نگاهی به نقش مدرنیته و بیداری اسلامی در عصر مشروطه
امروز وقتی مشروطه را نگاه میکنیم، چنین به نظر میرسد که مشروطه جریان واحد و ثابتی نیست. دو حرکت در مشروطه به هم رسیدند: یکی، بیداری اسلامی که از قبل شروع شده بود؛ یکی هم تحولی در نظریه روشنفکری ایران که بعد از جنگهای ایران و روس شروع شد و در مشروطیت به نقطة عطف رسید.
تعداد کلمات: 2192 / تخمین زمان مطالعه: 11 دقیقه
تعداد کلمات: 2192 / تخمین زمان مطالعه: 11 دقیقه
روشنفکری و بیداری اسلامی در نهضت مشروطه کنار هم بودند و بدون اینکه طرح و برنامهای باشد، به یک نقطه دافعه مشترک رسیدند؛ و آن، نفی سلطنت پادشاه بود. ولی هرچه گذشت و آنها از آن اجمال دور شدند، فهمیدند اختلاف زیادی دارند، حتی در ماهیت سلطنت، چه رسد به جایگزینی آن. در این میان، هم بین آن جریان روشنفکری اختلاف بود و هم بین خود روحانیون ما در نهضت مشروطیت روشنفکر دینی نداریم یا اگر داریم. جریان به حساب نمیآید. در اندیشه داریم: یکی اندیشه متمایل به غرب و دیگری اندیشه دینی. اندیشه دینی در اشخاص غیرمعمم هم هست و نباید آن را منحصر در روحانیون دانست؛ به عکس اشخاص معممی هم هستند که اندیشه غیردینی دارند مانند «سیدجمال واعظ» یا «ملک المتکلمین» یا «تقی زاده» که آن زمان معمم بود.یا حتی خود «مجدالاسلام» که رئیس طلاب حوزه اصفهان بود.
لذا موضع افراد را نمیتوان با لباس تشخیص داد؛ بلکه باید با اندیشه، آنان شناخت: اندیشه دینی یا اندیشه غیردینی؛ اندیشهای که دین در مرکز توجه آن است یا اندیشهای که در آن دین در حاشیه است و در امور اجتماعی و سیاسی دخالت داده نمیشود، یعنی همان سکولاریسم. منتها در مشروطیت، صاحبان اندیشه غیردینی جرأت نمیکردند اندیشه خود را خیلی باصراحت مطرح کنند و از این رو میبینیم که اندیشه خود را در لفافه زبان دینی و حتی در منابر و روزنامهها و ... بیان میکردند برای مثال، روزنامهای هست به نام الجمال که به نظر میرسد میخواهد گفتههای «سیدجمال واعظ» را نقد کند؛ ولی در واقع در آن اندیشههای سکولار از زبان وی و به اسم وی نقل و سپس تفسیر و تحلیل میشود. روشنفکران، قبل از مشروطه، انسجامی در قالب انجمنها و مجامع داشتند و در این زمینه از روحانیون جلو افتادند. مذهبیون، ضرورت چنین انجمنهایی را قبل از مشروطه احساس نکردند و این مهم بعد از مشروطه اتفاق افتاد. لذا جریان غیردینی توانست فضا را از دست اندیشه دینی خارج کند.
روزنامهها یا مجامع تأثیرگذاری بیشتر در دست اینها بود. حتی در خود واژة «مشروطه» و «حریت» هم اختلاف افتاد که اصلاً ما چه میخواهیم. در مشروطه اتفاق عجیبی افتاده که به نظر من خیلی کم به آن توجه شده است. جریان روشنفکری و طیف تحصیلکرده ایران در دوره قاجاریه، متفاوت از طیفی هستند که در پهلوی بودند. در دوره قاجاریه، ابتدا شاهزادهها و منسوبین دربار بودند که به خارج رفتند و سپس نوبت به طیفهای دیگر رسید. اما در دوره پهلوی از آن طیف قدیمی شاهزادهها و قاجاریها خبری نبود بلکه طیف جدیدی شکل گرفت که صاحب منصبان بعدی شدند و بچههای همینها به خارج از کشور رفتند، بنابراین، قشر روشنفکر و تحصیلکرده دورة پهلوی، تودهایتر بودند اما قشر روشنفکر دوره قاجار، بیشتر به طبقات بالا متمایل بود. جریان روشنفکری بعد از جنگهای ایران و روس تا دوره مشروطه که کمتر از یک قرن است، بیشتر در کنار دولت بود. این قشر گرچه در خارج از کشور روزنامه منتشر میکردند و جمع تشکیل دادند، حساب کار دستشان بود و هم از این رو است که ملکمخان که ظاهراً یک روشنفکر مخالف است، منصب حکومتی دارد که از او گرفته میشود و او هم در روزنامه قانون شروع به فحش دادن و بدو پیراه گفتن میکند. البته برای آنها مهم بود که شخص پادشاه را به انجمنهای خود یا لژها بکشانند و مظفرالدین شاه و حتی محمدعلی شاه و وزرا را به مجمع آدمیت سوق دهند. برای آنان مهم بود که روی طبقه حاکمه تأثیرگذار باشند. تحول روشنفکری در مشروطه این است که از دولت به یکباره فاصله گرفتند و در مقابل دولت قرار گرفتند.
بیشتر بخوانید: کودتاى 28 مرداد: تقابل سنت و مدرنیته در حکومت
روشنفکری ایران در عصر مشروطه، یک چرخش ۱۸۰ درجهای داشت. در اینجا روحانیت هم که طبقهای مستقل بود، وجود و شأنش این نبود که در کنار دولت است. روحانیت در دوره صفویه، با دولت هست ولی در افشاریه، منتقد دولت میشود. در دوره قاجاریه هم مستقل است؛ گاهی نزدیک میشود، گاهی هم درگیر.
دولت و روحانیت در اوائل، به ویژه در دوره فتحعلی شاه، خیلی به هم نزدیکند. در جنگهای ایران و روس. ولی به هرحال، روحانیت مستقل است نه میتوان گفت همیشه به دنبال براندازی است و نه میتوان گفت در کنار دولت است. نه به بدبینی دوره افشاریه است، نه به خوشبینی دوره صفویه. اما روشنفکری نه رونقه ادعای استقلال میکند، نه از نظر جایگاه اجتماعی میتواند مستقل به حساب آید. نه از نظر طبقه اکثر روزنامههای قبل از مشروطه در دست امثال «اعتمادالسلطنه»ها است. البته بعضی هم خارج از کشورند. اینان در دوره مشروطه، یکباره در تقابل با دولت قرار میگیرند و در کنار روحانیت میایستند؛ ولی در دوره پهلوی، کاملاً در کنار دولت هستند.به خصوص در دوره ۱۹ ساله سلطنت رضاشاه.
چندنفری هم که مخالف هستند، به حساب نمیآیند. مرحوم «آلاحمد» در این باره میگوید: در میان این دو گروه، روشنفکری در پی آن بود که به هرحال زندگی خود را تأمین کند و بدین ترتیب طرف حکومت را میگیرد؛ ولی روحانیت چون دستگاهی مستقل و وابسته به مردم است، نیازی به این کار ندارد. اما همانطور که گفتم، در انقلاب مشروطه اتفاق جدیدی رخ داد. روشنفکران به هر دلیل طرف روحانیت و مردم را گرفتند. شاید یکی از دلایل این باشد که آنها در دوره مشروطیت متوجه شدند که افکار و اهدافشان در شکل نظام قاجاری و پادشاهی غیرمدرن جا نمیگیرد. ولی در دوره پهلوی، با اینکه استبداد وجود دارد، روشنفکری خیلی از حکومت فاصله نمیگیرد.
روحانیت مدرن نیست؛ ولی همانطور که من گفتم، حرکت روحانیت و حرکت روشنفکری، دو حرکت بودند که به هم رسیدند. روحانیت در موضعگیری و امور خود به هرحال مستقل بود و در کنار دولت نبود. آنان بیداری اسلامی و نهضت اسلامی را پیش میبردند. در جریان در یک مقطع و در یکجا با هم جمع شدند، بی آنکه از یک ریشه باشند. جریان بیداری اسلامی از قبل در کشورهای اسلامی شروع شده بود و در ایران ماهیت شیعی داشت. اما چرا جریان روشنفکری در سایر کشورهای اسلامی مقابل روحانیت قرار میگیرد و در کشور ما در کنار روحانیت؟ علت همان استقلال روحانیت از دولت است، روحانیت غیرشیعی، در کنار دربار و دستگاه دولت بود؛ برخلاف روحانیت شیعی که مستقل بود. این استقلال باعث میشد که نهضتهای رهایی بخش در کنار آزادیخواهان قرار گیرد و این اتفاق در نهضتهای مختلف ایران، مانند نهضت ملی شدن نفت، هم رخ داده است. در عصر مشروطه، تحولی در روشنفکری ایران به وقوع پیوست و آنان در کنار روحانیت قرار گرفتند؛ ولی چون ماهیت این دو جریان یکی نبود، زود از هم جدا شدند.
این تحلیل، مستلزم این نظر است که بگوییم روشنفکران از روحانیت استفاده ابزاری کردهاند و به آن به عنوان ابزاری برای پیشبرد اهدافشان نگاه میکردند. «مهدی ملک زاده» در کتاب تاریخ انقلاب مشروطه، از جلسهای سخن به میان میآورد که عدهای از منورالفکران أن زمان در باغ «میرزا سلیمان خان میکده» تشکیل داده بودند. تاریخ جلسه، ۱۳۲۲ هجری قمری -یکی دو سال قبل از پیروزی انقلاب مشروطه است در آنجا صریحاً میگویند که باید افکارمان را از روحانیون پنهان کنیم، چرا که اینها در مقابل دولت هستند. باید موقتاً با آنها همکاری کنیم و سپس کار را از دست آنها بگیریم. حتی میگویند نباید علمای نجف را حساس کنیم، چرا که آنها در میان مردم نفوذ دارند.
به نظر میرسد که مشروطه هم باید در همینجا باشد؛ زیرا روشنفکران میخواهند از روحانیون استفاده ابزاری کنند، پس درصدد بر میآیند ماهیت واقعی افکارشان را پنهان کنند و در مقام بیان اهداف خود نیز از زبان دین استفاده میکنند. در حالی که میدانیم اصول غربی که روشنفکران از آن حمایت میکردند -مانند آزادی با روایت اروپایی آن- در تقابل کامل با مسلمات فقهی آن زمان قرار میگیرد. بحثهایی که «شیخ فضلالله نوری» دارد نیز مؤید همین مسئله است. این قضیه سه سطح دارد که ظاهراً دو سطح آن در ایران پذیرفته شده است؛ ولی سطح سوم، نه. دنیای جدید غرب و تفکرات آن به یکباره به ایران نیامد، بلکه با سه قالب و سه سطح در ایران ظهور پیدا کرد.
سطح اول که از قبل از صفویه شروع شده است و تا «عباس میرزا» ادامه پیدا میکند، سطح «ابزاری» غرب است. از اولین چیزهایی که به ایران آمده، عینک است یا ساعت یا حتی تلسکوپ، بعد هم سلاح آتشین که دولتهای آن زمان پسندیدند.
و البته این هم تحتتأثیر جنگهای ایران و روس بود.و به هرحال آمد و اینها هم پسندیدند. برخلاف تبلیغات رایجی که هست، من معتقدم که روح ایرانی با ابزار و تجدد مثبت برخورد میکند. من برعکس تحلیلهای رایج تاریخی که میگویند ایرانیان با چیزهای نو مخالفاند، فکر میکنم. شما میبینید که امروز داشتن آخرین تکنیکها، در میان خانوادههای ایرانی امتیاز است: آخرین نوع موبایل، رادیو، تلویزیون، کامپیوتر و... آن دوره هم همینطور بود. مبل و صندلی در آن زمان به راحتی پذیرفته شد و به نظر من هیچ مخالفتی با آن نشد. برخورد ایرانیان بالبزلوه مثبت بود.
زمانی که برق آمد، کسی با آن مخالفت نکرد. ممکن است در دهی، آخوندی چیزی گفته باشد؛ ولی همین که آمده، نشان میدهد که موافقت کردند وگرنه میتوانستند مخالفت کنند. به هرحال، خود اینها هم از آن استفاده کردند. لذا در سطح «ابزاری» معتقدم که غرب خیلی زود در ایران جا باز کرد.
سطح دوم که باز هم محل اختلاف است، سطح «سیاسی» و اندیشههای سیاسی است. در سطح سیاسی البته کار به راحتی سطح ابزاری نیست. مخالفتهایی شده است؛ اما هم پیروزی مشروطهخواهان و هم پذیرش نظریه جمهوری در زمان ما نشان میدهد که رویکرد ایرانیان در سطح سیاسی به طور نسبی مثبت است. البته هردو با رویکردهای دینی تلفیق شدند. در زمان مشروطه، مشروطه با مشروعه و در زمان ما نیز جمهوری با ولایتفقیه. حتی شیخ فضلالله هم، جز در پایان کار که گفت مشروطه را قبول ندارم، مشروطه مشروعه را قبول داشت. پس در این سطح نیز رویکرد به طور نسبی مثبت است.
سطح سوم قضیه که بعد «ایدیولوژیک» است، بحثهایی مانند آزادی در گرفته که البته با مقاومت کامل مواجه شده است. دلیل هم روشن است: فرهنگ غربی، فرهنگ دینی نیست و بر محور سکولاریسم میچرخد؛ چه از نظر وجودشناسی، چه از بعد معرفتشناسی و چه از جنبه ارزشها، این را بعضیها زود متوجه شدند و برخی دیر این سطح سوم دیگر به فرهنگ دینی نمیخورد.روحانیت مدرن نیست؛ ولی همانطور که من گفتم، حرکت روحانیت و حرکت روشنفکری، دو حرکت بودند که به هم رسیدند. روحانیت در موضعگیری و امور خود به هرحال مستقل بود و در کنار دولت نبود. آنان بیداری اسلامی و نهضت اسلامی را پیش میبردند. در جریان در یک مقطع و در یکجا با هم جمع شدند، بی آنکه از یک ریشه باشند. جریان بیداری اسلامی از قبل در کشورهای اسلامی شروع شده بود و در ایران ماهیت شیعی داشت. اما چرا جریان روشنفکری در سایر کشورهای اسلامی مقابل روحانیت قرار میگیرد و در کشور ما در کنار روحانیت؟ علت همان استقلال روحانیت از دولت است، روحانیت غیرشیعی، در کنار دربار و دستگاه دولت بود؛ برخلاف روحانیت شیعی که مستقل بود.
از دوره عباس میرزا تا قبل از مشروطه، سطح اول یعنی سطح ابزاری غلبه داشته است؛ با یک نگاه خوشبینانه، در دوره مشروطه سطح دوم یعنی سطح سیاسی غلبه پیدا میکند؛ و در دوره پهلوی، سطح سوم یعنی سطح ایدیولوژیک مطرح میشود که با آن به طور کامل مقاومت میشود و اندیشه دینی در تقابل با این سطح -«ایدیولوژیک»- غرب قرار میگیرد. این در تاریخ ما خلط میشود و تفکیکی صورت نمیگیرد. میان انواع آزادی باید تفکیک قائل شد. گاهی آزادی از جنبه سیاسی و پارلمانی است بدون خاستگاه ایدیولوژیک و مواد فرهنگی آن؛ که جامعه دینی در برابر آن، واکنش نشان نمیدهد. در مقابل بعد ایدیولوژیک است که واکنش صورت میگیرد.
ما زمانی میتوانیم چیزی را رد یا قبول کنیم که نسبتی با آن بحثها داشته باشیم. شما میپذیرید که خاستگاه این مسائل غرب بوده، سپس اینجا آمده و با فرهنگ، تاریخ، مردم و آداب متفاوتی برخورد کرده است. اینها را که نمیتوان به یکباره کنار گذاشت. غربیها مدرنیته دارند؛ ما مدرنیزاسیون داریم. فرق این دو این است که ما برای خود فرهنگ متفاوتی داشتیم. اینها در دوره مشروطه به هم رسیدند. شما ابتدا گفتید که روشنفکران، روحانیت را ابزار کردند. به نظر میرسد که عکس آن هم اتفاق افتاده است. برخی جریانات دینی فکر میکردند که میتوانند از این ابزار استفاده کنند فکر میکنم حوزه نجف هم همینطور فکر میکرد و این خوشبینی را به آن دو سطح ابزاری و سیاسی ونه سطح ایدیولوژیک داشت. حال، باید نسبت خود را با یک متفکر مسلمان که در حوزه سنت قرار دارد و میخواهد از این حوزه به غرب نگاه کند، روشن کنیم؛ چرا که اگر با چیزی نسبت نداشته باشیم، اصلاً نمیتوانیم آن را ببینیم. اتفاقاً در اینجا نکتهای هست. ما مشروطه را که به «لیبرالیسم» برمیگردد، دیدیم ولی هیچ وقت «مارکسیسم» را ندیدیم. به عبارت دیگر، حرکت مارکسیستی در کشور ما هیچوقت به طور جدی دیده نشده است. سوسیالیسم در کشور ما در حد احزاب و آن هم احزابی خاص وجود داشته اما هیچگاه به معنای واقعی مردمی نبوده است. در صورتی که جنبش مشروطه، جنبشی مردمی بوده است. این مردمی بودن آن از کجاست؟ آیا از لیبرالیسم است؟ یا از بیداری اسلامی؟ یا از تلفیق این دو؟ این پرسشهای قابل بحث است. چنین تلفیقی در مورد سوسیالیسم نیست؛ یعنی جایی سراغ نداریم که سوسیالیسم با اسلام تلفیق شده و حرکتی اجتماعی پدید آورده باشد. جریان «سوسیالیستهای خداپرست» هم قابل اعتنا نیست. اما در قضیه مشروطه چنین اتفاقی افتاده است: برخی علمای بزرگ، آزادی و مشروطه را پذیرفتند؛ و این مهم است.
یعنی علمای نجف و ایران، سطح سیاسی را انتخاب کردند تا اندیشه دینی را تقویت کرده باشند ومهم این است که انتخاب کردند، یعنی آن را دیدند؛ درحالی که «مارکس» را ندیدند و نمیخواستند هم ببینند.
منبع: کتاب انقلاب فرامدرن و تمدن اسلامی، نویسنده: دکتر موسی نجفی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1388.