لمعرفة ابن تیمیة، ص 567.
142- ناصر بن عبدالله القفاری، أصول مذهب الشیعة، ج1، ص 370- انوک یعنی: احمق و جمع آن: نَوکیَ میشود. ابن منظور: لسان العرب: ج10 ص 501.
143- «الرافض الرافضی المغفل أو الزندیق المرتدی ثوب الإسلام» (ناصر بن عبدالله القفاری، أصول مذهب الشیعة، ج3، ص 133).
144- ابن تیمیه، منهاج السنة، ج4، 368.
145- ر.ک: ناصر بن عبدالله بن علی القفاری القفاری، أصول مذهب الشیعة الامامیة الاثنی عشریة- عرض و نقد، وی در مقدمهی کتاب ج1، ص 7-18؛ ادعا میکند که قضایا را در نهایت انصاف و صداقت و به دور از پیش داوری با تکیه بر عقاید مشهور شیعه بیان میکند. ولی هرگز به گفته خود پای بند نمیماند. سید محمد حسینی قزوینی، در کتاب تحت عنوان نقد أصول مذهب الشیعة الأمامیة الاثنی عشریة عالمانه و مستند عدم پای بندی قفاری بر روشهای و شرایط یاد شده به خوبی نشان داده است (ر.ک: نقد أصول مذهب الشیعة الامامیة الإثنی عشریة، قم: موسسه ولی عصر لدراسات اسلامیه، 1430).
146-ابن تیمیه، منهاج السنه، ج3، ص 148.
147- ر.ک: عبدالمجید المشعبی، منهج ابن تیمیة فی التکفیر، ج2، ص 453.
148-پیشین، ص 440-442.
149- همان. ص 454.
150- «اشتهرت ضلالة التجسیم بین الیهود ولکن أول من ابتدع ذلک بین المسلمین هم الروافض» ناصر بن عبدالله القفاری، أصول مذهب الشیعة، ج2، ص 640.
151- «والخوئی مرجع الشیعة فی العراق و غیره الیوم یقول: إن کثرة الروایات (روایاتهم فی تحریف القرآن) من طریق أهل البیت، و لا أقل من الاطمئنان بذلک، و فیها ما روی بطریق معتبر» (ر.ک: ناصر بن عبدالله القفاری، أصول مذهب الشیعة، ج1، ص 335).
152- «و مما ذکرناه: قد تبیین للقاری أن حدیث تحریف القرآن حدیث خرافة و خیال، لایقول به إلا من ضعف عقله، أو من لم یتأمل فی أطرافه حق التأمل، أو من ألجأه الیه بحب القول به. والحب یعمی و یصم، و أما العاقل المنصف المتدبر، فلایشک فی بطانه و خرافته» (ابوالقاسم خوئی، البیان فی تفسیر القرآن، ص 259).
منابع تحقیق : قرآن کریم.
1- آلوسی محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1415 ق.
2- ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم بن عبدالسلام، قاعدهی الجلیلة فی التوسل و الوسیلة، دارالکتاب العربی، بیروت 2006 م.
3- ــــ ، تفسیر آیات اشکلت علی ... دارسة و تحقیق عبدالعزیز بن محمد الخلیفة، دارالصمیعی، الریاض 1425 ق.
4- ــــ ، مجموع الفتاوی، کتاب التفسیر، مکتبة الرشد، بیروت 1426ق.
5- ــــ ، درء التعارض العقل و النقل، مکتبة الرشد- ناشرون، الریاض 1427 ق.
6- ــــ ، اقتضاء الصراط المستقیم مخالفة أصحاب الجحیم، تحقیق ناصر بن عبدالکریم، مکتبة الرشد، الریاض [بی تا].
7- ابن کثیر، البدایة و النهایة: داراحیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
8- ابوزهره، محمد، تاریخ المذاهب الاسلامیة، دارالفکر العربی، القاهرة، 1996 م.
9- ابی یعقوب، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، دارصادر، بیروت 1379 ق.
10- اصبهانی، ابی نعیم، حلیة الاولیاء، دارالکتاب العربی، بیروت 1987 م.
11- امینی، عبدالحسین، نظرة فی کتاب منهاج السنة النبویة، نرم افزار کلام اسلامی، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، نور، قم 1390.
12- انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن فارسی، سخن، تهران، 1381.
13- باقری جعفر، البدعة، دارالثقلین، بیروت 1415 ق.
14- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، دارالجیل، بیروت، [بی تا]
15- بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر بن محمد بن محمد، الفرق بین الفرق، دارالمعرفة، بیروت 1424 ق.
16 - البناء، حسن، مجموعة رسائل، المکتبة التوقیفیة، القاهرة، [بی تا].
17- بوطی، محمد سعید رمضان، السلفیة مرحلة زمینة مبارکة لا مذهب اسلامی، دارالفکر المعاصر، بیروت 1418 ق.
18- بیضاوی، عبدالله بن محمد بن علی، أنوارالتنزیل و أسرار التأویل، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1418 ق.
19- جابر محمود، الوهابیة فی مصر من محمد علی إلی مبارک، دارالمیزان، بیروت، 1432 ق.
20-حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعة، موسسه آل البیت، قم، 1409 ق.
21- حسینی قزوینی، سیدمحمد، نقد أصول مذهب الشیعة الإمامیة الإثنی عشریة، موسسه ولی عصر لدراسات اسلامیة، قم 1430 ق.
22- حسینی میلانی، سیدعلی، دراسات فی منهاج السنة المعرفة ابن تیمیة، مرکز الحقائق الاسلامیة، قم، 1428 ق.
23- حسینی، مسعد بن مساعد، منهج محمد بن عبدالوهاب فی التفسیر، کتابخانه المکتبه الشامله (مدرسه فقاهت)، (http://shamela.. baharsound.ir/40473/1/1/)
24- حنفی، علی بن علی بن محمد بن أبی العزّ، شرح الطحاویة فی العقیدة السلفیة، تحقیق احمد محمد شاکر، دار السودانیة للکتب، سودان- خارطوم، [بی تا]
25- الخطیب محمد عوض، الوهابیة، فکرا و ممارسة، مرکز الغدیر، بیروت 1432 ق.
26- خویی، ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، دارالزهراء، بیروت 1408 ق.
27- دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، دانشگاه تهران، تهران، 1373.
28- زمخشری، محمود، الکشاف عن غوامض التنزیل، دارالکتاب العربی، بیروت، 1407 ق.
29- سبحانی، جعفر، آیین وهابیت، نشر توحید، قم 1364.
30- سمهوری، رائد، نقدالخطاب السلفی ابن تیمیة نموذجا، طوی للنشر و الاعلام، لندن، 2010 م.
31- شکری، مصطفی، التبیین، نسخه خطی، [بی تا]
32- شکری، مصطفی، الحجیات، نسخه خطی، [بی تا]
33- شوکانی، محمد بن علی، الرسائل السلفیة فی إحیاء سنة خیرالبریة، دارالکتاب العربی، بیروت، 1426 ق.
34- شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، منشورات الشریف الرضی، قم 1364.
35- صائب عبدالحمید، ابن تیمیه؛ حیاته- عقائده، موسسة دائرة معارف الفقه الاسلامی، قم 1426 ق.
36- صالح، سعد الدین السید، الفرق و الجماعات الإسلامیة المعاصرة و جذورها التاریخیة، دار احد، الامارات 14200 ق.
37- الصفدی، صلاح الدین، الوافی بالوفیات، دارالنشر، بیروت، [بی تا].
38- عثیمین محمد بن صالح، القول المفید علی کتاب التوحید، دار ابن جوزی، الریاض 1417 ق.
39- ـــ ، شرح العقیدة الواسطیة، تحقیق سعد بن فواز الصمیل، دارابن جوزی، الریاض، [بی تا].
40- ــــ ، تفسیر القرآن الکریم (نسخه الکترونیکی) مؤسسة الشیخ العثیمین، موقع الرسمی للشیخ العثیمین .shtml 17097- http://www.ibnothaimeen.com/all/index/article
41- ــــ ، عقیده اهل السنة و الجماعة، مدار الوطن للنشر، ریاض 1404 ق.
42- عقیلی، ابراهیم، تکامل المنهج المعرفی عند ابن تیمیه، المعهد العلمی للفکر الاسلامی، فیرجینیا 1415 ق.
43- علیزاده موسوی، سیدمهدی، سلفیگری و وهابیت، دفتر تبلیغات اسلامی، قم 1390.
44- فرمانیان، مهدی، مجموعه مقالات فرق تسنن، (به کوشش: مهدی فرمانیان)، نشر ادیان، قم 1388.
45- فوزان، صالح بن فوزان بن عبدالله، البدعة، تعریفها، انواعها و احکامها، دارالعاصمة، الریاض 1412 ص.
46- ــــ، شرح المنظومه الحائیه فی عقیده اهل السنه و الجماعه، تحقیق عادل الرفاعی و عصام المری، دارالعاصمة للنشر و التوزیع، [بی تا].
47- فیست، جس و گریگوری، جی. فیست، نظریههای شخصیت، ترجمه یحیی سید محمدی، نشر روان، تهران 1386.
48- قریب گرکانی، محمد حسین «تاریخ وهابیت» به کوشش: رسول جعفریان، هفت آسمان، پاییز و زمستان 1378، شماره 3 و 4، ص 177-196.
49- قزوینی، محمدحسن، الإمامة الکبری و الخلافة العظمی، دارالقاری، بیروت 1424 ق.
50- کثیری، سیدمحمد، السلفیه بین أهل السنه و الامامیه، الغدیر، بیروت 1418 ق.
محمد نصیر آمنة، الشیخ الامام محمد بن عبدالوهاب و منهجة فی مباحث العقیده، کتابخانه المکتبه الشامله مدرسه فقاهت، [بی تا].
51- مشعبی عبدالمجید بن سالم بن عبدالله، منهج ابن تیمیة فی مسألة التکفیر، دار أضواء السلف، ریاض، 1418 ق.
52- مطهری، مرتضی، نرم افزار مجموعه آثار، انتشارات صدرا، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور، قم1389.
53- مکارم شیرازی، ناصر، وهابیت بر سر دو راهی، انتشارات امیرالمؤمنین (علیه السلام)، قم 1386.
54- القفازی، ناصربن عبدالله بن علی، اصول مذهب الشیعة الاثنی عشریه ریاض، 1414 ق، [بی نا].
55- نیشابوری، حاکم، المستدرک، دارالمعرفة بیروت [بی تا]
56- هیکل، محمد حسین، کتاب حیاة محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، مطبعة مصر، 1354، [بی نا].
منبع مقاله :
فرمانیان، مهدی؛ (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی «جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام، جلد هفتم» (بی م)، قم: دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (ع))، چاپ اول