چکیده:
تاریخ باوری جدید را یک روش نقادی میان رشتهای میدانند که از اواخر دههی 1960 تا اوایل دههی 1980 در ایالات متحدهی امریکا شروع به بالیدن کرد. اهمیت شکل گیری این روش انتقادی در ماهیت میان رشتهای آن است که از یک سو ادبیات، و به ویژه نقد ادبی، را دربر میگیرد و از سوی دیگر با فلسفهی تاریخ و تاریخ نگاریای از نوع خاصی درگیر میشود. شکی نیست که دغدغهی عام تاریخ در گام نخست یافتن راه کارهایی برای جستجوی حقیقت در پس وقایع تاریخی است که در متون تاریخی و متون ادبی انعکاس یافته است. روش نقادی تاریخ باوری جدید با در نظر گرفتن فرضیههای راجع به سوبژکتیویته، ایدئولوژی نهفته در پس متون و تئوریهای قدرت، که بیشتر در تفکر پست مدرن (به ویژه در اندیشهی میشل فوکو) مطرح میگردند، و همچنین با بازگشت به تاریخ باروری در فلسفهی تاریخ، سعی میکند حقیقتی را که از نظر روشهای پسامدرن نقادی تاریخ پشت متون تاریخی (به دلیل ماهیت گفتمانی آنها) پنهان شده است، واکاوی کند. کاربرد این روش نقادی در تاریخ نخست در این است که کار کردهای متون، چه ادبی و چه تاریخی، برای فهم بازتاب واقعیت مورد مطالعه قرار میگیرند. دوم اینکه قیاسی میان رشتهای در آفرینههای ادبی و تاریخ نگاریها صورت میگیرد تا واقعیت یک امر تاریخی بهتر نموده شود. بدین ترتیب، تاریخ باوری جدید با بافتار تاریخی و همچنین نقش بلاغی در تفسیر تاریخ سروکار دارد. به نظر میرسد که این روش نقادی کمتر در حوزههای میان رشتهای، به خصوص برای متون تاریخی و ادبی جدید و قدیم در ایران، مورد توجه قرار گرفته است. این مقاله بر آن است تا با تبیین این روش انتقادی نخست به معرفی چگونگی کارکرد آن بپردازد و همچنین نمونههایی موجز را برای تحقیقات میان رشتهای در متون قدیم و جدید تاریخی و ادبی (با هدف مطالعهی تاریخی) در اختیار پژوهشگران قرار دهد.مقدمه
تاریخ باورى جدید یکی از پویشهای میان رشتهای است که اواخر دههی 1960 و اوایل دههی 1980 در ایالات متحدهی امریکا شروع به بالیدن کرد. اهمیت شکل گیری این اندیشه به ماهیت بینا رشتهای آن باز میگردد. چرا که روش نقادی از یک سو با متون ادبی سروکار دارد و از سوی دیگر در جستجوی واقعیت تاریخی (2) در خود تاریخ است. شکی نیست که دغدغهی عام تاریخ در گام نخست یافتن راه کارهایی برای جستجوی حقیقت در پسِ وقایعی است که در یک دوران تاریخی اتفاق افتادهاند. از این روی، تاریخ باوری جدید، در این دیدگاه، با خودِ تاریخ نگاری در این موضوع شریک میشود که چگونه میتوان در متون ادبی و در مرحلهای جامعتر در متون فرهنگی، به واقعیت تاریخی نهادینه در چارچوبهای متون تاریخی دست یافت. (3) بدین ترتیب، میتوان گفت تاریخ باوری جدید با نقش بافتار تاریخی در تفسیر متون ادبی و همچنین نقش بلاغ ادبی (4) در تفسیر تاریخ سروکار دارد. ریشههای ایدئولوژیک تاریخ باور جدید به اندیشههای شک گرایانهای باز میگردد که متون تاریخی را متونی متأثر از سازوکارهای قدرت میدانند و بدین ترتیب آنان را روایتهایی به حساب میآورند که به دست ایدئولوژی زمانهی خود به نگارش درآمدهاند. در واقع، به گونهای ساده، باید اندیشهیِ تاریخ باوران جدید را بر مبنای این گفتهی کلیشهای و تکراری دانست: تاریخ را فاتحان مینویسند. بدین ترتیب، ریشهی اصلیِ اندیشههای تاریخ باوران جدید را باید در باورهای مربوط به نسبیت فرهنگی تاریخ و ماهیت بافتاری آن باور دانست (5)، چرا که بر اساس این اندیشهها متون تاریخی در بافت جامعهای متولد میشوند که خود تنها جزیی از آن هستند. این باور، در هر حال، به تاریخ باوران جدید یاری میرساند تا روشهای گفتمانی خود را برای فرضیه پردازی دربارهی واقعیتهای تاریخی هر عصر به کار بندند. مشخص است که برای مطالعه و طرح چنین اندیشهای ناگزیر باید اصول اندیشهای را که تاریخ باوری جدید بر آن استوار گردیده از دید گذراند و سپس نمونههایی از روش شناسی آنان را ذکر کرد (6).بررسی فرضیه و تبیین تحلیلیِ آن
تاریخ باوری جدید: بازگشت به تاریخ و خوانشهایِ قدرت
باور تاریخ باوران جدید به اینکه متون به طور کلی جدای از محیط تاریخی خود به دست نمیآیند و از این روی جدای از آنها تفسیر نیز نمیشوند از دو تفکر بنیادین نشأت میگیرد: تاریخ باوری و اندیشههای میشل فوکو دربارهی قدرت.الف. تاریخ باوری (7)
تاریخ باوری از یک سو متأثر از ایدئالیسم هگل است (سلدن، 1378، ص205) و از سوی دیگر متأثر از باور جی جی هردِر (8) دربارهی غیر خطی بودن ساختار پیشروندهی فرایند تاریخ (Thomh, 1998)، این اندیشه بر این مبنای نخستین قرار میگیرد که زندگیِ انسان طبیعتی مستقل از تاریخ ندارد و بدین ترتیب شناخت و تجربهی زیستن تنها از طریق تاریخ تعیین میگردند و نه از طریق قوانین طبیعیای که سنت روشنگری سنگ شان را به سینه میزند. از همین روست که از نظر تاریخ باوران ماهیت شناخت آدمی بر منطقِ مطلقِ طبیعی، چنان که سنت روشنفکری مدافع آن است، استوار نیست، بلکه در قرار گرفتگی هماره و ناگزیر انسان در تاریخ است که تعیّن مییابد (Ibid). در واقع، میتوان گفت که، از میان این دو اندیشمند، هگل بر این نکته پافشاری کرد که «طبیعت تاریخ ندارد، [و] فقط در دورههای تکراری تکامل و تغییر مییابد، و [بدین ترتیب] تاریخ یعنی تاریخِ انسانِ اندیشمند» (احمدی، 1386، ص82) و انسان موجودی است تاریخی (همان، ص84). به همین دلیل است که اف آر انکرسمیت تاریخ باوری را دیدگاهی میداند که به واسطهی آن فهم کافی از ذات یک پدیده و ارزیابی آن در تاریخ آن نهفته است، و اگر یک تاریخ باور بخواهد «به ذات یک ملت، مردم، سازمان یا حتی یک دیدگاه دست یابد باید به پیشرفت تاریخی آن توجه کند» (Ankersmit, 1995, p 144-5). بدین ترتیب میتوان خصوصیات کلی تاریخ باوری را در دو مورد زیر خلاصه کرد:نخست، تاریخ تمامیتی کلی و جهان شمول ندارد و برای شناختن هر آفرینشِ هنری و یا کنش اجتماعی ناگزیریم آن را در بافت تاریخی آن بررسی کنیم؛
دوم، هر پدیده و یا آفرینشی (9) را باید از درون یعنی بر اساس قصدِ کنش گرِ عمل پدیدآورندهی اثر بشناسیم، نه بر اساس بعضی قوانینِ جهان شمول و یا عللِ بیرونی گمانه زده شده (Deiser, 1998).
در واقع، میتوان تاریخ باوری را در یک جمله خلاصه کرد: «هر پدیده زمان و مکانِ خاصِ خویش را دارد و بنابراین نمیتواند تحتِ شمولِ قوانین یا قیمهای فراتر از مرزهای عصر یا جامعهی خود قرار گیرد» (استنفورد، 1387و ص 254). بدین ترتیب، تاریخ باوران بر این نکته تأکید میکنند که گذشته از زنجیرهای از حقایق عینی تشکیل نشده که حقیقت آن را بتوان همچون قوانین علوم طبیعی و نیوتونی کشف کرد و سپس با روشی که در تعمیم قوانین در علومِ طبیعی به کار بسته میشود با اتصال این حقایق به حقایقی دیگر دربارهی یک پدیدهی تاریخی به پرده برداری از آن پرداخت و همچون تابلویی از پیش کشیده شده آن را مشاهده کرد (Barnnigan, 1998, p.30)
با نگاهی به موارد بالا میتوان چنین برداشت کرد که برای شناخت تاریخ هر عصر باید با محیط فرهنگی آن عصر و آنچه در آن دوران خاص اتفاق میافتد آشنا بود. (10) نکته این جاست که تاریخ باوران، با در نظر گرفتن محیط فرهنگی هر عصر، کنش آدمی را در راستای اتحاد حیاتیای میدانند که در هر عصر یا دورانی مشاهده میگردد. چنین اتحادی بی شک در همهی جلوههای فرهنگی کنش آدمی از ورزش گرفته تا ادبیات جاری است و در واقع کلّ گسترهی فرهنگ را دربر میگیرد. از همین روست که تاریخ باوران با پیروی از هگل هر پدیدهی تاریخی را تجلی روح زمانهی (11) آن میدانند. بدین ترتیب آنچه مثلاً در تاریخ ادبی یک دوران مشاهده میشود با سامانهی دانایی آن دوران و چگونگی نگاه مردمان آن دوران به جهان پیرامونشان تطبیق دارد. از این روی برای شناختن چگونگی زندگی مردمانی که در آن دوران خاص میزیستهاند، نگاه به همهی دستاوردهای فرهنگی شان ما را در شناخت آن روح زمانهی یکدست و متحد و بنابراین تاریخ آن عصر یاری میکند.
چنین نگاهی به تاریخ به دو اندیشهی بسیار اساسی منجر میشود:
نخست اینکه متون تاریخی هر عصر بازتاب گاه اندیشهها و ارزشهای مسلط آن دوران هستند؛
دوم اینکه متون ادبی (و در بعدی وسیع تر آفرینههای فرهنگی و حتی متون تاریخی) هر دوران نیز تاریخ آن عصر و ارزشهای آن را به نمایش میگذارند و برای کشف تاریخ یک عصر باید از آثار فرهنگی به جای مانده از آن دوران رمزگشایی کرد.
از این روی، دستاورد تاریخ باوری این است که متون تاریخی و متون ادبی هر دو به نوعی با یکدیگر هم پوشانی دارند و از هر کدام از آنها میتوان برایِ رمزگشاییِ گذشته بهره برد.
ب. میشل فوکو: گسست تاریخی، گفتمان و خوانشهای قدرت
تاریخ باوری جدید به نحوی نظریهی هگلی روح زمانه را در تفکر میشل فوکو، به خصوص در مفاهیم مربوط به اپستیمه و گفتمان و همچنین تئوریِ سیالیت قدرت او، پی میگیرد. در همین گام نخست میتوان فهمید که اندیشههای فوکو دربارهی ماهیت اپستیمه و ماهیت گفتمانی دانش با تفکر تاریخ باوران بسیار نزدیکی دارد. اندیشههای فوکو به طور خلاصه از دو بُعد بر تاریخ باوران جدید تأثیر گذاشتهاند: مفاهیم مربوط به سامانهی دانایی (اپستیمه) و مفاهیم مربوط به قدرت.1) مفاهیم مربوط به سامانهی دانایی (12) و ارتباط آن با تاریخ باوری جدید
فوکو با به کارگیری واژهی اپستیمه بر این باور است هر دوران تاریخی سامانهی دانایی خود را دارد و بنابراین ناگزیر هستیم که هر دوران را بر اساس «معیارهای منطقی خاص همان عصر تبیین کنیم» (ضیمران، 1387، ص48). از این روست که آنچه در تاریخ میتوان کشف کرد باید با در نظر گرفتن این مطلب باشد که مورخ و نویسنده همواره اسیر و گرفتار اپستیمه یا سامانهی دانایی عصر خویش هستند. محمد ضیمران در این باره مینویسد:
فوکو ... گفتمان حاکم بر دانشهای گوناگون این حوزه [علوم انسانی] را در درون «سامان و انگارهی دانایی» خاص خود مورد بحث قرار داد. وی مدعی بود که بر هر یک از «سامانهایِ دانایی» روابطی معرفت شناختی حاکم است که در چارچوب آن اشکال مختلف علم و دانایی ماهیت خود را به دست میآورند، یعنی در هر عصری انگارهی حاکم قاعده بندیِ گفتمانیِ خاص دارد. یعنی در هر سامان دانایی (اپستیمه) وجهی از عقلانیت و گفتمان سازگار با آن حاکمیت دارد (همان، ص21).
از سویِ دیگر، فوکو به اصل گسست در تاریخ باور دارد و سیر خطی پیشرفت در تاریخ را نمیپذیرد. در همان مقدمهی کتاب دیرینه شناسی دانش، فوکو به این نکته اشاره میکند که گسستهایی در تاریخ وجود دارند که کمتر مورد توجه واقع شدهاند و باشلار (13) به آنها توجه کرده است. از نظر فوکو، زیر لوای تداومهای اندیشه، در لایههای زیرین همهی تجلیهای هم- شکل از یک ذهنیت منفرد، یک نفر هست که در پیِ تحقق گسستهاست، گسستهایی که ذات آنها کاملاً از یکدیگر متفاوت است. این گسستها در واقع کنشهای شناختی با اپستیمهی مربوط به خود را دارند (Foucault, 2002, p.5). فوکو همچنین در مقالهی «نیچه، تبارشناسی، تاریخ» تاریخی را تأثیرگذار میداند که «از این حیث که بدون لحظات ثبات است با تاریخ معهود و مألوف تفاوت دارد». فوکو در این باره مینویسد:
تمهیدات معهود و مألوف برای ساختن نظری جامع دربارهی تاریخ و برای پی گرفتن گذشته باید به طور نظام وار اوراق شود. ما، ضرورتاً، باید آن گرایشهایی را کنار بگذاریم که مشوّق بازی تسلی دهندهی بازشناسیها هستند. شناخت حتی در زیر پرچم تاریخ، منوط به کشف دوباره نیست.... تاریخ تا آن درجه تأثیرگذار میشود که ناپیوستگی را در خود هستی مان وارد میکند. ... تاریخ تأثیرگذار بنیادهای معهود و مألوفش [منظور زیست انسانی است] را از ریشه میکند و پیوستگی وانمود شدهاش را به طور بی وقفه منقطع میکند. این امر از این روست که شناحت برای فهمیدن ساخته نشده است، برای بریدن ساخته شده است. (فوکو، 1385، ص54-5). (14)
متن فوق پیوسته از گستها و انقطاعهایی در روش شناسی فوکو حکایت میکند و نشانگر پویش کلی فوکو در روش شناسی تاریخی اوست (15). تاریخ باوران جدید با باور به نظریهی گسستهای تاریخی فوکو در جستجوی گسستهای شناختی (اپیستمولوژیک) نشان داده شده در نمونههای فرهنگی هر سامانهی تاریخی به منظور کشف خوانشهایی تاریخی در پس این گسستها هستند. چنین گسستهایی البته در نمونه کارهای تاریخ باوران جدید، افرادی همچون استفن گرینبلات و الیزابت مونتروز، مورد توجه واقع شده که در بخش کارکرد نظریه و روش شناسی به شرح آن خواهم پرداخت.
2) سازوکارهایِ قدرت در اندیشهی فوکو و ارتباط آن با تاریخ باوری جدید
این بخش مقاله را نمیتوان از بخش پیشین آن (بخش «ب») جدا دانست. در واقع، سامانههای دانایی بر نوعی از سازوکارهای اعمال قدرت نیز دلالت میکنند. فوکو در کتابهای مراقبت و تنبیه و اراده به دانستن به تشریح سازوکارهای قدرت میپردازد. از نظر او قدرت پدیدهای ساری و جاری است و این چنین نیست که قدرت فقط توسط بنیاد یا نهادی خاص به اجرا درآید و از جایی خاص نشأت بگیرد:
«قدرت نهاد نیست، ساختار نیست، ... چیزی [نیست] که نگه داشته شود یا از دست بگریزد؛ قدرت نقاط بی شمار و در بازی روابطی نابرابر و متغییر اعمال میشود،... روابط قدرت دارایِ نقش صرفاً ممنوعیت یا هدایت نیست» (فوکو، 1384،ص 109).
از این روی، میتوان چنین نتیجه گرفت که از نظر فوکو این گفتمان هر عصر است که «قلمرو اعمال قدرت را از دیرباز محدود کرده است» (ضیمران، 1387، ص 157)، میتوان گفت که تاریخ باوران جدید از اندیشههای فوکو در دو حوزهی شرایط معطوف به خوانشهای گفتمانی در هر عصر تاریخی و همچنین فن آوریهای قدرت استفاده میکنند. این استفاده مبنی بر دو استدلال بر گرفته از فوکو است:
استدلال اول: بی ارتباطی نیت مؤلف (در اینجا تاریخ نگار یا ادیب) با چگونگی مشاهده یا ذکر هر حادثهی تاریخی و ارتباط مستقیم آن با انگارهی دانایی آن عصر مطرح میگردد.
استدلال دوم: از آنجا که هر عصر دارای گفتمانی خاص خود است و شبکههایی که در درون هر سامانهی دانایی قرار دارند انسجام خاص خود را دارند، میتوان چنین نتیجه گرفت که همهی آثار نهادینه در تاریخ یک عصر از فن آوری قدرت یکسان بهره میبرند.
خلاصهی رویکردهای نظری تاریخ باوران جدید
از تمامی مباحثی که در بالا به صورت خلاصه مطرح گردید ماهیت به شدت بینارشتهای تاریخ باوری جدید مشخص میگردد. این موضوع، چنان که آرام ویزر هم به آن اشاره میکند ممکن است باعث سردرگمی خوانندهی ناآشنا با اصول تاریخ باوری جدید گردد. با این حال، خود ویزر، برای آسوده خاطر کردن خوانندهی ناآشنا، اصول اولیه و مؤلفههای شناختی تاریخ باوری جدید را در چند مورد خلاصه میکند. از نظر ویزر تاریخ باوران جدید این مؤلفهها را پیش فرض رویکردهای عملی خود برای خوانش متون قرار میدهند:1) کنشهای بیانی در اندرون شبکهای از اقدامات مادی نهادینه گردیدهاند؛
2) هر گونه آشکارسازی و نقدی از این دست از ابزارهایی استفاده میکند که میتوان از آن همچون ابزاری ضد خود این رویکردها بهره برداری کرد؛
3) متون ادبی و غیر ادبی در یک حلقه قرار میگیرند و از یکدیگر جدانشدنیاند؛
4) هر گونهای از گفتمان چه در بایگانیها پیدا شود و چه در حوزهی آثار خلاقانه باشد نمیتواند بر واقعیتی تغییرناپذیر دلالت کند؛
5) سرانجام اینکه، هر روش نقادی و زبان مربوط به آن که اقدام به توضیح فرهنگ مینماید در نوعی از اقتصاد کاپیتالیستی دخیل میگردد (Veeser,1989 , PXI).
از موارد بالا مورد سوم و چهارم به وضوح از نظر تئوریک در این مقاله بررسی شدهاند و بیان گر اصولی برای کارکردهای بعدی هستند که تاریخ باوران جدید از آنها در نقد آثار خود بهره میبرند.
روش شناسی و کارکرد نظریه در خوانش تاریخی
الف. روش شناسی
با توجه به آنچه ذکر شد میتوان نتیجه گرفت که در دیدگاه فوکو تاریخ نوشتاری، یعنی متنِ تاریخی و ادبی که هم اکنون در دستانِ ماست، متنی است که متأثر از ساختارهای قدرت نمیتواند معنایی مطلق و غایی داشته باشد. چرا که از دیدگاه او نظامهای قدرت ما را تا اعماقِ وجودمان شکل میدهند، و از همین روست که هر متنی که تولید میشود سر کردهی ساز و کارهای قدرت زمانهی خویش است. به عبارت دیگر، تاریخ نوشتاری هر دوران متأثر از اپستیمه یا سامانهی دانایی همان عصر و بازتابی از سازوکارهای قدرت در همان عصر است. از همین روست که از این دیدگاهِ فوکو چنین استنباط میشود که «هر قدر متنی را تعبیر و تفسیر کنیم به ژرفنای آن نمیرسیم، بلکه در مییابیم که کلیهی تفسیرها از سرچشمهی قدرت نشأت گرفتهاند و چیزی جز نظامهای سلطه نیستند» (ضیمران، 1387، ص37). از سوی دیگر، دیدگاه فوکو دربارهی تاریخ بیشتر بر تعلیق واقعیت تاریخی (16) و نه بر فرض باوری تاریخی (17) بنا گردیده است. بدین ترتیب، باید به این نتیجه رسید که متون تاریخی به واسطهی قرار گرفتن در سامانه دانایی هر عصر با دیگر متون آن سامانه همگونی دارند و میتوان آنان را با توجه به هم پوشانیهای گفتمانی با متونی که ادبی نامیده میشوند نیز تطبیق داد. این دیدگاه دوگانهی متضاد تاریخ/ ادبیات را درهم میریزد (18).از این روی استفن گرین بلات با به کار گرفتن روشهای گفتمانی (19) و با باور به اینکه بافتارها و فراتر از آن گفتمانهای سیاسی و هنری به گونهای پویا در ارتباطی متقابل قرار دارند اعتقاد دارد که میتوان با کشف این ارتباطهای گفتمانی به هم بهتر تاریخی هر عصر یاری رسانید. به همین دلیل، گرین بلات با مراجعه به حکایتها (20) و ساختمندیهای طرح روایت و در نظر آوردن آنها به عنوان تاریخچههایی کوچک در برابر کلان روایتهای (21) مسلط، بر این بار است که میتوان به شناخت تاریخی از عصر تولید این روایتها دست یافت. از این روی، یک منتقد نحلهی تاریخ باوری جدید با مطالعهی یک مورد دادگاهی، پروندهی پزشکی، نقشه جمعیت شناسی و به طور کلی دادههای تاریخی یک عصر و تطبیق آن با ایدئولوژی برگرفته از متون ادبی تا حد ممکن سعی میکند فرضیهای تاریخی مرتبط با آن عصر ایجاد نماید (Prendergast, 1999, p.100).
لذا، میتوان نوعی روش شناسی مشخص را برای چگونگی عملکرد تاریخ باوران جدید در نظر گرفت:
1) در نظر آوردن گونهها و الگوهای مختلف اندیشه (جلوههای ایدئولوژیک) که یک متن ادبی از آنان طرفداری کردهاند.
2) دلایلی که خوانندگان یک عصر یک متن را متقاعد کننده یا توجیه گر یک اپستیمهی خاص میدانستند.
3) ارتباط دادههای این متن با ساختارهای اجتماعی بزرگ تری که میتوانسته این متن را حمایت کند یا به مخالفت با آن برخیزند.
4) ارتباط دادههای تاریخی دیگر (آنچه متعلق به تاریخ موثق دانسته میشود) با عصر که متن ادبی به نگارش درآمده است (Greenblatt, 1995, p.226).
مشخص است که با ارتباط دادن موارد 1 و 2 با موارد 3 و 4 میتوان ساختار گفتمانی حدسی را در عصر نویسنده پی گرفت و به فرضیهای مشخص دست یافت.
ب. کارکرد نظریه در خوانش تاریخی
به کار بستن نظریهی تاریخ باوری جدید به منزله یک فعالیت بینامتنی معمولاً با صرف زمان زیاد و مطالعهی همهی متون تاریخی و فرهنگی آن عصر امکان پذیر است. بر این اساس، مطالعه و بررسی بعضی از کار کردهای انجام گرفته در این نظریه میتواند در تحلیلهای تاریخی- ادبی مشابهی راهگشا باشد:استفن گرین بلات و کاترین پورتر مطالعهی خود را بر عصر الیزابتی، که با دوران شکسپیر هم زمان است، متمرکز کردهاند. اینان اعتقاد دارند که نمایشنامههای الیزابتی (شکسپیر و دیگران) میتوانستهاند همچون ساختارهایی مخالف قدرت حاکم بر آن پیش دستی کرده و مطالبی را در رد موقعیتهای هژمونیک حکومت الیزابتی مطرح کنند. این نظریه، برای مثال، در گفتههای شخصیتی همچون فالستاف (22) در نمایشنامهی ریچارد دوم که به خصوص نمایشنامهای سیاسی دربارهی ساختارهای قدرت و مفاهیم شاهنشاهی و ملیت است بسیار مهم بوده و بر بعضی از اندیشههای مخالفی که در آن عصر اجازهی ظهور و بروز نمییافتهاند دلالت میکند (Kelly and Kelly, 1992, p.684). واضح است که با قیاس ارزشهای حاکم در نظام رسمی و آنچه در ساختارهای زیرلایهای وجود دارد میتوان به فرضیهای گفتمانی در این باره دست یافت. در کتابی دیگر، با عنوان چانه زنیهای شکسپیری، گرین بلات دو نوشتار هم زمان متعلق به یک اپستیمهی مشترک را با یکدیگر مقایسه میکند. این دو نوشتار یکی شاه لیر اثر شکسپیر و دیگری اعلامیهای بر ضد حقه بازان لهستانی اثر ساموئل هارسنت (23) است. گرین بلات در این دو نوشتار درونمایهی جن گیری را، که یک سنت کاتولیکی است، واکاوی میکند. با اینکه اعتقاد بر این است که شکسپیر کتاب هارسنت را میشناخته و و از آن در نوشتار شاه لیر بهره برده است، گرین بلات بر این باور است که هر دو کتاب توجیه گر اندیشهی ضد کاتولیک پروتستانها بوده و به نحوی در خدمت اندیشهی پروتستانیسم هستند. در کتاب هارسنت، جن گیریهایی که توسط ژزویتها (فرقهای از کاتولیکها) صورت میگیرد فریب کارانه و بدعت گذارانه معرفی میشوند، تا به نحوی رفتار این فرقهی کاتولیک از صحنهی مناسک مذهبی مسیحیت زدوده شود. از سوی دیگر، در شاه لیبر اثر شکسپیر رفتارهای جن گیران به تمسخر گرفته میشود؛ گو اینکه شکسپیر به نحوی توجیه گر پنهان هارسنت است. در این نمایشنامه، ادگار پدر نابینای خود، کنت روچستر، را به تپههای اطراف میبرد و به او میگوید در مقابل پرتگاهی پرشیب قرار دارد و بدین ترتیب به پدر چنین مینماید اگر در صورت تمایل به خودکشی خود را به پایین پرتاب کند خواهد مُرد. پس از اینکه پدر خود را به پایین پرتاب میکند و بر زمین هموار فرود میآید، ادگار خود را رهگذری مینمایاند که پای آن پرتگاه فرضی ایستاده و دیده که روحی شیطانی از بدن پیرمرد بیرون رفته. بدین ترتیب افسردگی و اندیشههای خودکشی ناشی از آن از ذهن پدر بیرون میروند. اینجا، گرین بلات با پیدا کردن مواردی دیگر از فریب کارانه بودن عمل جن گیری، و با استفاده از روشی بلاغی، فرضیهای از اندیشهی شکسپیر و عصر او ایجاد میکند و ریشههای گریز از کاتولیسیزم و کاتولیک ستیزی را در دوران الیزابت میکاود (Veenstra,1995, p195-6).
چنین رویکردی اندیشههای گفتمانی فوکو را در نظر میآورد و به تاریخ باوری از این روی باز میگردد که هر دو متن در واقع به یک سامانهی دانایی تعلق دارند. همچنین با در نظر آوردن این نکته که شکسپیر به عنوان یک نمایشنامه نویس از یک سو به دربار وابسته است و از سوی دیگر ناگزیر به بیان اندیشهی خود هم هست به تفکرات میشل فوکو دربارهی قدرت باز میگردد. ناگفته نباید بماند که با این روش منتقدی که تاریخ باوری جدید را به کار میبندد به فرضیه پردازی دربارهی کاتولیک ستیزی و طرفداری از پروتستانیسم در عصر الیزابت نیز میپردازد و بدین ترتیب فرض بر این است که این نظریه پردازی جنبههایی از حقایق تاریخی را بنمایاند.
نتیجه
از دو مثال بالا میتوان چنین برداشت کرد که به دست آوردن شناخت از بعضی از هم زمانیها و شناخت بسیاری از درون مایههای مشترک موجود در متون ادبی و تاریخی (با توجه به سامانهی دانایی هر عصر) با استفاده از رویههای مربوط به تاریخ باوری جدید میتواند به فرضیه پردازی دربارهی دادههای تاریخی یاری رساند. چنین رویکردی قاعدتاً به آشکار شدن بعضی از جنبههای پنهان تاریخی کمک میکند.تاریخ باوری جدید در هر حال در میان مطالعات بین رشتهای چندان با این عنوان مرسوم نبوده است. اما در مواردی این مطالعات فرهنگی در بعضی از حوزههای تاریخ تحلیلیِ جامعه شناسی و دربارهی بعضی از دورانهای تاریخ ایران، البته نه با عنوان تاریخ باوری جدید، صورت پذیرفته است. با این حال جای آن دارد که در بعضی از موارد تاریخ باوری جدید به منزلهی یک رویهی انتقادی در مطالعات میان رشتهای تاریخ و ادبیات به کار بسته شود.
پینوشتها:
1. عضو هیئت علمی بخش زبانهای خارجی دانشگاه امام صادق (علیه السلام) Jalali.farzaneh@Gigmail.com.
2. historical truth.
3. البته این نکته را باید در نظر گرفت که جستجوی حقیقت تاریخی به این علت که خود تاریخ باوران جدید به سنت پسامدرن وابستهاند از نظر آنها قطعی نیست. با این حال رویکردهای انتقادی کمک میکند که خوانشی دیگر نیز از متون دیگر پیدا شود و این خوانش خودش کمکی است به پیدا شدن برداشتهایی متفاوت.
4. literary rhetoric.
5. Dwight W. Hoover, p.355.
6. تاریخ باوری جدید و ماتریالیسم فرهنگی عموماً دو رویکرد بسیار نزدیک به هم شناخته میشوند. اما، ماتریالیسم فرهنگی در بیشتر مواقع فرضیهای متعلق به سنت بریتانیایی و نزدیک به آراء مارکسیستهای نو و ماکسیستهای اروپایی دانسته میشود و تاریخ باوری جدید عموماً رویکردی متعلق به سنت قارهی امریکا و متأثر از فوکو، لذا، با در نظر گرفتن این پیش فرض و به دلیل کم بودن فضای یک مقاله برای توضیح هر دو رویکرد نقد خود را بر رویکرد دوم، تاریخ باوری جدید، قرار دادم.
7. Historicism.
8. J.G.Herder.
9. بی شک این آفرینش تولید هنری را نیز دربر میگیرد که خود نشانگر اندیشهای هرمنوتیکی در حوزهی نقدِ هنری است.
10. بیهوده نیست که آندرو میلنر، استادِ رشتهی مطالعاتِ فرهنگی دانشگاه موناش، به هنگام توضیحِ فرهنگ-گرایی (Culturalism) آن را به سه شاخهی گوناگون (1) رمانتی سیزم، (2) تاریخ گرایی [یا همان تاریخ باوری] و (3) هرمنوتیک تقسیم میکند (میلنر و براویت، 1385، ص36).
11. Zeitgeist.
12. episteme.
13. Bachelard.
14. توضیح داخل کروشه و تأکیدها از نویسدهی مقاله حاضر است.
15. فوکو بیشتر آثار خود را بر اساس همین بینش تاریخ تأثیرگذار خود به نگارش درآورده است. برای مثال، در مراقبت و تنبیه: تولد زندان گسستهای مربوط به ساختار انظباطی و تنبیهی مطالعه میشوند. در تاریخ جنون اپستیمههای گوناگون و نوع نگاه به دیوانگی در اعصار مختلف و به خصوص دگردیسی آن در دوران مدرن بررسی میگردد.
16. Suspension of Historical Truth.
17. (Turth Presumption of) منظورم از سکه زدن واژهی فرض باوری توجه دادن مخاطب به این باور است که فرض کردن یک حقیقت اصولاً امکان پذیر است. البته کاملاً نمیپذیرم که فوکو دست یابی به هر حقیقت تاریخی را به طور کلی ناشدنی میدانست. چرا که همهی آثار او در تلاش هستند گفتمانهای مربوط به سامانهی دانایی هر عصر را بشکافند و به نتیجهای برسند که از آن برای استفاده در عصر مدرن بهره گرفته شود. برای مثال، اثر بسیار حجیم او، «مراقبت و تنبیه»، همهی سامانههای دانایی و گسستهای احتمالی را میکاود تا در نهایت به ایدهی غایی (یا همان فرض باوریِ) سراسربینی اروپایی و سلسله جزایر زندان گونه برسد. چنین استدلالی به خودی خود دلیلی بر وجود واقعیتی است تاریخی که به نتیجه گیریهای بعدی منجر میشود.
18. اگر از دیدگاه ساختارشکنی در بالایی با این موضوع نگاه کنیم، دوگانهی متضاد تاریخ/ ادبیات با دوگانهی متضاد واقعیت/ تخیلی تطبیق مییابد و ساختارشکنی از چنین موردی میتواند به پیش برد این بحث کمک کند. البته این موضوع در حوصلهی این مقاله نیست.
19. Discursive Practices.
20. Anecdotes.
21. petite histoire/ grand narrative.
22. Falstaff.
23. Samuel Harsnett.
- احمدی، بابک (1386). رسالهی تاریخ، تهران: مرکز.
- استنفورد، مایکل (1387). درآمدی بر فلسفهی تاریخ، ترجمهی احمد گل محمدی، تهران: نی.
- سلن، رامان (1378). راهنمای نظریههای ادبی معاصر، ترجمهی عباس مخبر، تهران: طرح نو.
- ضیمران، محمد (1387). میشل فوکو: دانش و قدرت، تهران: هرمس.
- فوکو، میشل (1384). اراده به دانستن، ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران: نی.
- _____ (1378). مراقبت و تنبیه: تولد زندان، ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران: نی.
- ____ (1385). «نیچه، تبارشناسی، تاریخ» در زرتشت نیچه کیست؟ و مقالات دیگر، گزیده و ترجمهی محمد سعید حنایی کاشانی، تهران: هرمس.
- میلنر، آندرو و جف براویت (1385). درآمدی بر نظریهی فرهنگی معاصر، ترجمهی جمال محمدی، تهران: ققنوس.
- Ankersmit, F. R. (1995). “Historicism: An Attempt at Synthesis”, History and Theory, Vol.34, No.3 (Oct., 1995), pp. 143-161.
- Brannigan, John (1998). New historicism and Cultural Materialism, Hong Kon: Transitions.
- Deiser, Frederick (1998). Routledge Encyclopedia of Philosophy, Version1.5, London and New York: Routledge.
- Foucault, Michel (2002). The Archeology of Knowledge, Routledge: London.
- Greenblatt, Stephen (1995). “Culture.” Critical Terms for Literary Studies. 2nd ed. (Eds). Frank Lentricchia and Thomas McLaughin, Chicago: University of Chicago Press, p. 225-32.
- Hoover, Dwight W. (1992). “The New Historicism” in The History in The Teacher, Vol.25, No. 3(May,1992), pp. 355-366.
- Kelly, Joseph and Timothy Kelly (1992). “Social History Update: Searching the Dark Alley: New Historicism and Social History”, Journal of Social History, Vol.25 , No.3(Spring,1992), pp. 677-694.
- Prendergast, Christopher (1999). “Circulating Representations, New Historicism and the poetics of Culture”, SubStance, ol.28, No.1, Issue 88: Special Issue: Literary History, pp.90-104.
- Thornhill, Christopher (1998). “Historicism”, Routledge Encyclopedia of Philosophy, Version 1.5, London and New York: Routledge.
- Veenstra, Jan R. (1995). “The New Historicism of Stephen Greenblatt: On Poetics of Culture and the Interpretation of Shakespeare”, History and Theory, Vol.34, No.3 (Oct.,1995), pp. 174-198.
- Veeser, H. Aram (ed.) (1989). The New Historicism, New York: Routledge, 1989.
منبع مقاله :
به کوشش داریوش رحمانیان؛ (1392)، مجموعه مقالات همایش تاریخ و همکاریهای میان رشتهای، تهران: پژوهشکده تاریخ اسلام، چاپ اول.