جريان شناسى تحريم در تاريخ فكر سياسى ايران(1)

1ـ پيدا نمودن خط اصيل فكر دينى در مبارزات سياسى و تحولات اجتماعى سده اخير ايران. 2ـ شناخت جريانات موازى, كمتر اصيل و يا التقاطى در بستر تاريخى جريان تحريم. 3ـ شناخت انديشه تاريخى ايران و پيدا نمودن قوانينِ تحولات اجتماعى و سياسى در جامعه اسلامى ـ ايرانى.
پنجشنبه، 24 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جريان شناسى تحريم در تاريخ فكر سياسى ايران(1)
جريان شناسى تحريم در تاريخ فكر سياسى ايران
جريان شناسى تحريم در تاريخ فكر سياسى ايران(1)

نويسنده:موسى نجفى
واقعه دخانيه هر چند كوتاه بود و از نظر زمانى مانند ستاره اى درخشان و شهابى زودگذر آسمان ايران را روشن نمود ولى تجزيه و تحليلِ اثرات آن از جنبه هاى زير بسيار مهم و قابل دقت است:
1ـ پيدا نمودن خط اصيل فكر دينى در مبارزات سياسى و تحولات اجتماعى سده اخير ايران.
2ـ شناخت جريانات موازى, كمتر اصيل و يا التقاطى در بستر تاريخى جريان تحريم.
3ـ شناخت انديشه تاريخى ايران و پيدا نمودن قوانينِ تحولات اجتماعى و سياسى در جامعه اسلامى ـ ايرانى.
4ـ يافتنِ بستر سياسى تحولات عصر جديد و دوران مشروطيت و وقايع بعد از آن.
5ـ استعمارشناسى و غرب شناسى رهبران و مردم ايران از صدسال قبل تا به امروز.
6ـ نهضت شناسى اسلام و تشيع در مقابله با استعمار و استبداد در ارتباط با رهبرى علماى دينى و حضور توده اى مردم كوچه و بازار.
7ـ پيدا نمودن ريشه هاى روشن فكرى ايران و موضع گيرى هاى آنان در قبال يك نهضتِ اصيلِ مردمى, دينى, ملى و ضدغربى.
8ـ پى بردن به خطر فكرى تجار ايرانى و ارتباط آنان با علما, مردم, منافع ملى و يا شخصى, غرب و حكام و بالاخره تحولات سياسى.
9ـ تحليل رجال بزرگ و تاريخ ساز از اين واقعه و نقد آنان در هريك از ابعاد و جريانات تاريخى.
10ـ نگرش به مسئله تحريم از بعد اقتصادى تا تهاجم فرهنگى و هويت دينى و ملى.
در كنار مسائل گفته شده بايد اضافه نمود چون جريان تحريم, برآمده از تفكر اصيل اجتهاد در تشيع مى باشد و امروزه هم ما با مسئله بازار خارجى در كنار نوع پيچيده از تهاجم فرهنگى در كشور رو به رو هستيم لذا اين تفكّر و جريان و انديشه تاريخى مى تواند به برخى از معيارها و ملاك هاى توسعه در جامعه امروز ما با نوعى نگرش تاريخى و سياسى پاسخ دهد. هرچند بحث بر روى هريك از ابعاد يادشده مجال زياد و دقت نظرِ وسيع مى خواهد, ولى مى توان موضوعات و عناوين فوق را در قالب چندين بحث تاريخى و فكرى مورد تأمل قرار داد و به طور خلاصه, از آن ها نتايجى گرفت.

1ـ كالبد شناسى زمانيِ قيام تحريم دخانيه(كمى و كيفى)

قيام تحريم تنباكو و قبل از آن انعقاد قرارداد رژى از نظر زمانى, كوتاه بود. به نظر مى رسد سه مرحله و مقطع زمانى را مى توان در تقسيم بندى اين واقعه مهم تاريخى ثبت و مجزا نمود:
مرحله اول: از زمان اجراى قرارداد تا صدور حكم ميرزاى شيرازى; اين مرحله از رجب 1308 قمرى شروع شده و تا روز اول جمادى الاول يعنى تا نه ماه بعد را در برمى گيرد. در اين مدت كمپانى و حدود يك هزار و پانصد نفر از اجزاى آن در تهران و شهرستان ها در جهت تثبيت امر قرارداد و بسط فعاليت رژى فعاليت بسيار نمود.
مرحله دوم: از اول جمادى الاول تا بيستم جمادى الثانى كه پنجاه روز صدور حكم تحريم و ابقاى حكم به طول انجاميده است. رد اين پنجاه روز نوعى انقلاب آرام(و البته در تهران خونين) به جريان افتاد.
مرحله سوم: از بيستم جمادى الثانى تا چهارماه بعد كه حكم تحريم, لغو و نامه نگارى ها و مسائل لغو قرار داد و تبعات بعدى آن در جريان بوده است.
با توجه به سه مرحله مزبور, كل واقعه رژى نزديك به يك سال در جريان و كشمكش و تب و تاب بوده است كه از اين يك سال, حدود پنجاه روز آن, نقطه اوج بوده است. كسانى كه اين امر مهم تاريخى را دنبال مى كنند از نظر لحن تلگراف و نامه ها و ارتباطات بايد دقت نظر داشته باشند كه مواضع و ديدگاه هاى اشخاص در اين سه مقطع, همگام با شدت و ضعف نهضت تغيير و تبديل مى يافته است; از اين نظر حادثه تنباكو از نظر روزشمار نيز بسيار دقيق و قابل دقّت نظر است.

2ـ تلخى امواج فتنه هاى فرنگستان قبل از تحريم

قبل از حكم تحريمِ مرحوم ميرزا در تاريخ اول جمادى الاول, فرنگى بازار و تشبّث به اطوار و آداب خارجه در بين افراد ضعيف الرأى و الايمان نوعى افتخار و امتياز و تفاخر اجتماعى محسوب مى گشت. مرحوم شيخ حسن كربلايى در رساله(تاريخ دخانيه) در اين باره مى نويسد:
به تدريج مقام فرنگيان در ايران خيلى بلند و منتسبات فرنگستان كلية خيلى دلپسند افتاده و بدين و تيره هر كار فرنگى و فرنگى مآبى را در ايران افزوده شد و بازار اسلام و مسلمانى را همى رونق بكاهيد تا آن جا كه بزرگان ايران را سازش و آميزش با مردم فرنگستان, عظم بسيارى از منكرات اسلاميه يك سر از نظر به در رفت, سهل است كه نوبت, كم كم به معلومات وجدانيه و مسلمات فطريه رسيد. الحق آن جا هم قيامت كرد; چنان افعال و اطوار زشت و ناپسند فرنگيان در نظرها به زيبايى جلوه گرفت كه مسلمانان زادگان ايران, با آن وجدان هاى سليم و سليقه مستقيم, نتايج افعال و اطور تنگ مغزانه فرنگيان را از خود نيز به جلافت پيرايه ها بسته, با شوق و شعف هرچه تمام تر, شعار خود گرفته, سهل است كه مايه مباهات خود دانسته, بدان قبايح نيز بر مردم مملكت افتخار و مزيت جستند و با همه اين, باز هم فرنگى مآبى است از مسلمانان بر نگرفت تا بر طبايع ايشان نيز استيلا يافته, استعداد طبيعيه مسلمانان را هم از ريشه برانداخت.1
بالجمله آميزش با فرنگى, بدين حدها نيز از مسلمانان قناعت نداشته كار مسلمانان را به جايى رسانيد كه در ضمن تعريفات به علماى اسلام, افكار و خيالات فرنگستان كه جز تعمير آخور نتواند نمود, علوم و معارف حقيقى خواندند و علوم و معارف اسلامى را كه سرچشمه هر چيز و فيض و سرمايه هر سعادت و نيك بختى و سبب پيوستن به عالم قدس و سراى انس و زندگانى به حيات مقدسه عقليه است, اوهام جزئيه گفتند و بحث و تحقيق علوم متعاليه را از مشاجرت لاطائل, و ابحاث معكوس النتيجه ناميدند. و بالعكس تصور گرفتن خيالات فرنگيان, خروج از تنگناى مشاعر حيوانيت, به فضاى واسع عالم انسانيت و اكمال غايات حركات جوهرى دانستند; و اخلاق و آداب ستوده انبيا ـ عليهم السلام ـ از آن رو كه مبتنى بر التزامات مليه و تفرقه داشتن مؤمن از كافر و پاك و پليد است, اخلاق سبعيه و حالات وحشيه نام نهادند و رسوم و عادات فرنگيان را چون مبتنى بر آزادى مطلق و رهايى از قيد هر التزام است, حالات حميده و اخلاق پسنديده گرفتند, و احكام و حدود شريعت الهيه را برخلاف صلاح نوع بشر دانسته و ضامن آبادى بلاد و آسايش عباد دريافتند و قوانين و نظامات فرنگستان را سراسر مطابق احكام وجدان سليم و مستقيم يافتند; نخستين شرط آسايش عباد و آرايش بلاد شمردند.2
شيخ حسن كربلايى وجود اين حالات و تأثير آن در جامعه را به نحوى خطرناك ارزيابى مى كند كه معتقد است كه اساس استقلال ايران را به مخاطره انداخته و باعث طمع دول و همسايگان متجاوز مى گردد; رساله دخانيه مى نويسد:
رواج فرنگى مآبى در ايران و ظهور اين حالِ در باختگى ايرانيان, كه در حقيقت كام مدعيان طمع خام ايران را شيرين تر از حلوا مى نمود, همسايگان طمع كار مملكت را كه تا اين عهد و عصر, از اين لعبت شيرين جز تلخ گويى و ترش رويى, معهود خاطر نبود, هركس متضل جويى ايران, طمع بر طمع افزود. اين شد كه مردمان طمع كار فرنگستان را دست حرص وار, از هرسو, به جانب ايران دراز شد و هركس به هر وسيله و دست آويزى ممكن بود, چنگ خود را به گريبان ايران در انداخت, از اين سو, ايرانيان دلداده نيز اين اقبال مردم فرنگستان را فوزى عظيم شمرده و مهام امور لشكرى و كشورى مملكت را بى هيچ انديشه, بديشان پراند و به تفصيلى كه با خبران از اوضاع حاليه ايران را معلوم است, همه ساله, جمعى از فرنگيان خوانده و ناخواند, به يك بهانه, خود را بر اين خوان نهاده و سفره آماده ايران, حاضر ساختند و كم كم جمعى كثير از فرنگيان از بلاد اسلام در بلاد مسلمانان منتشر گشتند و از روى مساعدت بزرگان مملكت در بسيارى از شعب ارباح و منافع ايرانيان بخت برگشته نيز, تصرف مداخله جستند.3
شيخ حسن كربلائى گزارش خود را از سطح شهرها و روستاها بر مواردى متمركز مى كند و صحنه هايى را ضبط مى نمايد كه از چشمانى تيزبين و فكر و دماغى حساس خبر مى دهد با هم به چند صحنه و تصوير از زاويه دوربين ظريف و حساس شيخ حسن توجه مى كنيم:
هيچ كس را جرأت آن نيست كه به يكى از بستگان و اقوام فرنگى, نكند حرف بزند تا چه رسد به اين كه كسى بتواند به آنان در امرى طرف واقع شود, برخى مردم اراذل چنان قلباً خاطرخواه فرنگى گرديده و خوش رقصى ها براى او دارند كه به خاطر خوش آمد فرنگى, از ضررهاى فاحش و خسارت هاى خيلى بزرگ مسلمانان از هيچ روى باكى ندارند. خدا مى داند كه امسال اين رعيت بى چاره از دست همين مسلمانان خود ما به خاطر فرنگى, چه ها كشيدند.4
مردى را ديدم كه سراپايش زياده بر سى تومان ارزش داشت با دستمال دستش در حضور مردم گرد و گل از كفش پاى فرنگى پاك مى كرد.5
گذشته از طمع اجرت و شهريه زياد, هركس مى خواهد در بلدى فعال ما يشاء باشد, هرگونه تعدى و هر قسم بى اعتدالى بكند و كسى را بر او تعرض نباشد به يك وسيله و يا واسطه خود را دخيل كار فرنگى و منتسب به فرنگى مى دارد. يقيناً هرگاه بر اين وضع يك چندى بگذرد, بيشتر مردم به هر وسيله باشد خواهند خود را به فرنگى بسته ولو به اين خاطر كه از شر مردم ديگر آسوده باشند.6
كربلايى در مورد حضور عناصر و اجزاى كمپانى در مجامع عمومى و نظامى و قدرت نمايى شان مى نويسد:
در دروازه ها و كاروان سراها همه جا گماشتگان معين داشتند كه اجناس دخانيه را قليلاً و كثيراً از جايى به جايى نقل ندهند و بر دكان داران نيز علاوه مأموران گذاشتند كه زياده از يك چهار يك نيم من نفروشند و براى ضبط و نفاذ اين غدغن نيز همه جا در كوچه و بازار مأموران اضافه داشته كه در كمال مراقب و مواظبت به دقت هرچه تمام تر مردمان را جست وجو كنند. مأموران اراذل و اوباش نيز از هرسو براى جست و جو به دنبال مردمان به راه افتاده, بسيارى از مردم محترم را بى باكانه بدين تعرض هتك حرمت مى نمودند.7
كربلايى در مورد حضور نشانى و علامت كمپانى در سطح شهر گزارش مى دهد:
از جانب كمپانى عمله جات زيادى معين شد كه آن چه تنباكو ضبط كمپانى در آمده, همگى را ساييده و يك چهار يك نيم من در لفافه هاى كاغذين مانند پاره اى اجناس فرنگستان بسته به نشان مخصوص كمپانى معين و ممتاز دارند.8
چاپ چهل هزار نامچه كه هر باب دكان كه براى فروش اين اجناس گشوده مى شود همه يك ساله, يك نسخه بليت اجازه نامه را به ازاى يك تومان بايد داشته باشند و اگر بى اجازه نامه كمپانى, دكانى گشوده باشد, صاحب دكان از جانب كمپانى ممنوع و مورد سياست خواهد بود.9
در مورد رواج فساد و استفاده از زنان زيبا مى نويسد:
چند حجره فرنگيان در تيمچه ها و كاروان سراهاى تهران گشوده و همه دختران فرنگى زيبا را كه خود را بدان وضع هاى دل كش و دل رباى فرنگيان, ساخته و پرداخته, اجناس عالى و فاخر خود را به وضعى هرچه دل خواه تر به موقع نظر تماشاچيان گذاشته و مسلمانان دل داده را به اسم و عنوان داد و ستد از هر سو در پى تاراج عقل و دين بودند.10
رساله دخانيه از تسلط و سپس تحقير كمپانى نسبت به تنباكو فروشان ياد مى كند و از چاپ چهل هزار اجازه نامه از سوى كمپانى نام مى برد:
و نيز كمپانى امتياز پيش از وقت, مقدار چهل هزار اجازه نامچه فراهم داشته كه به موجب تعهد دولت براى صاحبان امتياز, تمامى صنف تنباكو و توتون فروش كل ممالك محروسه از تاريخ آغاز كمپانى مالك نتواند شد, بايد به اذن و اجازه كمپانى امتياز مشغول حرفت فروش اين اجناس باشند و در تمامى ممالك محروسه, هر باب دكان كه براى فروش اين اجناس گشوده مى شود همه يك ساله يك نسخه بليت اجازه نامچه را به ازاى يك تومان بايد داشته باشد كه بى اجازه نامچه كمپانى دكانى گشوده باشد صاحب دكان از جانب كمپانى ممنوع و مورد سياست خواهد بود.11
كربلايى سپس از رسوخ عقايد و افكار غربى و بسط مراكز آموزشى آنان خبر مى دهد و در اين راه صرف مبالغ كلان مالى و جذب افراد ضعيف را نشانه هاى اوليه اى مى داند كه اضمحلال استقلال را در پى داشته و اين نشانه ها در آن زمان علنى شده بود:
دعوت گران مسيحى در كمال اقتدار و استقلال از هرسويى پى صيد مسلمانان دام ها افكنده و دانه ها افشاندند چندين كليسا و دعوت خانه و معلم خانه بنا كردند و درباره مسلمانان محتاج و پريشان و مواجب هاى گران قابلى برقرار نمودند چنان چه درباره يك نفر مسلمان كه در تمامى يك ماه, از تحصيل يك تومان اين زمان عاجز است از ده تومان گرفته تا پنج تومان كم تر مقرر نكردند.12
رساله دخانيه گزارشى تأثرانگيز از ايستگاه راه ماشين حضرت عبدالعظيم(ع) دارد, گزارشى كه براى ملتى مستقل و آزاد قابل تحمل نبوده و نيست:
در ايستگاه راه ماشينى حضرت عبدالعظيم(ع) در محضر جمعى از مسلمانان, يك نفر فرنگى از عمله جات ماشين, يكى از مسلمانان را كه سمت چاكرى دولت را هم داشت, چنان سيلى سختى به او زد كه كلاه از سر مسلمان به چندين قدم آن سو افتاد و در ميان گل و لاى كوچه فرو شد. فرنگى ماشينى از آن غرور كه در سر داشت در حضور همه خلق زبان به هرزه گويى بازگشود و گفت حالا به هر كه مى خواهى برو و شكايت كن.13
مردم كشور ما كارمزد خارجى بودن را اغلب ننگ و عارى بزرگ براى خود بر مى شمردند, بگذريم از انحطاط زمانه اى كه خدمت و وابسته بودن به فلان سفارت اروپايى و يا بهمان كمپانى افتخار محسوب مى گرديد, اما شروع اين گونه اعمال و ريختن قبح آن را بايد در همين ازمنه اى جست و جو نمود كه مثل امتياز رژى برقرار مى گرديد و زشتيِ رفتن اين گونه اعمال و قبايح را هم در زمان هايى بايد ديد كه مثل قيام تنباكو رخ داده است, تاريخ ايران, تاريخ جلوآمدن ها و عقب رفت هاى اين گونه بوده است, در اين خصوص شيخ حسن كربلايى به مواردى اشاره مى كند:
استخدام زنان مسلمان براى خدمت خانه و دايگى اطفال به تطميع شهريه, به هر گذرى كه مى گذشتى زن مسلمان بود و يكى و دو طفل فرنگى در بغل گرفته… اين جماعت مردم كه تن به كار و خدمت فرنگى در مى دهند البته معلوم است كه پايه و مايه اى در دين دارى ندارند. لاجرم به همين مقدار آميزش با فرنگى, بالمره بى مبالات بى دين و بى التزام به مراسم شريعت سيدالمرسلمين(ص) مى شوند… وقتى اينان را مسلمانان نكوهش مى كردند, مى گفتند: عيسى به دين خود, موسى به دين خود, ديگر كسى را حد سؤال و جوابى با ايشان نبود.14
رساله دخانيه از تسلط و به رخ كشيدن قدرت كمپانى و تظاهر به بزرگى نمودن آنان از گوشه و كنار شهر خبر مى دهد در يك مورد از خريد ساختمان هاى مرتفع گزارشى خواندنى دارد:
كمپانى امتياز نيز شروع به ترتيب مقدمات كار نمود. نخست نقطعه اى خيلى عمده و خيلى مرغوب را در حوالى ارك دولت كه معروف با باغ ايلخانى است, به معادل چهل و پنج هزار تومان, عين اشرفى خريده و به معادل يك صدو پنجاه هزار و چيزى علاوه تومان, عمارت عالى خيلى ممتازى بنا كرده, دورادور عمارت را سور خيلى مستحكم بسيار بلندى كه مشرف و مسلط بر ارك و دولت و ساير نقاط شهر است, با گچ و آجر در قطر قريب به چهار ذرع ساخته, به طورى كه اين عمارت مانند كشتى زره پوشى, توپ بر دورادور آن تواند گردش نمود.15

3ـ انتقاد مدرس از نامه سيدجمال الدين اسدآبادى

مى دانيم كه نهضت تحريم تنباكو داراى تأثيرات شگرفى بر روى تفكرات و شخصيّت سياسى و فكرى و مبارزاتى بسيارى از رجال و بزرگان اسلامى داشته است. سيدحسن مدرس, طلبه جوان و كنج كاوى است كه در حول و حوش مسائل قيام تحريم تنباكو در اصفهان حضور داشته است و نقل هاى شيرين و جالبى هم از خاطرات خود از اين واقعه در زمان مزبور بيان نموده است.16
به دنبال اين واقعه و پيروزى هاى به دست آمده, مدرس به عتبات عاليات رفته و به خدمت ميرزاى شيرازى مى رسد, سيد ملاقات خود را اين گونه گزارش مى نمايد:
وقتى به نجف رفتم و در(سر من رأى) خدمت ميرزا كه عظمت فوق تصور داشت رسيدم, داستان پيروزى واقعه دخانيه را برايش تعريف نمودم. آن مرد بزرگ آثار تفكر و نگرانى در چهره اش پيدا شد و ديده اش پر از اشك گرديد. علت را پرسيدم؟ فرمود: حالا حكومت هاى قاهره فهميدند قدرت اصلى يك ملت و نقطه تحريك شيعيان كجاست حالا تصميم مى گيرند اين نقطه و اين مركز ثقل را نابود كنند. نگرانى من از آينده است.17
نهضت تحريم به قول مدرس در سن غرورانگيز جوانى او بيش ترين تأثير را بر وى داشته است و مسير مبارزاتى و فكرى آينده وى را جهت دهى و سامان داده است به گفته وى(اگر در آن سن غرورانگيز جوانى با نهضت تنباكو مواجه نمى شدم اين ميل در درونم ديرتر بيدار مى شد و بسيارى از موقعيت ها را از دست مى دادم.)18
در همان زمانى كه طلبه كنج كاو و جوان اصفهانى مى خواهد خود را در گرماگرم مبارزات تنباكو پيدا نمايد, مبارزى با تجربه و خسته از مسافرت هاى ممتد و بى وقفه هم, واقعه دخانيه را تعقيب مى كند; او سيدجمال الدين اسدآبادى مرد ناآرامى است كه چندين دهه نامش بر سر زبان هاست و اغلب بلاد اسلامى او را مى شناسند. سيد هرچند در واقعه تحريم نقش مستقيمى نداشت ولى به خاطر دو نامه مهم و تاريخى كه خدمت رهبران شيعيان نوشته است, نامش در اين واقعه كم و بيش مطرح مى شود. هرچند برخى مورخان به غلط در مورد تأثير اين نامه به مرجع وقت غلوّ نموده اند و مطالبى را نقل مى كنند كه از وقايع تاريخى و روح حقيقت دور است ولى آن چه در اين قسمت براى ما مهم است و بر روى آن تذكر داريم مراجعه دو انديشه در اين رابطه است. به نظر راقم سطور هرچند كه سيدجمال در قيام تحريم نقش مهمى نداشته است ولى اين قيام در چند سال آخر عمر سيد بسيار تأثير گذار بوده است; به عبارت واضح تر بايد گفت قيام تنباكو بيش تر بر سيد تأثيرگذار بوده است تا سيد بر آن, نگرش سيد نسبت به مردم و نقش مستقيم مردم در قيام ها, رهبرى علماى شيعه و تفاوت آنان با مفتيان سنى مذهب
, جريان غرب و استعمار در كشورهاى اسلامى و موارد مهم ديگر در سال هاى آخر عمر سيد نوعى پختگى و تكاملى را نشان مى دهد كه در دهه هاى قبلى كم تر از آن اثر مى بينيم و اين مطلب به طور حتم به قيام1309 قمرى ايران و تأثير آن بر سيد برمى گردد.
بعد از اين تمهيد مختصر به بحث اصلى خود باز مى گرديم, سيدجمال در نامه اى به ميرزا راجع به بانك و امتيازات خارجى مطالبى را اظهار مى دارد اين نامه در كتاب هاى تاريخى ثبت است و اغلب آن را ذكر كرده اند. مرحوم مدرس از لحن و مفاد اين نامه انتقاد مى نمايد و به نظر مى رسد كه اگر بخواهيم به اين انتقاد با نظر دقيق تر نگاه كنيم اين انتقاد دو خط و جريان فكرى مبارزاتى در شيعه را براى ما ترسيم مى كند. هرچند اين دو خط هر دو براى ما قابل تحقيق و هر دو در راستاى نهضت هاى اسلامى و تحولات سياسى ايران داراى ارزش است ولى به نظر مى رسد اصالت يكى بيش تر از ديگرى باشد.19
در اين موضع, بحث ما نه بحث خائن و خادم و يا بد و خوب كه بحث از اصيل و اصيل تر و خوب و خوب تر و دقيق و دقيق تر است.
مدرس به اين قسمت نامه كه مربوط به مسئله بانك و خطاب سيد نسبت به ميرزاست متعرض شده و آن را مورد انتقاد و ارزيابى نقادانه قرار مى دهد و مى نويسد:
در نامه سيد به ميرزا ـ رحمةالله عليه ـ قسمتى است كه در مورد بانك است و به نظر نمى رسد كه سيد بانك را براى مجتهد بزرگ و پيشواى عظيم الشأن شيعيان جهان تا اين اندازه خام و بى محتوا معنا كند و بگويد:
(بانك, چه مى دانى بانك چيست; بانك عبارت از اين است كه زمام ملت را يك جا به دست دشمنان اسلام داده و مسلمانان را بنده آن ها نموده و سلطنت و آقاييِ كفار را بر آن ها بپذيرند.)
سيدجمال الدين يا خود اطلاعى از بانك و تعريف آن نداشته و يا خيال مى نموده پيشواى شيعيان ميرزا حسن شيرازى عالم بزرگ اسلام از كلمه فرنگى بانك تا اين اندازه بى اطلاع است. سيد اگر به جاى پيشواى دين, پرتو درخشان انوار ائمه, پايتخت ديانت, زبان گوياى شريعت, رئيس فرقه شيعه, پيشواى بزرگ و… مردم ايران, ملت ايران مى گذاشت آن وقت نامه اش اعلاميه اى مى شد براى آحاد مردم و هيچ گونه اشكالى نداشت كه بنويسد, بانك, چه مى دانى بانك چيست؟ و…
آيا بيان چنين مطلبى اهانت به ساحت پيشواى دين و زبان گوياى شريعت نيست, با توجه به تفكر و سوابق مطالعاتى وسيع سيدجمال الدين, چنان به نظر مى رسد كه اين نامه اگر همه اش درست و زاييده دست و قلم و فكر او باشد بخشى از آن من جمله همين مطلب مورد اشاره محل ترديد است. به هر حال اين ها را بايد تاريخ نويسان ما مورد مداقّه و غوررسى قرار دهند.20

4ـ غلوّ تاريخى ـ سياسى در مورد تأثير

نامه سيدجمال الدين به ميرزاى شيرازى
از جمله مواردى كه در نهضت تحريم تنباكو يا به اجمال و يا به صورت غير دقيق بدان اشاره مى شود نامه اوّل مرحوم سيدجمال الدين اسدآبادى به آيةالله ميرزا حسن شيرازى است. صرف نظر از محتواى نامه كه نوعى بحث انديشه شناسى سياسى سيد را مى طلبد, بحث ما بر روى تأثير تاريخى اين نامه است. در اين مورد مناسب است ديدگاه خودمان را مطرح كنيم:
اول: سيدجمال الدين داراى تأثيرات بين المللى و ارزش هاى مبارزاتى فوق العاده بوده است, انديشه و مبارزات او نه تنها در زمان حياتش بلكه در دهه هاى بعدى و حتى تا به امروز تأثيرگذار و بحث انگيز و حتى محورى بوده است.
دوم: زمانى كه ما سيدجمال الدين را در مبارزه و ستيز و يا ارتباط با دربارها, سلاطين, رجال, غربى ها و يا نويسندگان و روشن فكران بررسى مى نماييم در اين موارد برجستگى شخصيت و يا فكر و مبارزات سيد, قابل تقدير و به نحوى برجسته و درخشان است كه بى اختيار خواننده و محقّق اين مقاطع و محورها را مجذوب مى كند.
اما بحث در اين مورد تأثير نامه سيدجمال الدين بر روى شخصيت عظيمى مانند نايب الامام ميرزاى شيرازى, مجدد مذهب در قرن چهاردهم است; اين جاست كه به نظر مى رسد بايستى مطلب را با احتياط دنبال كنيم. كسانى كه در بحث(جمال شناسى) به دنبال اثبات اين تأثير بوده و هستند, در سطح تحليل هاى مختلف و طيف هاى گوناگون با اهدافى متفاوت اين مطلب را در تاريخ مطرح مى كنند:
الف ـ گروهى چون تنها سرنخ دخالت مستقيم سيدجمال در قضيه تنباكو اين نامه و نامه بعدى او مى باشد لذا مى خواهند در كنار ساير امتيازات سيدجمال اين افتخار تاريخى را هم براى وى به اثبات برسانند.21
ب ـ گروهى ديگر به دنبال اين نكته هستند كه افتخار بزرگ تحريم تنباكو را به بيرون حوزه مرجعيت شيعه انتقال بدهند و اصولاً پايگاه عظيم مرجعيت را فاقد درك سياسى و بينش خودجوشى در شناخت استعمار و غرب معرفى نمايند, و لذا نامه سيدجمال الدين را بهترين سند براى اثبات اين موضوع مطرح مى كنند كه اين حركت افتخارآميز هم تحت تأثير حوزه هاى فكرى به غير از مرجعيت و اجتهاد بوده است.
ج ـ سيدجمال الدين موردنظر برخى از اين گروه ها و جريانات فكرى و سياسى, سيدجمال الدين با قرائت روشن فكرانه, مرتبط با روشن فكرانِ غرب گرا و داراى جنبه هاى غير اصيل معنوى و دينى است.
سوم: واقعيات تاريخى جنبه خط دهندگى نامه سيدجمال را بر ميرزاى شيرازى تأييد نمى كند, چون قرائنى كه در نامه وجود دارد نشان مى دهد اين نامه در زمان تبعيد مرحوم سيدعلى اكبرفال اسيرى مجتهد شيرازى در توقف وى در بصره, نوشته و نامبرده واسطه رساندن آن به مرحوم ميرزا بوده است, لذا زمان نگارش نامه در اواسط نهضت تنباكو بوده است, و اين در حالى است كه در نامه ها و مكاتبات اوليه ميرزاى شيرازى با شاه و صدراعظم و ساير علما, مطالب مربوط به بانك و قراردادهاى خارجى و نفوذ استعمار نكات فراوانى ذكر شده است و حتى درگيرى هاى خطّه فارس در شيراز و تبعيد مرحوم فال اسيرى به خوبى مؤيد اين نكته است كه همه اين اقوال و اعمال زمانى صورت گرفته است كه نامه سيدجمال الدين نوشته نشده بود. قرينه ديگر در مورد عمق تفكر مرحوم ميرزا, در استفاده از تفكر و سلاح تحريم, به دو سال قبل از قرارداد رژى بر مى گردد و تحريم چاى و قند روسى و فكر تحريم در نامه سؤال و جواب ميرزاى شيرازى و شيخ فضل الله نورى به سال1306 باز مى گردد.22 همه اين قرائن حاكى از اين نكته تاريخى است كه آيةالله ميرزاى شيرازى خود پايه گذار تفكر تحريم بوده و اين تفك
ر, نقطه شروع اش قبل از قيام تنباكو بوده و نقطه اوجش در سال هاى مبارزه عليه قرارداد رژى است. بنابراين نامه سيدجمال الدين نه خط دهنده براى القاى فكر تحريم به ميرزا, بلكه صرفاً مى تواند هشدارى براى وخيم تر شدن اوضاع ايران باشد و اين نامه بايد در رديف ده ها نامه و تلگراف ديگر از سوى علما و رجال و مصلحين بزرگ ايران خطاب به ميرزا تلقى گردد هرچند كه نويسنده اش فردى نامدار و بزرگ بوده است.
چهارم: صرف نظر از نامه سيدجمال الدين به ميرزاى شيرازى, بايستى اين واقعيت تاريخى را بپذيريم كه مرام و مشرب و نحوه مبارزات مرحوم ميرزا با مرحوم سيدجمال الدين متفاوت است. اصولاً خط اصلاح گرى ميرزاى شيرازى و شاگردانش در مكتب سامرا اصيل ترين و تأثير گذارترين تفكر در نهضت ها و حركت هاى سياسى شيعه در قرن اخير بوده است. در حالى كه تفكر و مبارزات سيدجمال الدين بيش تر در حوزه هاى غيرشيعى در غير ايران مؤثر بوده است. هرچند سيد در ارتباط با ايران زحمات و مجاهدات زيادى داشته است و داراى ارتباطات و علائق بسيارى بوده است ولى تأثير وى در اين راستا مانند جريان سامرا نبوده است.
پنجم: فكر سياسى سيدجمال الدين در حول و حوش قيام تحريم تنباكو داراى جنبه ضد استبدادى قوى تر از جنبه ضداستعمارى بوده است و براى سيد حتى سرنگونى ناصرالدين شاه بدون مسئله جايگزينى جدى آن مطرح بوده است,23 و اين نكته در مجموع تفكر دو نامه سيدجمال الدين به ميرزاى شيرازى به وضوح معلوم است در حالى كه تفكر رهبريت ميرزاى شيرازى در جنبش تنباكو داراى جنبه ضد استعمارى قوى تر از ضد استبدادى بوده است لذا(قطع يد فرنگى) به تعبير ميرزاى شيرازى مسئله اصلى و فورى و نقطه ثقل حركت تحريم بوده است كه تبعات آن به طور قطع استبداد را هم در ايران به زير سؤال برده و در انظار خوار و خفيف مى نموده است. در فكر سياسى ميرزا, استبداد ايران در زمان قرارداد رژى استبداد وابسته به استعمار و غرب بوده است و لذا قطع يكى, قطع و تضعيف ديگرى را هم در پى خواهد داشت. در حقيقت ريشه استبداد با حركت تحريم خشكانده شد و به تعبير مرحوم مدرس اساس و پايه هر قدرتى بايستى ريشه در قلوب مردم داشته باشد, وقتى اين ريشه آسيب ديد, ديگر كسى نمى تواند جوانه اى به درخت استبداد ببيند.24
لذا با توجه به ديدگاه فوق مرحوم ميرزا خشكاندن ريشه استبداد را كه يك قسمتش مرتبط با استعمار غرب و يك سهمش ريشه در قلوب و باور مردم داشت را آسيب جدى رساند و بايد منتظر مى شد تا اين باور و كشت تازه در مزرعه روحانيت و وجدان ملى جوانه زند, جوانه اى كه پانزده سال بعد در انقلاب مشروطيت به خوبى سبز شده و نظام سلطنتى خودكامه را در ايران مورد سؤال قرار داد.25
ششم: نويسندگان و مورّخانى كه از متن واقعه دخانيه و حوزه مرجعيت گزارش داده اند, يا به نامه سيدجمال الدين اشاره اى ننموده اند و يا اين كه تأثير آن را جزئى شمرده اند; به عنوان مثال مرحوم سيدمحسن امين در(اعيان الشيعه) معتقد است كه اين نامه نمى توانسته در نفس عظيم ميرزا مؤثر بوده باشد.26
در اين مورد اعيان الشيعه مى نويسد:
حقيقت اين است كه ميرزاى شيرازى, هنگامى كه از ماهيت امتيازِ واگذار شده به انگلستان باخبر شد, پيش از آن كه نامه سيدجمال به دست وى رسيده باشد, فتواى تحرم تنباكو را صادر كرده است, بنابراين نامه سيد محرك ميرزا در صدور حكم نبوده است و بر فرض كه نامه پيش از صدور حكم رسيده باشد, اگر ميرزا, خود از احساس دينى بزرگى برخوردار نبود, نامه سيد, به هيچ وجه, نمى توانست در او تأثير كند و او را به صدور فتوا وا دارد. اساساً مردم زمانى كه به شخصى تمايل پيدا مى كنند,هر واقعه اى را در عالم به او نسبت مى دهند.27
و نويسنده معتبرترين كتاب تاريخ دخانيه يعنى شيخ حسن كربلايى, حتى اشاره اى هم به اين نامه ندارد. به نظر مى رسد بحث از تأثير اين نامه مربوط به دهه هاى بعد از قيام تنباكو بوده و بيش تر از سوى مريدان و پيروان و هواداران سرسخت سيدجمال الدين عنوان شده باشد.
ميرزاى شيرازى: من نمى توانم كباده آقا سيدجمال الدين را به دوش بكشم
خلاصه: شايد بتوان مجموعه عناوين گفته شده و تفكيك ظريف و دقيق بين اين دو تفكر با ارزش و تاريخى را از زبان خود ميرزاى شيرازى نقل كنيم; مرحوم آيةالله ميرزاحسين نائينى در اين مورد مطلب مهمى را عنوان مى نمايند; اين مطلب را مرحوم آيةالله محمدحسين همدانى كه از شاگردان ميرزاى نائينى است اين گونه نقل مى نمايد:
مرحوم آيةالله نائينى, بنا داشتند براى فرضيه ظهر و عصر, حدود يك ربع ساعت كه به اذان مانده, بر روى سجاده بنشينند و حالت انتظار داشته باشند, تا اذان بگويند و ايشان مشغول نماز شوند يك روز كه ايشان در اين حالت منتظر اذان بودند, من درون اتاق, لابه لاى كتاب ها, چشمم به يك پاكت نامه افتاد. خط آن را خيلى شبيه خط مرحوم سيدجمال الدين اسدآبادى يافتم. خدمت مرحوم آيةالله نائينى, عرض كردم; آقا اين خط آقاسيدجمال الدين نيست؟ ايشان فرمودند; چرا. عرض كردم: چطور اين نامه از كجا؟ ايشان فرمودند: مرحوم سيدجمال الدين اسدآبادى, آن زمان كه من در اصفهان بودم, با من رابطه بسيار صميمى و گرم داشت و با من رفت و آمد مى فرمود. سامرا هم كه آمدم, هر يكى دو سال مى آمدند, از جمله در سنه1309, كه مصادف بود با دوران تحريم تنباكو, مرحوم سيدجمال الدين تشريف آوردند سامرا, حجره من هم آمدند, چند دقيقه به احوال پرسى گذشت و ايشان تشريف بردند و بعد از حدود پنج دقيقه بازگشتند و فرمودند: من تصميم دارم نيم ساعت با آيةالله العظمى ميرزاى شيرازى, به طور خصوصى ملاقات كنم. از هر كس پرسيدم, شما را نشان دادند كه واسطه شويد. حالا آمده ام
از شما خواهش كنم از ايشان درخواست كنيد كه من نيم ساعت ايشان را تنها ببينم. عرض كردم: اشكالى ندارد. رفتم خدمت آيةالله العظمى ميرزاى شيرازى. به ايشان عرض كردم: به اين جهت مزاحم شدم كه عرض كنم, آقا سيدجمال الدين اسدآبادى تقاضا دارند خدمت شما برسند و به طور خصوصى, نيم ساعت, شما را ملاقات كنند. ايشان بعد از مقدارى تأمل فرمودند: به آقا سيدجمال الدين بفرماييد: مرقومه شما مى رسد و من هم به مقدار مقتضى با شما مساعدت مى كنم. بعد ايشان به من فرمود: من نمى توانم كباده آقا سيدجمال الدين را به دوش بكشم. ايشان اگر دستش به من برسد, توقعات زيادى دارد كه من نمى توانم و نبايد همه آن را انجام دهم.28

5ـ اباحيگرى, سكولاريسم و جريان منورالفكرى روزنامه اختر

در تاريخ نگارى ها و نوشتارهاى يك صد سال اخير وقتى به مطبوعات و جرايد ظاهراً ضد استبدادى دوران قاجار كه عمدتاً در خارج ايران منتشر مى شده اند نظر افكنده شود. با يك نظر كلى و گاه ذكر چند جمله اغراق آميز و تمجيد گونه از مبارزات آنان بدون وارسى دقيق فكرى از كنار آنان با ديدگاهى صرفاً مثبت مى گذشتند و آنان را در وجدان ملى و عمومى به صورت قهرمانان گاه گمنام و گاه غيرگمنام مى ستوده اند. ولى با نگاه نقادانه و وارسى دقيق به نظر مى رسد نه تنها برخى از اين مطبوعات داراى انحرافات فكرى و ذهنى بسيار بارزى بوده, بلكه از نظر همان ادعاى ضداستبدادى بودن هم بايستى به نظر ترديد در آن ها نگريست. البته مخالفت با قجرها و فساد حكومت در برخى از آنان بسته به ميزان ارتباطشان با دربار و بهره مند شدن و يا نشدن از اين شركت سهامى بوده است. لحن و موضع گيرى هاى اين مطبوعات هم بدين گونه بايستى پى گيرى و دنبال شود. از اين نظر, دو جريده قانون و اختر, به نظر مى رسد بيش تر با مقدمه گفته شده مرتبط باشد. در قيام تحريم تنباكو اين موضوع كاملاً مشهود و قابل تحقيق است كه در جاى خود بر روى آن بحث مى كنيم. در اين قسمت به بحث پيرا
مون مقاله جريده اختر در حول و حوش قيام تحريم تنباكو مى پردازيم. اين مقاله با نام لزومِ تشكيل انجمن دانش به نوعى جدى به مبارزه با مذهب پرداخته و ديدگاه سكولارِ نويسنده از تاريخ زمانى خودش جدا و با شعارها و محورهاى تعرض به مبانى دينى در دهه هاى اخير همخوانى نشان مى دهد. در اين مقاله نه تنها نگرش نسبت به غرب و تجدد و ترقى از ديدگاه منورالفكران سده قبل به خوبى ترسيم مى شود بلكه سطحى انديشى فكرى و ذهنيت متناقص آنان را به روشنى نشان مى دهد. عدم شناخت از فرهنگ دينى, روحيات ملى و عوامل اعتلاى جامعه ايران در اين مقاله به خوبى به عنوان يكى از سرنخ هاى تاريخى اين گونه انديشه ها قابل تحقيق و بررسى مى باشد. مرحوم شيخ حسن كربلائى در رساله دخانيه وقتى مى خواهد از مسموم و مخدوش بودن فضاى انحطاط جامعه اهلِ قلم ايران قبل از حكم تحريم نشانى بياورد به درستى بر روى اين مقاله انگشت گذاشته آن را به نقد و ارزيابى انديشمندانه مى كشد. شيخ حسن نه تنها به نويسنده مقاله, كه به مدير جريده(اختر) نيز متعرض شده و مسئوليت وى را در چاپ اين مقاله يادآور شده و اين مقاله را به قول خود(دزد بيرونى) دانسته كه(نبايد و نشاى
د از اهل ملت اسلامش خواند).
در اين قسمت رشته كلام را به قسمت هاى مهم اين مقاله سپرده و سپس نقد و تحليل نويسنده رساله تاريخ دخانيه را در اثرات تخريبى مقاله اشارت مى نماييم. نكته ديگر كه جا دارد بدان بپردازيم اين است كه از زمان ورود منورالفكرى به اين كشور هرجا كه پاى تعرض به شريعت و شرايع آسمانى و مقدسات مطرح بوده است بايستى حتماً يك نام دانش و علم هم چاشنى كار باشد, مقاله(لزوم تشكيل انجمن دانش) هم از اين عنوان بى بهره نيست و نشان گويايى است از اين مطلب. اينك قسمت هايى از آن مقاله:
اى از فنون جديدالاختراع علم سودمند طبيعت, روى گردان و گريخته و به دامن پوسيده علم بى نتيجه شريعت كهنه هزار و اندى ساله سخت درآويخته, آخر تا به كى از مستى حق پرستى هشيار و تا به چند از خواب خرگوشى غفلت و بى هوشى از لذايذ شهوت پرستى و دنياپرستى بيدار نخواهيد شد. آخر مگر نه هزار و اند سال است پيشوايان ملت و پيروان والا همت, همت گماشته و به كمال سعى و كوشش, تمامى عمر عزيزشان را در تكميل علوم و معارف اين شريعت مصروف داشته اند و هنوز تاكنون ديده و شنيده نشده است كه در ضمن اين مقوله علم و آگاهى, يك آلت جزئى بى قابليت چون شاخه كبريتى ساخته شده باشد تا چه رسد به اختراع آلات و ادوات بسيار عمده جليل الخطر عظيم القدر محيرالعقول كه هيئت جمعيت انسانى را در سهولت و رفاه عشرت و كامرانى به كار است, آخر اى صاحبان شعور و ادراك اشهدكم باللّه, انصاف مى طلبم, مگر نه همگى شما را از خورد و بزرگ به عيان مشهور است كه همسايگان وطن شما را از علوم و معارف شريعت شما به كلى بيگانگانند, از ميامن علوم طبيعت, عموم دولت و ملتشان تا چه حد پايه از فنون گوناگون شهوات و لذاتى كه هيچ چشمتان نديده و گوشتان نشنيده و هيچ به
خاطر يكى تان خطور نكرده, ساليان درازى است, كامياب و بهرمندند; و بالعكس شماها در اين كنج بيغوله هاى عتبات و غيرعتبات, به گوشه فراغتى و توشه قناعتى, آن هم اگر دست دهد, ساخته و به پاره خيالات سودايى و اوهام ماليخولايى, طبع لطيف را به هيچ قانع و نفس شريف را نقد از خطوط و لذايذ زندگانى مانع و به وعده هاى نسيه يوم المعاد خاطر مبارك خودتان را بدين گونه ريشخند دل را خرم و خرسند داشته, عمر گران بهاى خودتان را به تحقيق حلال و حرام آيين بى رنگ و رونق اسلام به باد هدر مى داريد, سهل است كه به اقتضاى سخت دلى و رقت به گرفتن و ضمخت طبعى و شفقت نياوردن بر فقر و مسكنت و ذل و مهانت ملت و دولت خود در برابر اين همه غنا و ثروت ملت ها قوت و شوكت دولت ها در روى كره زمين عموم بيچارگان ابناى وطن را هم كه گرويدگان اين و از روى سفاهت و جهالتشان, حسن ظن به گفتار شماها دارند, به سبب فريب دادن و ترغيب فرمودنشان بدين وضع و تيره, و خواندن به معارف و اخلاق و ادب اين شريعت كه به راستى سراسر موجب كمال توحش و حرمان از سعادت مدنيت و سبب عمده كسالت و اهمال در كارساّزى و اسباب آرايش خود و آرايش مملكت است, عمر عزيز و گران ب
هايشان را تباه و روزگار زندگى شان را سياه داشته و داريد. و هر چند ناصح شفوق راحت دوست رفاه پرست, فرياد مى كند كه اى گروه سفاهت انبوه بخت برگشته, و اى علماى ضعيف العقل سخيف الرأى سعادت كشته, تا چند از(حلال محمد(صل اللّه عليه و آله) حلال الى يوم القيامه و حرام محمد حرام الى يوم القيامه) بحث و تحقيق كنيد؟
بلى حلال آن سرور حلال و حرامش حرام, ولى در آن عهد و عصر بود كه اختر اقبال دينش از برج سعادت و اوج استقامت, رخ مى نمود و نير قوت و شوكت آيينش پرتوافكن به تمامى جهان بود. و اما در چنين عصر و زمان كه مشاهد و محسوس هر دانا و نادان است كه آيين اسلام را نجم غرور و اقبال دمى دم[دمادم] رو به انحطاط و به زوال است, وضع روزگار اقتضا ندارد كه ديگر پيروى چنين آيين بى رونق و رواجى كنيد, چرا كه به حكم تجربت پيرامون آزمودكار, پيرامون چنين عادت و آيين را انجام روزگار به هزار رنج و محنت و ذل مهانت خواهد كشيد. پس اى علماى ملت و اى بزرگواران با فتوت(قوت) و غيرت كه امروزه(هر روزه) زمام و ضمان سعادت و نيكبختى سعادت و نيك بختى بيچارگان ابناى ملت و دولت خود رقّت گيريد و شفقتن آريد و بينش از اين مسكنت و بيچارگى وطن و ابناى وطن و شكست و سرافكندگى و دولت و ملت خود را در برابر غنا و ثروت و شوكت و سرافرازى ملت و دولت هاى بيگانه, طالب نباشيد.
آخر بيا به دور تو گردم تعصب از دين است, نمى گويم دفعه تا بر طبع نازكتان دشوار و ناگوار آيد و سخت سنگين افتد, بل مى گويم, خورده خورده به طورى كه به شرف و شأن تان برنخورده, و به رسم و آيين متمدنه روى زمين كه امروزه نيّر نيك بختى و سعادت در آفاق آنان ضياء پاش است, گراييد و از وضع و روش و رفتار سودمند و نتيجه دار آن نيك بخت مردمان كه سراسر موافق احكام وجدان سليم است و سليقه مستقيم; نقشه گيريد تا نيز شما مانند آنان نيك بخت و شرف ياب سعادت مند و كام ياب گرديد و از افكار عالى و مطالب جليله مدنيّه و نوعيه اين باخردان كه مدار شريعت الهيه بر آن است, پيروى نماييد و از انوار علوم و معارف حقيقى اين دانش مندان استفاده و استضائه نماييد كه هم خود رخشان و فروزان باشيد و هم مانند نير عالم تاب بر انفس آفاق, ضياء پاشيد تا به ميامن مقام بلند و نتايج سودمند اين مقوله علم و آگاهى بتوانيد ساحت سراى وطن گرامى خودتان ـ خطه ايران ـ كه هزار و اندى است به سبب بى تربيتى اهلش ويران و غولستان و به حكم ويرانى مرز و بومش, مسكن و منزلگاه هر بوم شوم است, از فساد بى نظمى اين ديرين, پيراسته و به صلاح نظم و نسق قانون كاف
يى و وافى مرتب منظمى كه نخستين اسباب ترقيات مملكت است, آراسته داريد; و برادران گرامى خودتان را كه ذوات مكرم ابناى وطن اند, به اخلاق و آداب ستوده و پسنديده اين چنين قانون قويم و مستقيم و به فنون سودمند اين علم و معارف حقيقى پرورش داده و تربيت كنيد كه به يمن سعادت اين مقوله, ترقى و تربيت از تنگناى رسوم و عادات و قيود و تكلفات اين ملت و شريعت كه سبب عمده و منشأ اصلى اين حالت رذيله و حيات دانيه وحشى بدون سرير, كه درد بى درمان ما ايرانيان است, بالمره جسته و رسته و به فضاى واسع عالم حريت و آزادى كه فنون گوناگون لذت و شهوت و آرزو و آمال, مالامال است, پيوسته نيك بخت و شرف ياب سعادت مند و كام ياب با رفاه حال و راحت خاطر زيست و زندگانى نماييم و بدين و تيره, رفته رفته مانند سعادت مندان همسايه در اندك زمانى كار اين خانه زندگانى خود و برادران بى ساز و سامان خودتان را ساز كرده, نقايص امور ملكى و نوعى تان, تماماً به اصلاح آيد. بلاد, و آرايش عباد, آزادى و آسايش يافته, از حضيض خاك فقر و فلاكت به ذروه29 سماك30 ثروت و مكنت رسيده, آن گاه با دل درست و خاطر جمع دوباره اگر بخواهند به سر بحث و تحقيق علوم و معارف آيين نخستين خودتان معاودت نماييد, يقيناً كسى راه شما را نخواهد بست.31
اين خلاصه اعتراض و جانِ مطلب مقاله پرداز است كه از سراپاى مقالاتش, هر زبان فهم لغت دانى به خوبى دريافت خواهد نمود. حالا خود شما كه منشى محترم(اختر)يد; مجدداً مراجعه(فرماييد) و مصدّق باشيد; باللّه عليكم, انصاف دهيد, مى تواند شد صاحب چنين مقاله, از اهل اسلام باشد؟ بلكه آيا مى توان گفت چنين قائلى ملى است, به ملت و آيين پى برده و به پيغمبر و كتابى سرسپرده است؟ حاشا ثم حاشا(كافرم من اگر او دين دار است.) شاهد ديگر بر اين مدعايم اين كه مقاله پرداز مؤمى اليه, از اين كه در مقام اظهار آرزوى فراهم شدن اسباب آرايش دولت و مملكت و افزايش غنا و ثروت مردمان ملت, روى سخن را با علماى اسلام كرده و در كارسازى اسباب حصول اين آرزو از رأى رزين و همت عالى ايشان مدد جسته و طمع نصرت كرده است بر مى آيد, بلكه هر عامى, در بادى نظر مى يابد كه اين مقاله پرداز, بى چاره ـ سبحان الله ــ با همه اين لاف و گزاف از احكام ملت و رسوم شريعت اسلام, به كلى برانى و كوهستانى است; مى نمايد لفظ علماى اسلام را از السنه و افوه را گذران گرفته و تاكنون مجال پرسش معنى اش را نيافته است. چه اگر پرسيده و فهميده بود, لفظ علما, يعنى دانايان و دارايان; و لفظ اسلام يعنى مجموع معارف و اخلاق و احكام و آدابى كه كتاب آسمانى ـ كه سبع المثانى والقرآن العظيم باشد ـ و سنت غراء احمدى ـ صلى الله عليه و على اله الكرام افضل الصلوة والسلام ـ بدان ناطق است, البته چنان اديب و هوشمند و نكته پرداز هرگاه فهم اين معنا مى كرد, ناچار در اين صدد بر مى آمد كه برسد و بفهمد اين كتاب و سنت چيست و در نزد كيست و لا شك كه پس از پى جورى اندك, هر قدر در فرنگى مآبى منهمك32 و دور از مطلب مى بود, باز جسته جسته مقدارى از آيات كتاب و آثار سنت گوشزد خاطرش مى شد كه بتواند مبانى ملت و مذاق و مشرب صاحب شريعت را به خوبى دريافت نمايد. گو كه مقاله پرداز مؤمى اليه را فرط انهماك در هوا پرستى و دنيا دوستى چونان موش كور(و يربوع بى نور) محروم و مهجور از تابش انوار علوم و معارف كتاب و سنت داشته; ولى معذلك هرگاه سعادت ديدار(هدايث آثار) كتاب مبين و تنزيل رب العالمين را يافته بود, باز البته او را شاهد اين مقدار معنى رخ مى نمود كه منشى اين كتابى كه اسلامييان آسمانى اش مى دانند, از آغاز تا انجام, از بدو تا ختام نظر عنايتش بر اين مقصود بوده كه به فنون خطابه هاى(حكمت آميز) طاعت انگيز, تا آن حدى كه نيروى بازوى خطا به سازى و سخن پردازى را ياراست, نيرنگى به كار برد كه شايد ميل خاطر بنى نوع بشر خيره چشم خودسر را از زندگانى فانى اين نشأت محسوسات كه لهو و لعبش نام نهاده, بلكه چندين نام و لقبش داده گردانيده(شور و شوق زندگانى جاودانى) منزل گاه دل كش و دل خواه ديگرى را خاطرنشان خيالشان سازد, به طورى كه در انظار همتشان اهميت, او را باشد و بس, كه در تمامى حركات و سكنات شبانه روزى شان جز رسيدن و پيوستن به اقامت گزينان بدان سراى زيباى پاينده, مقصد و مقصودى را منظور نظر كوشش و اهتمام ندارند و به جز تحصيل و تكميل ساز و برگ آن جاويد زندگانى, همت و عزيمت به انجام ديگر مرام نگمارند. و من باب الضرورة كه هم بدان پرداختن و ساز و برگ همان زندگانى ساختن امت, ترخيص داده و تجويز فرموده كه به قدرالضرورة به مهم سازى اين سراى نيز پردازند, بلكه بالاتر مى رويم و مى گوييم در حقيقت هركس, هر چند مشاعر و حواسش را غشوات ظلمانى هوا و هوس نفسانى پوشيده و پنهان دارد, همين قدر اگر بويى از رسوم اين ملت و شريعت, بلكه از هر شريعت حقى به مشام اداركش رسيده باشد, او را به خوبى آگاهى حاصل آمده است كه سراپاى ملت و بدو تا منتهاى شريعت; بالمثل داستان مرد و زن دار(دو زنه) است كه مردش انسان بى چاره باشد و آن دو ضرّه33 شديدالغيره, دنيا و آخرت, و مقوله ملت بالمثل تدبير است, سودمند حكيم, دانش مندى است كه به اقتضاى غيرت, هم جنسى و سنخ پرستى, در برابر يار و طرفدار كهين ضره كه ابليس رجيم باشد به طرف گيرى مهين ضره برخاسته, عزيمت و همت را سخت بدان گماشته كه از هيچ ره گذر نينديشد و با جد و جهد كافى و سعى و اهتمام وافى تا به جان كوشد كه شايد بتواند, علاقه خاطر مرد انسان را از كهين ضره زشت به سرشت غدار(ناپايدار) دنيا بالمره گسسته و به مهين ضره زيباى زيبنده و دلرباى پاينده آخرت, سخت بسته و پيوسته دارد. بنابراين مراتب كه شرح آمد, پس هرگاه مفروض داريم كه مقاله پرداز مؤمى اليه را فهم معنا و مقوله ملت حاصل باشد و فهم اين كه علماى ملت, يعنى وكلاى آن چنان شخص حكيم كه بالطبع آرزومند نفوذ كلمه و پيشرفت كار متبوع و صاحب كار خودند, ديگر هيچ هوش مندِ عاقلى را مجال اين احتمال نباشد كه بگويد كه از چنين آبرومند هنرپيشه كه لاف عقل و فضل مى زند, ممكن تواند بود كه به آرزوى فراهم شدن اسباب تحصيل و تكميل آرايش و جلوه گرى كهين ضره در حضرت علماى ملت كه به اقتضاى هواخواهى و طرفدارى مهين ضره شديدالغيره به اصرار هرچه تمام تر مخل و مانع از حصول اين گونه هوس و آرزومند چنين شخص آبرومند, داد وقاحت و قباحت و سخت رويى و بيهوده گويى را داده از علماى ملت در اين خصوص, يارى و مددكارى طلب و توقع كند.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.