چکیده
شکلگیری القاعده ریشه در جهاد افغانستان دارد. در چگونگی رابطه ایالات متحده با این گروه، وقایع و رویدادهای کلان سیاسی به عنوان عامل تعیین کننده و راهبردی عمل کرده است. سه اتفاق کلان در عرصه بینالمللی که عبارتند از: اشغال افغانستان، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پدیده بیداری اسلامی، استراتژی غرب را در تعامل و تقابل با این گروه سازمان داده است. آمریکا دربارهی القاعده از سه راهبرد کلان در سه مقطع زمانی استفاده کرده است: راهبرد تعامل و حمایت از جنگجویان سلفی عرب که در مقابله با اشغال افغانستان از سوی اتحاد جماهیر شوروی، قرار میگرفت. در این راهبرد آمریکا تلاش کرد با همکاری کشورهای منطقه، منازعه قدرت در افغانستان را پیش ببرد. مصر، عربستان و پاکستان به عنوان متحدان اصلی امریکا در این جنگ در مقابل شوری قرار گرفت و جوانان زیادی از این کشورها و سایر کشورهای اسلامی به جهاد فرا خوانده شدند. راهبرد تقابل پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی صورت گرفت و هدف از آن غیریتسازی از سوی ایالات متحده بود که به جای اتحاد جماهیر شوروی، دشمن جدیدی را معرفی میکرد. تقابل ایالات متحده با القاعده در این زمان بیشتر ماهیت رسانهای داشت و میکوشید القاعده را به عنوان یک گروه رادیکال فرو رفته در انحطاط و تمایلات ضد بشری معرفی کند. راهبرد سوم تعامل و تقابل است که پس از شکلگیری جریان بیداری اسلامی به وجود آمد. تقابل در افغانستان و تعامل در خاورمیانه که هر دو ماهیت ژئوپولتیکی دارند. مکانیسم تکفیر در برهه نخست، ماهیت ضد روسی داشت؛ در برههی دوم ضد غربی و در مرتبهی سوم ماهیت ضد شیعی و ضد سلفی دارد. به این ترتیب آمریکا ابتدا در قالب همکاری، سپس در چارچوب تعارض و سرانجام ترکیب آن دو در دو منطقه ژئواستراتژیک، با این گروه بازی کرد تا هژمونی خود را در منطقه حفظ کند.مقدمه
یکی از آخرین رویدادهای بینالمللی در جهان دو قطبی، اشغال افغانستان از سوی اتحاد جماهیر شوروی میباشد. تأثیرات عمیقی که این حادثه از خود به جا گذارده هنوز ادامه دارد. به وجود آمدن گروهی به نام القاعده یکی از نتایج جهاد افغانستان است. القاعده امروز یکی از رسانهسازترین بازی گران بینالمللی است که هر روز اخبار جدیدی دربارهی آن منتشر میشود. حادثه یازده سپتامبر نیز به این گروه نسبت داده میشود. دربارهی القاعده مطالب زیادی نوشته شده که بیشتر به گزارش عملکردشان اختصاص دارد. شعار مبارزه با تروریسم که از سوی غرب اعلام شده است میطلبد که رابطه آمریکا با گروه تروریستی القاعده بررسی میشود. سوالهای فراوانی در این باره وجود دارد: القاعده چگونه به وجود آمد؟ نقش قدرتهای منطقهای در آن چیست؟ آیا غرب با این گروه همکاری کرده است؟ تعارض القاعده و غرب چه اهدافی را دنبال میکند؟ما در این مقاله رابطه ایالات متحده آمریکا و القاعده را از زمان شکلگیری این جنبش و فراز و فرود این رابطه تاکنون بررسی میکنیم. به این ترتیب سوال اصلی این تحقیق چنین است: «سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا درباره القاعده از زمان شکلگیری آن تاکنون از چه الگویی پیروی کرده است؟» فرضیهای که در این تحقیق در نظر گرفته شده چنین است: «ایالات متحده در مقابله با اتحاد جماهیر شوروی روابط نزدیکی با بنیانگذاران القاعده برقرار کرد و در این راستا حمایتهای جدی انجام داد. با فروپاشی بلوک شرک، القاعده در نقش دشمن غرب ظاهر گردید و پس از به وجود آمدن بیداری اسلامی، القاعده نقش اختلاف افکنی میان مسلمانان را به عهده گرفت تا از پیشرفت جریان بیداری اسلامی جلوگیری کند.» برای اثبات فرضیه، این تحقیق در سه مرحله بررسیهای خود را به انجام میرساند: مرحله نخست به چگونگی شکلگیری این جریان و همکاریهای ایالات متحده با سران این گروه میپردازد؛ مرحله دوم، غیریتسازی غرب از القاعده را بررسی میکند که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی آغاز و با حادثه یازده سپتامبر اوج میگیرد. این دوره با به راه افتادن بیداری اسلامی در جهان عرب پایان میپذیرد؛ مرحله سوم از همین نقطه آغاز میشود و ایالات متحده برای عقیم کردن نهضت بیداری اسلامی از مکانیسمهای مختلفی استفاده کرد که یکی از این مکانیسمها بهرهبرداری از القاعده به عنوان نیروی تفرقهانگیز میان مسلمانان میباشد.
اشغال افغانستان
اشغال افغانستان به وسیله اتحاد جماهیر شوروی نسبتاً دیر صورت گرفت؛ زمانی که غالباً اتحاد جماهیر شوروی ترجیح میداد از صدور انقلاب به شکل نظامیاش در کشورهای خارجی اجتناب کند، اما شوروی از دیرباز به جهت موقعیت راهبردی افغانستان متمایل بود این کشور در حیطهی نفوذش باقی باشد. افغانستان در آن زمان موقعیت ژئوپولتیک داشت، این کشور از یک طرف با ایران همسایه بود که در آن زمان از متحدان اصلی آمریکا به شمار میرفت، از سوی دیگر با پاکستان همسایه بود که نیز ارتباط تنگاتنگی با غرب داشت. در صورت نفوذ غرب در افغانستان حلقه محاصره از جنوب، روسها را در شرایط دشواری قرار میداد. علاوه بر آن روسها امیدوار بودند که با اشغال افغانستان بتوانند منافع آمریکا را در خلیج فارس نیز تهدید کنند و پس از اشغال افغانستان، فرودگاه نظامی «شیندند» در هرات به همین منظور ساخته شد. شوروی برای تأمین اهدافش، سیاست دو سویه را در پیش گرفت: از یک طرف از اندیشمندان و نخبگان فکری افغانستان، حمایت کرد و از سوی دیگر جاسوسانی را در هر نهاد دولتی برای خود گرفت. روسها به عنوان اولین اقدام، به تبلیغ ایدئولوژیکی دست زدند، مهمترین ارگان تبلیغاتی اتحاد جماهیر شوروی، عبارت بود از: حزب دموکراتیک خلق که در سال 1965 به طور غیر رسمی تشکیل گردید. (2)حزب دموکراتیک خلق در زمان خود نیرومندترین حزبی بود که فعالیت سازمانی داشت و در میان طبقه بالا و متوسط شهری نفوذ کرد. این گروه فعالیتهای خود را در ارتش، دبیرستانها و دانشگاهها پیگیری کرد و البته از موقعیتهایی نیز در این حیطهها برخوردار گردید. افزون بر آن، دولت نیز روابط نزدیکی با شورویها برقرار کرده بود و از مجموع هفت هزار دانشجوی افغانی که در اتحاد جماهیر شوروی اعزام شده بودند، دو هزار نفر در دانشکدههای اتحاد شوروی و پنج هزار نفر به عنوان افسران نظامی، مشغول به تحصیل بودند که گروه نخست، افزون بر نوع تخصصی که فرا میگرفتند، از آموزشهای مارکسیسم نیز به عنوان بخشی از تحصیلاتشان برخوردار میشدند. هم چنین از 1957-1974 بیشتر از 65 هزار تکنسین و کارگر افغانی در مؤسسات و کارخانههایی که شوروی در افغانستان ساخته بود، آموزش دیدند. این افراد هر کدام به نوعی تحت تأثیر متخصصان و مستشاران اتحاد شوروی بودند. (3)
تصمیم داودخان، نخستین رئیس جمهور افغانستان، از 1973-1978 در نزدیک شدن به کشورهای منطقه که همه از نزدیکان بلوک غرب بودند، برای شوروی خوشایند نبود. در این زمان در حالی که داود مشغول پاکسازی دولت از کمونیستها بود، نیروهای چپی او را با یک کودتا از سر راه برداشتند و دولت مارکسیتی را تأسیس کردند. نور محمد ترکی ریاست این دولت را به عهده داشت.اما به زودی جنگ قدرت میان چپیها آغاز شد و در کودتای دیگر، ترکی پس از نه ماه حکومت، به وسیلهی حلقهی دیگری از کمونیستها سرنگون شد. حفیظالله امین که خود را یک کمونیست عنوان میدانست، در آمریکا تحصیل کرده بود و میخواست روابط خود را با غرب بهبود بخشد. البته شایعاتی نیز دربارهی ارتباط وی با سازمان سیا وجود داشت. شوروی دولت حفیظالله امین را در راستای منافع خود ندید و سران «ک. گ. ب.» تصمیم گرفتند که با حمله نظامی امین را از میدان بیرون برانند. در 27 دسامبر 1979 زمانی که در غرب همه به سوی گذراندن تعطیلات پایان سال میرفتند، هزاران سرباز شوروی از رود آمو گذشته و به سوب کابل در حال پیشروی بودند. امین نیز در همان روز به وسیلهی روسها اعدام شده بود. (4) به این ترتیب یکی از بازیهای پیچیده در زمان جنگ سرد به راه افتاد.
مرحله نخست: اشغال افغانستان و سرازیر شدن جنگجویان عرب در افغانستان
اشغال افغانستان به وسیلهی اتحاد جماهیر شوروی دولت کارتر را در موقعیت دشواری قرار داد. به ویژه با توجه به این که در ایران نیز بر اثر انقلاب اسلامی، آمریکا یکی از نزدیکترین متحدان منطقهای خود را از دست داده بود، اگر چه سازمان سیا از پیش، حمله اتحاد جماهیر شوروی را پیشبینی کرده بود. ایالات متحده تمام تلاشش را کرد که از این موقعیت به وجود آمده، که تهدیدی علیه منافع آن به شمار میرفت به عنوان یک فرصت استفاده کند. اولویت سیاست خارجی این کشور به افغانستان در رویارویی با روسها قرار گرفت و سازمان سیا مأموریت یافت که اقدامات وسیعی را در این باره انجام دهد.اهمیت راهبردی افغانستان در جهان دو قطبی
اشغال افغانستان از چند جهت برای آمریکا مهم بود: تسویه حساب باروسها که در جنگ ویتنام با حمایت از ویتنامیها آمریکا را در سطح جهان تحقیر کرده بودند. جنگ ویتنام از رویدادهای منحصر به فردی است که آمریکاییها هیچگاه نمیتوانند فراموش کنند. جنگی که در آن ایالات متحده به معنای واقعی کلمه شکست را تجربه کرد. در این نبرد هزاران آمریکایی کشته شد، میلیونها دلار مصرف شد و به جز سرشکستگی برای غرب چیزی به جا نگذاشت. هنوز زخمهای جنگ ویتنام التیام نیافته بود که روسها تحرکاتی را در افغانستان به وجود آوردند. برای مدیریت این تحرکات و کنترل اتحاد جماهیر شوروی در آسیای مرکزی و جنوب غرب آسیا، پیش از حمله به افغانستان، یک گروه کاری در مصر شکل گرفته بود که دولت مردان منطقه و سرگردگان دولتهای غربی در آن اشتراک میورزیدند. این گروه برای نخستین بار به وسیلهی محمد حسنین هیکل با استفاده از اطلاعات به دست آمده از سفارت آمریکا در تهران کشف شد. انجمن سری که این افراد در آن عضو بودند: الکساندر دومارنش (Alexander de Marenche) رئیس سرویسهای اطلاعاتی فرانسه در کشورهای خارجی، انورالسادات رئیس جمهور مصر، شاه ایران تا 1979 (که در این سال سرنگون شد)، شاه حسن دوم پادشاه مراکش و کمال ادهم، رئیس سرویسهای اطلاعاتی عربستان. انجمن سری رهنمودهایی را برای عملیات سیا در افغانستان و آفریقا تدوین کرد، ولی کار اصلیاش بیشتر به حوزه آفریقا اختصاص داشت. (5) آمریکاییها با روی کار آمدن دولت کمونیستی نور محمد ترکی در 1978 در افغانستان تلاش کردند پای شوروی را به افغانستان بکشانند و شش ماه پیش از حمله شوروی، اقداماتی را در این باره کرده بودند. این اقدامات جنبه تحریکآمیز داشت و سازمان سیا میخواست شوروی را در افغانستان درگیر کند. یپش از همه برژینسکی، مشاور امنیت ملی در دولت کارتر، شور و شعف نشان میداد. برژینسکی بر این باور بود که در افغانستان میشود انتقام جنگ ویتنام را از روسها گرفت. برژینسکی هنگام تجاوز روسها به افغانستان به کارتر نوشت: «این فرصت نصیب ما شده است تا شوروی را درگیر جنگی مانند ویتنام بکنیم.» (6) برژینسکی میگفت که از هرگونه اقدامی که به مخالفت مسلمانان شود، باید پرهیز کرد؛ به ویژه باید از رویارویی نظامی با ایران پرهیز کرد، او گفت: اکنون الزام به ایجاد یک ائتلاف اسلامی علیه شوروی مهمتر به نظر میرسد. (7)جلوگیری از توسعه حوزه نفوذ اتحاد جماهیر شوروی از دیگر متغیرهایی بود که غرب را دربارهی افغانستان حساس میکرد. رسیدن به آبهای آزاد به طور سنتی از آرزوهای روسها به شمار میرود. علاوه بر آن، افغانستان از موقعیت استرتژیک نیز برخوردار بود. هم مرزی با اتحاد شوری از متغیرهای دیگر بود که در مجموع بیانگر عوامل ژئوپولتیک افغانستان در آن زمان است. این متغیرها برای هر دو قدرت جهانی اهمیت داشت. بر اساس قاعده معروف جمع جبری حاصل صفر، برد روسها به معنایی باخت آمریکا تفسیر میشد و برد آمریکائیها به عنوان باخت روسها. دولت مردان آمریکا میخواستند سرزمینی که در فضای دو قطبی از اهمیت ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک برخوردار است، تحت سلطهشان باقی بماند و به هر قیمتی باید این هدف تأمین میگردید.
جهاد افغانستان با استقامت مردم افغانستان به پیروزی رسید، ولی به نظر میرسد که آمریکاییها در جهت دادن آن عده از مسلمانان عرب که به جهاد علاقه نشان میدادند با فرستادن آنان به افغانستان هدف را از اسرائیل برای مدت زمانی منحرف کردند. در حالی که مسلمانان به اشغال فلسطین به وسیلهی یهودیها معترض بودند و بخش قابل توجهی از آنها میخواستند در مقابل اشغالگران جهاد کنند، آمریکاییها و اسرائیلیها از جنگ افغانستان علیه اتحاد شوروی استفاده کردند. به این ترتیب با نفوذ در سازمانهای دینی و مذهبی، فعالیتهای جهادی اعراب را به سمت افغانستان پیش بردند. مبارزان مسلمان در جهان عرب را با جبههی افغانستان درگیر کردند و بر این اساس جنگ در فلسطین متوقف گردید، حتی در این باره توانستند برخی از رهبران و بنیانگذاران حماس را نیز به افغانستان بکشاند که به طور مشخص میتوان به عبدالله عزام اشاره کرد.
پیروزی انقلاب اسلامی در 1979 یکی از حساسترین رویدادهایی بود که در سطح نظام بینالمللی منافع ایالات متحده را به خطر انداخت. بحران گروگانگیری نشان داد که رویارویی ایران انقلابی با غرب جدیتر از آنست که آمریکاییها تصور میکردند. دولت کارتر پیش از همه از پیامدهای امنیتی انقلاب اسلامی برای آمریکا نگران بود. این پیامدها چند جانبه و وسیع به نظر میرسید که از آن جمله میتوان به تصرف مسجدالحرام از سوی اسلامگرایان عربستانی درن وامبر، همین سال اشاره کرد. متعاقباً سفارتخانههای آمریکا در پاکستان، لیبی، کویت و افغانستان حمله شد که همه حاکی از یک تحول جدید بود. (8) ایده اسلام سیاسی، جدا از ایران انقلابی، در کشورهای اسلامی در حال گسترش بود و در افغانستان با اتکا به همین باور مسلمانان افغانستان با دستان خالی در برابر ارتش مجهز اتحاد جماهیر شوروی مقاومت کردند. به این ترتیب ایالات متحده میکوشید با مشغول کردن اسلامگرایان سیاسی به جهاد افغانستان و درگیر کردن ایشان با اتحاد جماهیر شوروی پیامدهای امنیتی انقلاب اسلامی در برابر غرب را کنترل کرده و یا حداقل کاهش دهد. اهداف مذکور آمریکا را مصمم کرد که در جنگ مجاهدان افغان علیه اتحاد جماهیر شوروی فعالانه مشارکت کند.
آمریکا و کشورهای منطقه
جهاد در افغانستان یک دهه طول کشید و هزینههای اصلی آن را مردم افغانستان پرداختند. هفت سازمان جهادی سنی مستقر در پاکستان و هشت تنظیم جهادی شیعه در برابر اشغالگران روسی به مقاومت پرداختند. (9) در راهبرد ایالات متحده جبههای وسیع در حمایت از جهاد علیه شوروی در پاکستان، به عنوان کشور مقدم در خط جبهه، در نظر گرفته شد. قرار شد سازمان سیا، پرسنل نظامی ویژهای را با حمایت نظامی پاکستان برای آموزش ارتشی از مسلمانها به کار گیرد. هزینههای مالی این طرح را دولتهای مسلمان ضد کمونیست مانند: عربستان تأمین مینمود ومسئولیت این کار به عهده نظامیان آمریکایی به ویژه نیروهای ویژه (کلاه سبزها) گذاشته شد که در جنگهای هند و چین در ویتنام تجربه کسب کرده بودند. (10)کارتر هم چنین برای تأمین هدف حمایت از جهاد، برژینسکی را در 1980 به مصر فرستاد تا سادات را با خود همراه کند. از سادات انتظار میرفت که با نفوذش، رهبران گروههای اسلامگرای افغانستان را که عمدتاً در دانشگاه قاهره و الازهر تحصیل کرده بودند به حمایت از جهاد ترغیب کند. (11) فرستادن تجهیزات مونتاژ از سلاحهای شوروی بخش دیگری از فعالیتهای مصر بود که یک کارخانهی مونتاژ اسلحه در مصر ایجاد شد. سلاح و تجهیزات ارتش مصر که عمدتاً در زمان ناصر از اتحاد شوروی آورده شده بودند به افغانستان فرستاده شد و مصر در قبال آن، سلاحهای جدید دریافت کرد. هم چنین کنگره، برای این متحد خود، کمکهای مالی در نظر گرفت؛ مصر سالیانه 1/3 میلیارد دلار کمک اقتصادی دریافت میکرد. (12) البته در حمایت غرب از مصر تنها مسئله افغانستان مدّنظر نبود، بلکه حمایت از اسرائیل نیز هدف دیگر بود.
برژینسکی سپس به پاکستان رفت و با ضیاء الحق دیدار نمود. پیشنهاد ضیاء آن بود که پاکستان تمامی امور مربوط به تحویل سلاح، منابع مالی و آموزش مبارزان را به عهده گیرد. برژینسکی این پیشنهاد را پذیرفت. (13) ضیاءالحق جهاد را فرصتی میدانست تا پاکستان به اهداف خود برسد. غرب و ایالات متحده باید فعالیتهای هستهای این کشور را نادیده میگرفت؛ ارتش پاکستان میتوانست از محمولههای فرستاده شده به افغانستان استفاده کند. علاوه بر آن، آن چه بیشتر مدّنظر ضیاء بود شکلگیری یک جامعه مذهبی سنی بود که از کشمیر تا آسیایی میانه امتداد مییافت. (14) کمترین پیامد چنین جامعهای برخورد مقتدرانه و از موضع قدرت پاکستان با هند بود که دربارهی کشمیر با هم نزاع تاریخی دارد. از آنجایی که مرکزیت این تفکر در مدارس پاکستان قرار داشت انتظار میرفت که با روی کار آمدن دولت مرتبط با پاکستان مسئله تاریخی دیورند (مرز مناقشه برانگیز میان پاکستان وافغانستان) نیز حل شود. اینها بهایی بود که پاکستان در قبال کشوری که در خط مقدم جبهه قرار گرفته، دریافت میکرد.
از کشورهای محور در جهاد، عربستان سعودی است که بزرگترین تأمین کننده مالی این پروسه بود. عربستان سعودی با حمایت از جهاد میخواست به مردمش نشان دهد که یک دولت اسلامی است و از مسلمانان جهان در برابر تهاجمات خارجی حمایت میکند. این کشور با دو حادثه مهم در جهان اسلام حیثیت دینی و مشروعیت نظام سیاسی خود را از دست داده بود: ضعف در مسئله فلسطین و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران که به نحو بارزی مقابل غرب ایستاد. عربها از خود میپرسیدند که چرا دولت آنها چنین نمیکند. به همین جهت بود که در 1979 یکی از اسلامگرایان با صدها نفر از عربستانیها در مسجدالحرام تجمع کرده، از مسلمانان خواستند آلسعود را که با غرب سازش میکند، سرنگون کنند. شورشیان به وسیلهی نیروهای پلیس با همکاری سه کماندوی فرانسوی به سرکردگی پل باریل (Paul Barril) به شدت سرکوب شدند. (15) این تحرک سیاسی موجب شد که عربستان اگر نتوانست در مقابل غرب بایستد، در مقابل حمله شوروی در افغانستان خودی نشان دهد و به مردم چنین القا کند که دولت آنان گرایش شدیداً مذهبی دارد و با توجه به متغیرهای دینی است که حاضر است هزینههای دفاع از افغانستان را بپردازد.
از دیگر اهداف مهم عربستان در حمایت از جهاد این موضوع بود؛ کسانی که برای این دولت چالش به حساب میآیند و گرایشهای سیاسی عقیدتی، مخالف سعودی دارند به افغانستان اعزام گردند تا دولت از خطراتشان در امان بماند. در جهت دهی و جذب چنین عناصری بن لادن در نظر گرفته شد که در آن زمان مخالف آلسعود نبود، ولی این موضوع را القا مینمود که در جنگ افغانستان تنها آدمهای معمولی و فقیر اشتراک ندارند، بلکه از خود شاهزادگان و اشراف نیز در این جنگ کسانی چون: اسامه، اشتراک دارند. شاهزاده، ترکی الفیصل، مسئول سازمان اطلاعاتی عربستان از اسامه خواست که به عنوان نماینده این کشور به پاکستان رفته و از مجاهدان حمایت کند. ترکی الفیصل میخواست با این اقدام، سازمانی را پیریزی کند که اسلامگرایان افراطی به افغانستان بروند. (16) و دولت از شر آنان راحت شود.
آرمانیترین هدف دولت عربستان در افغانستان، ایجاد یک دولت وهابی بود که پس از مواجهه در برابر شوروی و بیرون راندن روسها از افغانستان، یک دولت وهابی در افغانستان ایجاد گردد. پولهای هنگفتی که عربستان در کمک به مجاهدین خرج کرد در راستای رسیدن به این هدف بود. سران وهابی حکومت سعودی امیداور بودند که پس از پیروزی، افغانستان، پیرو اسلام وهابی گردد. (17) روی کارآمدن طالبان مشخص کرد که این امیدواری صرفاً یک آرزو نبوده است، بلکه برنامهریزیهای استراتژیک عربستان و متحدان غربیاش با روی کار آمدن امارت اسلامی جامه عمل پوشید.
علاوه بر دولتها، سازمان سیا هم میکوشید با استفاده از سازمانهای مذهبی از مسلمانان، در برابر شوروی سربازگیری کند. سازمان تبلیغ جماعت که در پاکستان بود به این منظور به کار گرفته شد و این سازمان در آفریقا و اروپا فعال بود. (18) جوانانی از تونس و الجزایر جذب شدند، آنها در طول 6 هفته آموزش مذهبی میدیدند و در ابتدا از جهاد علیه دشمنان خدا، یعنی روسها و کمونیستها، سخنی به میان نمیآمد و بعدها که آموزش نظامی میگذراندند اگر مستعد تشخیص داده میشدند، مورد توجه ناظران آمریکایی و اروپایی قرار گرفته و برای آموزش مخصوص نظامی به غرب فرستاده میشدند. در ایالات متحده، «سیا» میکوشید با استفاده از سازمانهای محلی، عملیات سربازگیری را انجام دهد؛ در بروکلین مرکزی به نام الکفاح دایر شد که بعد از سوی اعراب و مسلمانان به الجهاد تغییر نام یافت. در این مکان سربازگیری انجام شد. (19)
تلاشهای «سیا» از طریق ترغیب سازمانهای مذهبی تا حدودی مؤثر واقع شد و به زودی پاکستان به محل پرورش جنگجویان خارجی تبدیل شد. از 1982 تا 1992 بیش از 35000 نفر مسلمان رادیکال از 43 کشور خاورمیانه، آفریقا، آسیای مرکزی و خاور دور در آزادی افغانستان دوره گذراندند. دهها هزار مسلمان رادیکال برای تحصیل در مدارس دینی سرازیر شدند. (20) به این ترتیب دولت ریگان یک ائتلاف بینالمللی و منطقهای را در مبارزه با پدیدهای موسوم به «امپراطوری شرارت» راهاندازی کرد.
جهاد افغانستان نیازمند سربازان بیشتری بود و طبیعی بود که داوطلبان عرب با وجود خواسته غرب نتوانستند سهم قابل توجهی در جهاد افغانستان به خود اختصاص دهند.
آمریکا و بنیانگذاران القاعده
در جهاد افغانستان علاوه بر روابط عمیق ایالات متحده با کشورهای منطقه، این کشور روابط نزدیکی با بنیانگذاران القاعده نیز برقرار کرد. هر چند در آن زمان جنگجویان عرب اسم القاعده را بوجود نیاورده بودند. «سیا» با استفاده از کاریزمای رهبران میخواست جذبه جهاد را برای داوطلبان پررنگ کند تا جنگ نیابتی را مسلمانان بر دوش بگیرند. به نظر میرسد در این فرآیند عبدالله عزام و بن لادن بیش از سایر رهبران اثرگذار بودهاند.عبدالله عزام و آمریکا
عبدالله عزام در سال 1941 در شهر جنین فلسطین متولد شد. او تحصیلات تکمیلی را در دمشق گذراند یک سال در عمان به کار معلمی مشغول شد. سه سال دیگر در دانشگاه الازهر به نوشتن کار دکتری و بعد از آن چهار سال در اردن به معلمی پرداخت. از سال 1980 برای کار در دانشگاه ملک عبدالعزیز در شهر جده مشغول شد. در سالهای ابتدایی جنگ افغانستان، عزام در دانشگاه علوم اسلامی اسلامآباد پاکستان استاد بود وی کارش را با نوشتن کتابی به نام دفاع از سرزمینهای اسلامی از مهمترین واجبهای عینی است آغاز کرد. عبدالله عزام نظریات چهار مذهب اهل سنت: حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی را در زمینه جهاد بررسی کرد. او مینویسد: «در شرایطی، که کفار به سرزمینی از زمینهای اسلامی تجاوز کنند، جهاد بر مسلمانان واجب است». برای آن که دعوت به جهاد در افغانستان دچار اعتراضات نشود، او تأکید میکرد، که فلسطین قلب جهان اسلام است و کسی جهاد در افغانستان را برتر از جهاد در فلسطین نمیداند: «از عربها هر کس توان آن را داشته باشد، که در فلسطین جهاد کند، بر وی لازم است، تا جهادش را در آن جا شروع کند، اما اگر کسی از آنها آن را نداشته باشد که در فلسطین جهاد کند، بر وی لازم است، تا به افغانستان برود.» (21)عزام از بنیانگذاران جنبش حماس در فلسطین بود، ولی هنوز معلوم نیست که عزام چگونه از فلسطین دست کشید و به پاکستان رفت تا به جهاد مشغول شود. به نظر میرسد در این باره مقامات عربستانی نقش داشتند و به نفوذی که مقامات عربستان بر عزام داشتند وی را متقاعد کردند که به افغانستان برود. هیچ سندی که نشانگر روابط سری عزام با سازمان سیا و مقامات آمریکایی باشد، وجود ندارد. عزام در توجیه جهاد در افغانستان چنین میپنداشت: «در افغانستان جنگهای سختی جریان دارد، که تاریخ اسلام نظیر آن را ندیده است، پرچم اسلام در افغانستان واضح «لا اله الاالله محمد رسولالله» است و هدف برپا کردن حکومت اسلامی. در افغانستان رهبری جهاد را مسلمانان به عهده دارند و قضیه جهاد هم به دست مجاهدین است، در حالی که در فلسطین این شکل نیست. برتری دیگر افغانستان به نظرِ عزام این بود، که سر حد افغانستان برای مجاهدان باز بود و علاوه بر آن، در اطراف افغانستان مناطق قبایلنشین وجود دارد، که تابع هیچ قدرت سیاسی نیستند، دیگر این که مردم افغان در متانت و جوانمردی یکهتاز صحنه نبرداند و گویا کوهها و درههای آن را برای جهاد آفریدهاند». (22)
به هر صورت عزام رابطه سری با سازمانهای جاسوسی غرب نداشت، ولی بیش از حد ایدئولوژیک به جهاد مینگریست و همین مسئله سبب میشد که آمریکاییها از وی سوء استفاده کنند. سازمان سیا بطور غیر مستقیم برنامههای مسافرت و خطابه برای عزام آماده میکرد و در جذب نیروهای مسلمان عرب و هم چنین مسلمانان مقیم آمریکا عزام سهم برازنده داشت. او به قدری عاشق جهاد بود که در اواخر زندگی خود اعلام کرده بود که بدون جهاد قادر به ادامه زندگی نیست. (23)
عزام از جمله فعالانی بود که به زودی به چهرهای کاریزماتیک تبدیل شد و سازمان سیا از همین وجههی وی استفاده میکرد. در تحقیقی که از سوی مجله دی وان صورت گرفته مشخص شده است که عزام به 26 ایالت آمریکا مسافرت کرده و از مسلمانان آمریکا برای جهاد سربازگیری نموده است. (24)
نقش دیگر عزام سازماندهی جوانان و جمعآوری کمکهای مسلمانان عرب در جهاد بود که وی با همکاری بن لادن در سال 1984 در شهر مرزی پیشاور مکتب الخدمه را تأسیس کردند. (25) ابنمکتب مرکزی بود برای خدمترسانی مجاهدین عرب. برگ برندهی دیگر عزام آشنایی و روابط مستحکم آن با اخوانالمسلمین بود که «سیا» میتوانست با نفوذ وی در این سازمان از پیکارجویان اخوانی سربازگیری کند. این رابطه از طریق آشنایی عزام با محفوظ نحناح صورت میگرفت. عزام از این راه توانست از جوانان الجزایری که به اخوان المسلمین منتسب بودند بیش از دوهزار نفر جنگجو سربازگیری کند. (26) نقش عزام در سازماندهی جهاد، برازنده بود، هیچ کس دیگری چنین نفوذی در میان مجاهدان و کشورهای عربی نداشت. عبدالله عزام برای بینالمللی نمودن جهاد افغانستان و جذب کمکهای خارجی روزنامه الجهاد را تأسیس کرد که به زبان عربی منتشر میشد. او هم چنین درصدد بود که سپاه منظمی از جهادیهای مسلمان به وجود آورد که فارغ از افغانستان، در تمام تحولات جهان اسلام نقش داشته باشند. (27)
به نظر میرسد ایجاد چنین ارتشی بعد از حل مسئله افغانستان میتوانست بحران فلسطین را روی دست بگیرد و به همین جهت بود که عزام از سوی سازمان سیا و موساد، ترور گردید. عزام سرانجام در 1988 در انفجار بمبی که در ماشینش کار گذاشته شده بود کشته شد. در این زمان برای آمریکا و اسرائیل، عزام کارآیی خود را از دست داده بود. مذاکرات ژنو (1988) انجام شده و شورویها با سرشکستگی از افغانستان خارج میشدند. عزام دوباره متوجه فلسطین شده بود. او در این باره علایقش را بیان کرده بود: «او اعتراف کرده بود که شوروی دیگر خطر درجه یک در افغانستان نیست و اکنون در فکر کمک به جنبش حماس بود.» (28)
بن لادن و آمریکا
دو هفته پس از اشغال افغانستان به وسیلهی اتحاد جماهیرشوروی بن لادن به پاکستان رفت تا در جهاد مشارکت کند. وی به عنوان نماینده عربستان سعودی به پاکستان میرفت و میخواست این پیام را به عربها منتقل کند که در جهاد افغانستان شاهزادگان و طبقات بالایی نیز حضور دارند. بنلادن برای نخستین بار با عزام آشنا شد و عزام وی را به پیوستن به جهاد تشویق کرد. رابطه نزدیکی میان آن دو برقرار بود که این علاقه تا مدت زیادی ادامه داشت. نیروهای گرد آمده کنار بنلادن به وسیلهی مأموران آی. اس. آی و سازمان سیا آموزش میدیدند و بنلادن نیز برای مشارکت در جهاد، از این آموزشها استفاده میکرد. او بعدها در این باره چنین گفته است: «سعودیها برای مقابله با روسهای کافر، مرا به صفت نماینده خود در افغانستان برگزیدند. من در پاکستان، در ناحیه مرزی با افغانستان مستقر شدم. در آن جا از داوطلبان استقبال میکردم، که از سعودی و دیگر کشورهای عربی مسلمان میآمدند. اولین پایگاه آموزشی خود را در منطقه ایجاد کردم، که در آن نیروهای پاکستانی و آمریکایی داوطلبان را آموزش میدادند. تفنگهای مورد نیاز را آمریکائیها و پول آن را سعودیها تأمین میکردند. من به زودی دریافتم، که فقط کافی نیست در افغانستان بجنگیم، بلکه باید در تمام جبههها و بر ضد کلیه ستمگران کمونیستی یا غربی مبارزه کنیم.» (29)بسیاری از آنهایی که در مبارزات ضد غرب و یا به عنوان تروریسم از آنها یاد میشود خود بیان کردهاند که چگونه «سیا» آنها را در جنگ علیه شوری حمایت میکرد و آموزشهای نظامی میداد. شیخ محمد کلاشینکوف، از رهبران القاعده در یمن، در مصاحبهای گفت: «اسامه به ما پول داد و با توافق عربستان سعودی و سازمان سیا ما را به جهاد تشویق کرد.» (30)
مرحله دوم: القاعده دشمن جدید غرب پس از اتحاد جماهیر شوروی
پایان جنگ افغانستان به معنایی تمام شدن فعالیت نیروهای جهادی قلمداد میشد. از این رو آنان برای ادامه فعالیت به مقصدی جدیدی نیاز داشتند. بسیاری از نیروهایی که در افغانستان آمده بودند تا پروسه جهاد را پیش برند با توجه به جهاد افغانستان، امتیازات کسب کرده بودند. آنها به عنوان مجاهدان از موقعیت اجتماعی برخوردار شدند، به ویژه که پیش از جهاد بسیاری از آنان آدمهای لاابالی در کشورهای خود بودند. دکتر موسی بن محمد بن یحیی القرنی از استادان اعزامی عربستان در دانشگاه دعوت و جهاد پاکستان گفته بود: «بسیاری از جوانان عرب تحت آموزش، هیچگونه آشنایی با فرهنگ اسلامی نداشتند و بیشتر آنها زندگی سراسر ابتذال و لاابالیگری را سپری کرده بودند. فساد روزافزون، آنها را دچار روزمرگی کرده بود و در این میان دعوت به جهاد و مبارزه، باعث جلب توجه ایشان شده بود.» (31) به همین سبب این افراد حاضر نبودند دوباره به راه قبلی و موقعیت پیشین برگردند. علاوه بر آن که جنگ برای این نیروها به عنوان یک شغل درآمدزا بود و با توجه به جهاد آنان امتیازات مادی نیز کسب کرده بودند. کشورهای متبوع مجاهدان با جهاد افغانستان خواسته بودند شر افراد ماجراجو را از خود برطرف کنند و به همین جهت حاضر نبودند دوباره این افراد را به کشور برگردانند؛ این متغیرها سبب شد که جبههی جدیدی برای فعالیتهای جهادی در نظر گرفته شود.پس از بیرون رانده شدن اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان جنگجویان گرد آمده در افغانستان چنین میاندیشدند که آنها توانستهاند نقش مهمی در معادلات بینالمللی ایفا کنند و اعتماد به نفسی که برای جنگجویان عرب سرازیر شده در افغانستان به وجود آمده بود، برخی از رهبران این گروه را به این فکر انداخت که برای اجرای نقش دیگری باید تلاش کنند. این در حالی بود که موضوع فلسطین میتوانست نقطه آغاز دیگری برای این گروه باشد. شکافی که میان رهبران سیاسی افتاد در اولویتبندی حرکت دیگر بود. عزام و کسانی که با او همراه بودند در این صدد بودند که صفی از مجاهدان جهان اسلام تشکیل گردد و نقطه مبارزه را از افغانستان به فلسطین انتقال دهد. این حرکت از نظر آمریکاییها دور نماند. اسرائیل و آمریکا فهمیده بودند که عزام چه در سر میپروراند. به همین جهت یک توطئه کلان دیگر به وجود آمد و آن ایجاد یک جنبش بدل در قبال حرکت عزام و سرکوب کردن حرکت وی بود. این حرکت همان القاعده است که پس از ترور عزام ماهیت رسانهای به آن دادند و غرب از یک طرف نیروهای پیکارجو را در یک گروه نظارت شده قرار داد تا خطر آنان به تمام کشورهای اسلامی گسترش نیابد و از سوی دیگر پس از سقوط بلوک شرق، دشمن دیگری در روابط بینالملل برای آمریکاییها نشان داده شود که در پرتو این غیریتسازی، آمریکا بتواند تاخت و تازهای فرامنطقهای خود را گسترش دهد.
اولین حرکتهای مستقلانه بنلادن تأسیس ماسدهالانصار (قلعه شیران) بود که مستقیماً تحت نظر وی قرار داشت. این حرکت از همان آغاز به نام القاعده مشهور شد و سرانجام در سال 1988 رسماً اعلام موجودیت کرد. پس از آن، بنلادن با عزام دچار اختلاف گردید و تلاش کرد حرکتهای خود را مستقلانه سازماندهی کند. نخستین عملیات بزرگ این سازمان جنگ جاجی بود که علیه ارتش سرخ در استان پکتیایی افغانستان صورت گرفت. بنلادن تا این زمان با استفاده از همکاری عزام توانسته بود. افزون بر بیت الخدمات تا سال 1986 شش قرارگاه دیگر، برای مجاهدان خارجی (عمدتا عرب) فراهم سازد. (32)
داماد عزام عبدالله انس، در مصاحبه با الحیات، اختلافات عزام و بنلادن را جدی توصیف کرده بود: «من در پیشاور شاهد بودم که همکاری و هماهنگی متقابل میان دکتر عزام و اسامهبنلادن با وجود تعلق خاطری که به هم داشتند، به علت اختلاف شدید آن دو، روی اساس گذاری و نحوه برنامههای کاری القاعده، کاملاً قطع شده بود. بنلادن به بهانه تأسیس القاعده از مکتب خدمات شهید عزام فاصله گرفت، اما احترام متقابل شخصی خود را هم چنان حفظ کردند. تعدادی از منسوبان گروه القاعده آشکارا با شیخ عزام دشمنی میکردند و به او ناسزا میگفتند». مهمترین اختلاف عزام و بنلادن در استفاده وسیع از ترور بود که بر اساس اظهارات انس، عزام با آن مخالف بوده است. (33)
حذیفه عزام، پسر عبدالله عزام بر این عقیده است که اختلاف عزام و بنلادن بر اساس اندیشه تکفیر و به کارگیری ترور بود که با نفوذ مصریها در سازمان القاعده، بنلادن از عزام روگردانید. کسانی چون حمدالجزایری و ابنقیم و ایمنالظواهری اندیشههای تکفیری داشتند و نفوذ اینها در سازمان سبب شد که القاعده به تکفیر و ترور رو آورد. (34)
در تضاد به وجود آمده میان عزام و سران القاعده، ترور عزام نشان داد که وجود القاعده برای آمریکا لازم است. اگر آمریکاییها القاعده را به عنوان یک سازمان تروریستی میشناختند، در این زمان به راحتی میتوانستند با حذف رهبران تکفیری، شاخه معتدل آن را به رهبری عزام نگه دارند، ولی آمریکا به این نتیجه رسید که عزام جهاد واقعی را به فلسطین منتقل میکند و بر این اساس منافع آمریکا در منطقه به ویژه امنیت اسرائیل تهدید میشود. ترور عزام این تهدید را حداقل از سوی مجاهدان آموزش دیده در پاکستان، برطرف کرد. بر اساس تحقیقات انجام شده از سوی اسلامشناس فرانسوی، الیویه روآ، القاعده در فلسطین هیچکاری انجام نداده است و بیشتر فعالیت آن بر مناطق حاشیهای جهان اسلام متمرکز بوده است: «جهادی که بنلادن پرچمدار آن است، همه در نواحی حومهای جهان اسلام انجام میشود: بوسنی، کوسوو، چچن، افغانستان، کشمیر، مورو در فیلیپین، بدون آن که از نیویورک سخن گوییم. بن لادن در کشورهای سودان، یمن و افغانستان اقامت داشته است. در آفریقای شرقی عملیات داشته است، ولی فقط هنگام حملهی آمریکا به افغانستان، سخن از اورشلیم به میان آورده است.» (35) بر پایه این گزارش و حرکتهای پدید آمده در مناطق مرکزی جهان اسلام، میتوان نتیجهگیری کرد که القاعده مأمور بود تا حرکتهای اسلامی را از مرکز به پیرامون بکشاند، و منطقه کانونی جهان اسلام، هم چنان زیر سایه سنگین دیکتاتورهای وابسته به غرب باقی بماند، تا از یک طرف اسرائیل در امنیت بوده و از سوی دیگر تسلط غرب بر منابع طبیعی جهان هم چنان باقی بماند.
هنگامی که در 1988 سازمان القاعده رسماً اظهار وجود کرد، سازمان سیا، بنلادن و القاعده را جدی نگرفت و یک خبرنگار هندی نوشت که آمریکا در مقابل القاعده چشمان خود را بسته است. (36) آیا «سیا» پیشبینی نمیکردکه ایجاد چنین سازمان در زمانی که روسها در حال خروج از افغانستان هستند پیامدی برای آمریکا داشته باشد و یا اینکه با نفوذی که این سازمان در میان رهبران این جنبش داشت مطمئن بود که در تحولات بعدی نیز میتواند از آنها استفاده کند. تا این زمان آمریکاییها نتوانسته بودند فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی را پیشبینی کنند، ولی به نظر میرسد که امیدوار بودند از این نیروی رادیکال در سایر درگیریهای منطقه در راهبرد جنگ نیابتی علیه شوروی بهرهبرداری کنند.
علاوه بر رابطه سازمان سیا و بنلادن مطالعات دربارهی عملکرد جنبشهای افراطی و تروریست نشان میدهد که بیشتر آنان در عملیاتهای تروریستی و خرابکارانه از تاکتیکهایی استفاده میکنند که «سیا» به این جنگجویان در پاکستان آموزش میداد. به طور نمونه جبهه نجات اسلامی الجزایر که برخی از اتباع آمریکایی را به قتل رسانده است از دست پروردههای سازمان سیا میباشد. بسیاری از رهبران این جنبش که از فعالترین جنبشهای رادیکال است در پایگاههای سازمان سیا در پاکستان آموزش دیدهاند. مقامات الجزایر «معتقدند که بسیاری از رهبران جبههی نجات اسلامی در افغانستان در پایگاههای آموزش دیدهاند که زمانی سازمان سیا از رزمندگان اسلامی علیه نیروهای شوروی پشتیبانی میکرد.» (37)
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یکی از رویدادهای مؤثر بر بزرگنمایی جنبشهای بنیادگرا است. ایالات متحده با بدلسازی، یک جنبش مخالف آمریکا را برجسته کرد تا به این وسیله حضورش را در منطقه توجیه کند.
آمریکا با رسانهای کردن جنبش القاعده میخواست به دو مشکل مهم پاسخ دهد: نخست این که احساسات ضد آمریکایی به وجود آمده در میان مسلمانان را به سوی جنبشی هدایت کند که در نهایت آمریکا بتواند آن را کنترل کند، اگر چنین جنبشهایی نباشد، طبیعی است که جهان اسلام ممکن بود به مدل انقلاب اسلامی در ایران روی بیاورند و با مقبولیت گفتمان مقاومت از نوع انقلاب اسلامی در ایران، آمریکاییها اولین دشمن واقعی مسلمانان به شمار میرفت و این بدترین اتفاقی بود که میتوانست برای ایالات متحده به وجود آید؛ دوم این که با فروپاشی شوروی، ایالات متحده با بزرگنمایی بنیادگرایی اسلامی سیاست خارجیاش را با توجه به مولفه دشمنسازی توجیه کرد. از این پس آمریکاییها در صدد برآمدند که پس از خطر «سرخ» در برابر ایلات متحده، خطر جدید «سبز» را مطرح کنند. رسانهای کردن خطر بنیادگرایان اسلامی میخواهد هژمونی آمریکا در جهان را توجیه کند. پیروزی دولت طالبان، و به کار گرفته شدن آموزههای وهابی در سیاست و جامعه، بهترین موقعیت رسانهای را برای غرب مهیا کرد.
که از اسلام چهره متحجرانه و واپسگرایانه نشان دهد. آمریکا در این زمان چنین القا میکرد که یک پایگاه امن برای پرورش نیروهای ارتجاعی در افغانستان به وجود آمده است که میخواهد کل تمدن بشری را هدف قرار دهد. برای جدی نشان دادن این خطر، اقدامات زیادی صورت گرفت که بسیاری از آنها بر فعالیت رسانهای متمرکز بود. بررسی شخصی نگارنده نیز نشان میدهد که بیشترین فیلمهای مربوط به افغانستان که همه در بیرون از کشور تولید شدهاند، با محوریت نشان دادن تحجر و واپسگرایی طالبان تدوین گردیدهاند.
در همین زمان پس از چند حملهی تروریستی در ایالات متحده، آفریقا و یمن، غربیها انگشت اتهام را به سوی القاعده نشانه گرفتند و ایالات متحده اردوگاههای آموزشی القاعده در افغانستان را بمباران کرد، ولی بررسی گزارشهای موجود نشان میدهد که این حمله زمانی اتفاق افتاد که بنلادن در اردوگاه نبود و سازمان سیا این موضوع را میدانست: «برخی از منابع در واشنگتن تأیید میکنند که ایالات متحده با کمک نظارت الکترونیکی بر ارتباطات رادیو تلفنی بنلادن و با استفاده از ماهوارهها از غیبت او اطلاع یافته بود. آنها عمداً نمیخواستند که او کشته شود.» (38) حتی بر اساس گزارش جانکالی حمله به برجهای دوقلو نیز پیش از وقوع به آمریکاییها گزارش شده بود، ولی آنها این گزارش را نادیده گرفتند: «به دلایلی که هنوز مشخص نیست، واشنگتن به اعلام خطرهای سرویسهای اطلاعاتی شاه عبدالله اردن اعتنایی نکرده بود. تابستان گذشته مسئولان آمریکایی و مأموران آلمانی پیامی را به طور جداگانه دریافت کرده بودند: در آیندهای نزدیک در خاک آمریکا حملهای رخ خواهد داد که در آن از هواپیماها استفاده میشود. (به هواپیماربایی هیچ اشارهای نشده بود) سرویسهای اردنی هم، چنان که قبلاً مشاهده کردیم به شدت تروریستهای اسلامی را از سالهای پیش تعقیب میکردند و توطئههای القاعده را پیگیری میکردند. آنها حتی از نام رمزی عملیات اطلاع داشتند: «العروش الکبیر»؛ «ازدواجهای بزرگ (39)» نمیدانم که کدام یک از سرویسهای آمریکایی این هشدار را دریافت کرد و آیا به مقامات مافوق منتقل شده است یا خیر؟ دولت صدر اعظم گرهارشرودر نیز این هشدار را جدی نگرفت.» (40)
غیریتسازی غرب از القاعده و رسانهای کردن خطرات آن همان راهبردِ غربی بود که میخواست به بهانهی مبارزه با تروریسم، در منطقه راهبردی افغانستان حضور یابند، جایی که قدرتهای بالقوه جهانی و منطقهای در همین منطقه واقع شده است، و به همین جهت است که سازمانهای اطلاعاتی غرب با اطلاع اجمالی از حادثه یازده سپتامبر اجازه دادند این حادثه به وجود آید و یا این که چه بسا در طراحی این توطئه مشارکت کنند؛ حتی بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و روی کار آمدن دولت افراطگرایی طالبان، آمریکا میکوشید روابطش را با این گروه توسعه دهد. در این زمان که موقعیت ژئواکونومیک افغانستان به دلیل منابع انرژی آسیای میانه برجسته گردید، آمریکاییها امیدوار بودند که با نزدیکی به طالبان از ذخایر عظیم نفتی و گازی منطقه برخوردار گردند. به همین جهت شورای روابط خارجی آمریکا که مرکز دیپلماسی این کشور است و موسسه رند (Rand coropration) که برای پنتاگون و صنایع دفاع و انرژی پژوهش میکند به دفاع از طالبان برخاست. بارنت روبین (Barnett Rubin) کارشناس مسایل افغانستان در شورای روابط خارجی، در این باره چنین گفت: «گروه طالبان هیچ ارتباطی با بینالملل اسلام انقلابی ندارد و در واقع از این بینالملل نفرت هم دارد.» (41)
اما سیر حوادث به گونهای پیش رفت که آمریکا از حادثه به وجود آمده در یازده سپتامبر بیشترین استفاده را کرد و به جدی نشان دادن خطر تروریسم، در این منطقه حضور نظامی و سیاسی خود را تثبیت کرد.
مرحله سوم: بیداری اسلامی و ترکیب معامله و مقابله با القاعده
نهضت بیداری اسلامی زمانی صورت گرفت که آمریکا در افغانستان بهانهای برای حضور نداشت. پس از یک دهه حضور در افغانستان، اوضاع امنیتی در این کشور به وخامتِ روزافزون گرفتار شده بود. مردم افغانستان به این حقیقت واقف شده بودند که جنگ در افغانستان، ماهیت تصنعی و تقلبی دارد و ایالات متحده و هم پیمانان غربیاش در این توطئهی منطقهای سهیم هستند. ایالات متحده برای فرونشاندن این حقیقت مستقیماً سراغ بنلادن رفت و حداقل چنین اعلام کرد که مأموران آمریکایی توانستهاند بنلادن را در نزدیکیهای اسلامآباد به قتل برسانند. از منظر آمریکاییها قتل بنلادن با رسانهسازی میتوانست بخشی از مشکل را حل کند. بنلادن کشته شد، اما جنگ در افغانستان به شدت خود ادامه داد و بعد از قتل وی چنین القا شد که طالبان مدعی استقرار امارت اسلامی در افغانستان است و تا زمانی که این تهدید وجود داشته باشد آمریکا نمیتواند از این کشور خارج شود. آمریکا با بازی با القاعده و طالبان درصدد است حضورش در منطقه توجیه کند و زمینههای لازم را برای تشکیل پایگاههای نظامی آمریکا در منطقه و افغانستان تحت عنوان مبارزه با تروریسم فراهم کند. به همین دلیل است که جنگ افغانستان پایانی ندارد. بنلادن کشته شده است اما فعالیتهای القاعده هیچ تغییری نکرده است.بیداری اسلامی که از قبل پیشبینی نشده بود دشواری دیگری را فرا روی آمریکا قرار داد. بیداری اسلامی مسئله غربستیزی و مخالفت با هژمنی غرب را از حاشیهها به مرکز فرا میخواند، جایی که برای غرب اهمیت راهبردی دارد. غربیها در مبارزه با پدیده بیداری اسلامی از راهبردهای گوناگون استفاده میکنند. شاکله این برخورد در ترکیبی از مدل رئالیسم و پساساختارگرایی قرار گرفته است. در این مدل تلاش میشود که دربارهی هر مورد خاص راهبرد خاص تدوین گردد. دیگر شاهد راهبرد کلان از تعامل و تقابل وجود ندارد، بلکه این موقعیت خاص یک کشور در جریان بیداری اسلامی است که تعیین میکند از کدام نیرو حمایت و سازمان حمایت گردد. بر اساس چنین راهبردی است که از القاعده و تکفیریهای در سوریه، از ارتش و نظامیان در مصر علیه فعالان متعلق به اخوان المسلمین و کلاً سرکوب کردن اسلام سیاسی در این کشور، و از استبداد و دیکتاتوری در بحرین حمایت میشود. عراق نیز از جمله کشورهایی است که غرب و برخی از کشورهای همسایه آن میکوشند از طریق القاعده و تکفیریها بر این کشور فشار وارد کنند.
در این برهه غرب با بهرهگیری از ماهیت ضدشیعی جنبشهای تکفیری میکوشد در سوریه، لبنان و عراق صحنهی تحولات سیاسی را به نفع خود مدیریت کند. در این دوره از روابط غرب و جنبشهای تکفیری علاوه بر آن که آمریکا با به راه انداختن مبارزه علیه تروریست تحت عنوان عملیات آزادی پایدار در افغانستان، حضور خود را در منطقه توجیه میکند، با راه افتادن موج بیداری اسلامی میکوشد تحولات خاورمیانه را نیز از طریق ایجاد نفاق میان شیعه و سنی مدیریت نماید. ابومصعب زرقاوی که در عراق کشته شد. اندیشههای تکفیری ضد شیعی داشت و هنوز هم تفکر اوست که در میان گروههای تکفیری القاعده در عراق به اجرا گذاشته میشود. جنگ سوریه پردههای کشیده شده بر رابطه القاعده، آمریکا و اسرائیل را درید و غرب مجبور شد به طور آشکار پشت جبهه تروریستهای تکفیری قرار گیرد.
این مقاله اگر پیشنهادی داشته باشد به طور مشخص مخاطب آن امت اسلامی به ویژه عالمان و فرهنگیان آن است. بصیرت مسلمانان موجب رونق و شکوفایی جامعه اسلامی است. هرگونه اتکا بر قدرتهای فرامنطقهای نمیتواند هیچ کدام از گروها و جنبشهای اسلامی را به مقصد برساند. زمان آن رسیده است که نخبگان فکری و فرهنگی امت اسلامی راهبردهای مربوط به نجات جامعه اسلامی و رسیدن به عزت و شکوفایی این جامعه را فراهم کنند.
نتیجه
اشغال افغانستان به وسیلهی اتحاد جماهیر شوروی معادلات سیاسی منطقه و جهان را به هم ریخت. این جنگ مزیت دیگری را نیز برای آمریکا و اسرائیل در پی داشت و آن انتقال جهاد از فلسطین به افغانستان بود. آمریکا قطب جدیدی از دولتهای ذینفع را در منطقه به وجود آورد. در جهاد افغانستان آمریکا از طریق همکاری با کشورهای عربستان، مصر و پاکستان مجاهدان عرب را وارد جنگ افغانستان کرد. پس از جنگ دو جبهه در میان جنگجویان عرب شکل گرفت که یکی به رهبری عزام میخواست، نبرد به اسرائیل منتقل شود و دیگری به رهبری بنلادن تحت عنوان القاعده اعلام وجود کرد که به ترور و فعالیتهای زیر زمینی رو آورد. غرب با حذف جبهه نخست، از طریق رهبران القاعده و برخی از افراد قبایل در این گروه رسوخ کرد. آمریکا با بزرگ جلوه دادن خطر تروریسم توانست در منطقه حضور یابد و با بازی با القاعده در صدد است حضورش را در منطقه تثبیت کرد. و پایگاههای نظامی تاسیس کند. نهضت بیداری اسلامی موقعیت دشواری را برای غرب به وجود آورده است و غرب میکوشد با اختلاف افکنی میان مسلمانان، حمایت از نیروهای ارتجاعی و استبدادی، نهضت به وجود آمده را عقیم سازد. هوشیاری امت اسلامی به ویژه عالمان و فرهنگیان امت اسلامی میتواند جامعه اسلامی را از این پیچ تاریخی، آگاهانه و هوشیارانه عبور دهد.پینوشتها:
1. دانشجوی دکتری فلسفه سیاسی اسلامی.
2. صباح الدین کشکشکی، دهه قانون اساسی، ص 102.
3. ناصر مستوری، افغانستان دیپلماسی دو چهره، ص 22-23.
4. میرمحمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ج3، ص 126.
5. جان کالی، سیا و جهاد؛ جنگهای نامقدس، ترجمه مجتبی نجفی و مهرگان نظامیزاده، ص 52.
6. همان، ص 44.
7. فوازای جرجیس، آمریکا و اسلام سیاسی، ترجمه محمد کمال سروریان، ص 130.
8. همان، ص 128.
9. ممکن است برای خواننده این تصور پیش آید که عنصر مقاومت در افغانستان کاملاً در دستان غرب و هم پیمانان منطقهای آنان قرار داشته است، اما واقعیت غیر از این است. بار سنگین جهاد در افغانستان بر روی دوش مردم افغانستان بود و ما به جهت خارج نشدن از موضوع ناگزیر هستیم به اقدامات مربوط به غرب و متحدان منطقهای آن بپردازیم و دربارهی مقاومت مردم افغانستان در قبال اتحاد جماهیر شوروی بنگرید: میرمحمد صدیق فرهنگ، همان، ج3، و در خصوص مقاومت شیعیان افغانستان بنگرید: سید عسکر موسوی، هزارههای افغانستان، فصل چهارم.
10. جان کالی، سیا و جهاد، ص 49.
11. همان، ص 64.
12. همان، ص 264.
13. همان، ص 97.
14. پیتر مارسدن، طالبان، جنگ، مذهب و نظام جدید در افغانستان، ترجمه کاظم فیروزمند، ص 53.
15. ژان شارل بریزار و گیوم داسکیه، بن لادن، حقیقت ممنوع، ص 76.
16. همان، ص 84.
17. همان، ص 35.
18. جان کالی، سیا و جهاد، ص 136.
19. همان، ص 140.
20. http://www.thirdworldtraveler.com.
21. روزنامه الشرق الاوسط، 1، 5، 2001، www.aawsat.com.
22. قاسم شاه اسکندروف، افغانستان و تشکیل مراکز تروریستی، ترجمه عبدالواحد خرم، http://www.ariaye.com
23. میشیل پلی و خالد دوران، اسامه بن لادن و ترویسم جهانی، ترجمه هومن وطنخواه، ص 22.
24. جان کالی، سیا و جهاد، ص 141.
25. میشیل پلی، اسامه بن لادن و تروریسم جهانی، ص 67.
26. یوسف وصالی، عربهای افغان، ص 42.
27. همان، ص 34.
28. قاسم شاه اسکندروف، افغانستان و تشکیل مراکز تروریستی.
29. احمد رشید، طالبان، زنان، تجارت مافیا و پروژه عظیم نفت در آسیایی مرکزی، ترجمه نجله خندق، ص 272.
30. یوسف وصالی، عربهای افغان، ص 42.
31. مصاحبه با بنیانگذار جهاد دکتر موسی بن محمد بن یحیی القرنی، رزونامه شرق، ص 7.
32. همان، ص 26.
33. روزنامه الحیاة، شماره 14113، http://www.daralhayat.com.
34. حمیدرضا اسماعیلی، فصلنامه مطالعات منطقهای جهان اسلام، ص 25.
35. اولیویه روآ، اسلام جهانی شده، ترجمه حسین فرشتیان، ص 34.
36. http://www/thirdworldtraveler.com.
37. فوازای جرجیس، آمریکا و اسلام سیاسی، ص 257.
38. جان کالی، سیا و جهاد؛ ص 320.
39. باید توجه داشت که کالی العروشالکبیر را که به معنای خروش بزرگ است احتمالاً با العروشالکبیر اشتباه گرفته و آن را به ازدواجهای بزرگ برگردانده است.
40. همان، ص 361.
41. ژان شارل - گیوم داسکیه، بن لادن، حقیقت ممنوع، ترجمه حامد فولاد وند، ص 38، منظور بارنت رو بین از بینالملل اسلام، اسلامگرایی در عرصه روابط بینالملل است.
1. اسماعیلی، حمیدرضا، بازشناسی اندیشه سیاسی القاعده، فصلنامه مطالعات منطقهای جهان اسلام، شماره 30-31، سال هشتم، 1386.
2. بریزار، ژان شارل- داسکیه، گیوم، بن لادن، حقیقت ممنوع، ترجمه حامد فولادوند، عطایی، تهران 1381.
3. پلی، میشیل- دوران، خالد، اسامه بن لادن و تروریسم جهانی، ترجمه هومن وطن خواه، چاپ دوم، کاروان، تهران 1380.
4. جرجیس، فوازای، آمریکا و اسلام سیاسی، ترجمه محمد کمال سروریان، پژوهشکده مطالعات راهبردی، تهران 1382.
5. رشید، احمد، طالبان، زنان، تجارت مافیا و پروژه عظیم نفت در آسیایی مرکزی، ترجمه نجله خندق، بقعه، تهران 1382.
6. روآ، اولیویه، اسلام جهانی شده، ترجمه حسین فرشتیان، بوستان کتاب، قم 1378.
7. روزنامه الحیاة، 2001، شماره 14113؛ http://www/daralhayat/com
8. روزنامه الشرق الاوسط، 2001، /1/5؛ www.aawsat.com.
9. روزنامه شرق، مصاحبه با بنیانگذار جهاد دکتر موسی بن محمد بن یحیی القرنی، شماره 721، 1386.
10. سکندروف، قاسم شاه، طالبان و تشکیل مراکز تروریستی، ترجمه عبدالواحد خرم؛ 1385، http://www.ariaye.com/ketab
11. فرهنگ، میر محمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ دوم، محمد وفایی، قم 1374.
12. کالی، جان، سیا و جهاد؛ جنگهای نامقدس، ترجمه مجتبی نجفی و مهرگان نظامیزاده، چاپ دوم، صمدیه، تهران 1387.
13. کشککی، صباح الدین، دهه قانون اساسی، چاپ سوم، میوند، پیشاور 1377.
14. مارسدن، پیتر، طالبان، جنگ، مذهب و نظام جدید در افغانستان، ترجمه کاظم فیروزمند، چاپ دوم، مرکز، تهران 1388.
15. مستوری، ناصر، افغانستان دیپلماسی دو چهره، ایرانشهر، تهران 1371.
16. موسوی، سید عسکر، هزارههای افغانستان، ترجمه اسدالله شفایی، سیمرغ، تهران 1379.
17. وصالی، یوسف، عربهای افغان، موسسه آینده سازان نور، تهران 1386.
18. Phil Gasper, 2001. http://www.thirdworldtraveler.com;
منبع مقاله:
گروهی از نویسندگان، (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی «جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام» جلد ششم، قم: انتشارات دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (ع)، چاپ اول.