اسطوره در لغت به معني افسانه و قصّه است. واژهي فرنگي آن از کلمهي يوناني mythos گرفته شده که به طور کلّي بر هر قسم قصّه و پيرنگي، چه واقعي باشد چه ساختگي، اطلاق ميشود. ارسطو اين واژه را در کتاب فن شاعري در معاني پيرنگ، روايت، و افسانهي تمثيلي به کار برده است. اما در کاربرد امروزي، اسطوره قصهاي است از منظومه اساطير (mythology) که ظاهراً منشأ تاريخي نامعلومي دارد.
منظومهي اساطير مجموعهي روايتهائي است که معمولاً مضاميني را چون منشأ آفرينش جهان، خلقت انسان، جنگ خدايان با قهرمانان، يا مصائب و سختيهائي که بر اقوام کهن گذشته است به صورتي دنباله دار، پيوسته و مرتبط با هم دربر ميگيرد. اين روايتها زماني براي مردماني خاص جنبهي اعتقادي داشته است و با تبيين و توضيح اعمال و اغراض خدايان و ديگر موجودات مافوق بشري به چرائي جهان هستي و رويدادهاي آن پاسخ ميگفتند و از اين رهگذر توجيه و منطق رسوم و آئينهاي (مُحَرمات) اجتماعي را انجام ميدادند و به قوانيني که بشر براي ادارهي زندگي اش ميبايست رعايت کند جنبهاي الهي و عبادي ميبخشيدند. بسياري از اسطورهها به شعائر اجتماعي (شکلها و شيوههاي مراسم عبادي) مربوط ميشوند. به طور کلي ميتوان گفت منظومهي اساطير، مذهبي است که ديگر بدان اعتقادي نداريم.
اما در اين نکته که آيا شعائر اجتماعي پديد آورنده اساطير بودهاند يا برعکس بين مردم شناسان اختلاف عقيده وجود دارد.
از آنجا که غالباً مفاهيم اسطوره، افسانه و قصّه عاميانه با يکديگر اشتباه ميشود لازم است تفاوت ميان اين سه يادآوري گردد.
چنانچه قهرمان اسطوره انسان باشد (نه يک موجود مافوق بشري) آن را افسانه گويند، و اگر قصّه به موجودات مافوق بشري بپردازد که از خدايان نيستند، و خود قصّه نيز جزئي از منظومه اساطير نباشد، آن را قصّه عاميانه مينامند.
نويسندگان و شعرا قرنها پس از آنکه منظومهي اساطير جنبهي اعتقادي خود را از دست داده است، از اسطورههاي کهن در پيرنگها، حکايتها و تلميحات خود بهره گرفتهاند. از اينرو عنوان اسطوره با توسع معنائي به حکايتهاي مافوق طبيعي نيز که نويسندگان خلق کردهاند اطلاق ميشود. ف. و. جي. شلينگ و فردريک اشله گل، نويسندگان رمانتيک آلماني پيشنهاد ميکردند که براي خلق ادبياتي بزرگ، شعراي امروز بايد منظومه اساطير تازهاي بيافرينند که نگاه اساطير گذشته مغرب زمين را با اکتشافات جديد فلسفه و فيزيک درهم بياميزد. در همين دوران، ويليام بليک شاعر انگليسي اواخر قرن هجدهم و اوائل قرن نوزدهم در اشعار خود يک نظام مخصوص اساطيري را از آميختن اساطير موروثي، پيشگوئيها و رويدادهاي تاريخي کتاب آسماني، و تجربيات شهودي و فکري خود خلق کرد. علاوه بر اينها، اصطلاح اسطوره امروزه جايگاه خاصي در تحليلهاي ادبي پيدا کرده است. بسياري از نويسندگان که آنها را منتقدان اسطوره نگر (myth critics) مينامند مثل رابرت گريو، فرانسيس فرگوسن، مادبادکين، ريچاردچيس و نورثروپ فراي انواع ادبي (نوع ادبي) و طرح پيرنگ بسياري از آثار ظاهراً واقع گرا و پيچده را تکرار صورتهاي بنيادين اساطيري ميدانند. براي مثال نورثروپ فاري ميگويد که چهار حالت روايت يعني کمدي، عشقنامه، تراژدي، و طنز حالتهاي دگرگون شده چهار شکل عنصري اسطوره هستند که با گردش چهار فصل سال (بهار، تابستان، پائيز و زمستان) مرتبط ميباشند.
نزد ساختگرايان نيز اسطوره دستخوش تحولات مفهومي شده است. کلودلوي اشتراس با فاصله گرفتن از نگرش سنتي نسبت به معني اسطوره اظهار ميدارد که اساطير هر فرهنگي بر نظامهائي دلالت دارد که معاني آنها براي پيروانش ناشناخته است. وي اساطير را بر اساس نظريهي زبان شناسي فردينان دوسوسور و نظام دال و مدلول او تجزيه و تحليل ميکند. اين توسع معنائي که دامنگير اصطلاح اسطوره شده است لزوم دقت زياد در کاربرد آن را ايجاب مينمايد.
از حيث قدمت، اسطوره در تمام فرهنگها، به عنوان منبع الهام شعرا و نويسندگان حضوري دائمي داشته است و در اين کار، شعرا و نويسندگان در دورههاي مختلف بنا به شرايط اجتماعي، برخوردهاي متفاوتي با اساطير قومي داشتهاند. در ادبيّات قديم فارسي و در اشعار دورهي سامانيان و چغانيان، اشاره به اساطير ايراني لحني کاملاً احترام آميز داشته است. اما پس از حملهي اعراب و مغول چون حکّام غيرايراني اساطير ايراني را خوار ميشمردند، شعرا به اساطير عرب و ترک روي آوردند. از اين رو اساطير ايراني کلاً بر دو دسته تقسيم ميشود: اسطورههاي غنائي و اسطورههاي قهرماني و حماسي اين دو دسته نيز به دو نوع ديگر يعني اساطير سامي و اساطير ايراني قابل تقسيم است و اساطير سامي هم دو گونه دارد: اساطير برخاسته از محيط اسلامي و اساطير قبل از اسلام.
(صور خيال در شعر فارسي)
در شاهنامهي فردوسي بسياري از داستانها و چهرهها از جمله رستم، برگرفته از اساطير قوم ايراني است. حافظ نيز در اشعار خود مکرر به اساطير ايراني اشاراتي دارد از جمله در اين بيت:
ما قصهي «سکندر» و «دارا» نخواندهايم *** از ما بجز حکايت «مهر» و «وفا» مپرس
در ادبيّات معاصر فارسي، نيمايوشيج در شعر مرغ آمين و اخوان ثالث در شعر قصّهي شهر سنگستان هر يک به نحوي به خلق اسطوره پرداختهاند.
در تاريخ ادبيّات غرب، با ظهور رمانتيسم بار ديگر اساطير کهن مورد اعتناي شعرا واقع شد. برخي از اين شعرا (مثل ويليام بليک) منظومه اساطير خاصّي خلق کردند. براي بليک، واقعيّتهاي روحاني و معنوي در رؤياهائي متجلّي ميشوند که عمدتاً رنگ مسيحيّت دارد و او همين رؤياها را در اشعار خود بازگو ميکند. ويليام باتلريتيز، شاعر ايرلندي تبار نيز اساطير ايرلند را در اشعار اوّليه خود زنده کرد، و جيمز جويس، نويسندهي ايرلندي، با تلفيق و ترکيب اساطير کهن با اساطير مربوط به دو قوم مسيحي و يهودي، اسطورهاي همگاني و جهاني پديد آورد که تجربيّات عمده بشريت را دربر ميگيرد و نهايتاً در جهت نظريهي يونگ عمل ميکند. بنابر نظريهي يونگ، موضوع اسطوره جاي در ناخودآگاه قومي نسل بشر دارد و شباهت ميان اساطير اقوام مختلف به خاطر آنست که همه ريشهاي مشترک و موروثي دارند.
در اينجا براي نمونه يکي از اسطورههاي يونان که خلقت زمين و انسان اوليّه را تبيين ميکند، نقل ميشود:
در آغاز زمين از دل هرج و مرج اَزّل ظاهر شد و هنگامي که به خواب رفت پسرش اورانوس را به دنيا آورد. پسرک مشتاقانه از فراز کوهها او را نگريست و باران پربرکتي برچين و شکاف زمين بباريد و آنگاه زمين آبستن سبزه و گل و گياه شد و درندگان و پرندگان بر آن ظاهر شدند. اين باران جويبارها را جاري کرد و جاهاي خالي را پر از آب کرد تا آنکه درياها و رودها پديد آمدند.
نخستين فرزندان زمين غولهاي صددستي به نام برياروس، جايگِس، و کُوتُس بودند که تا حدودي به انسان شباهت داشتند. پس از آنها زمين سه سيکلوپ (غولهاي عظيم الجثه که فقط يک چشم در وسط پيشاني دارند) وحش و يک چشم را بوجود آورد. اين سه سيکلوپ، برپا کنندگان باروهاي عظيم و استاد زرگري بودند. نام اين سه تن، برونَتس، استِروپ و آرگِس بود. روح اين سه تن از وقتي آپولو آنها را به انتقام مرگ آسلِه پيوس کشت، در غارهاي آتشفشان آتنا ساکن شدهاند.
داد، سيما (1378)، فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران: مرواريد، چاپ چهارم.