نظر نهایی کروچه، خودمختاری تاریخ
چکیده:
کروچه نتیجه می گیرد که حقیقت لازم یا کلی و حقیقت حادث یا جزئی دو نوع شناخت متفاوت نیستند، بلکه عناصر تفکیک ناپذیر در هر شناخت واقعی اند. حقیقت کلی فقط در حالی حقیقی است که در نمونه ای خاص تحقق یابد.
تعداد کلمات: 1074 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
کروچه نتیجه می گیرد که حقیقت لازم یا کلی و حقیقت حادث یا جزئی دو نوع شناخت متفاوت نیستند، بلکه عناصر تفکیک ناپذیر در هر شناخت واقعی اند. حقیقت کلی فقط در حالی حقیقی است که در نمونه ای خاص تحقق یابد.
تعداد کلمات: 1074 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
رویکرد کروچه: « منطق»
سرانجام در زمان تألیف کتاب منطق (۱۹۰۹) بود که با این مسئله مواجه شد که این تمایز چگونه ممکن است. منطق نظریهی فکر است و فقط می تواند تمایز میان حق و باطل را نشان دهد که تاریخ را به معنای دقیق (و، آنگونه که کروچه اکنون اعتراف می کرد، حقیقی) از هنر جدا می کند. فکر کردن، داوری کردن است و منطق بنا به سنت دو نوع حکم تمیز میدهد؛ کلی و جزئی. حکم کلی محتوای یک مفهوم را تعریف می کند مثل وقتی که می گوییم سه زاویهی هر مثلث مساوی دو قائمه است. حکم فردی یک امر واقع منفرد را بیان میکند مثل وقتی که می گوییم این مثلث ملک فلانی را احاطه می کند. اینها دو نوع شناخت هستند که پیشینی و تجربی (کانت)، حقایق عقل و حقایق واقع لایبنیتس)، روابط میان تصورات و امور واقع (هیوم)، و... خوانده شده اند.
کر و چه استدلال می کند که تقسیم سنتی حقایق به این دو طبقه باطل است. متمایز کردن وجود فرد به عنوان یک امر واقع صرف، یا متمایز کردن حقایق واقع از حقایق عقل حاکی از آن است که وجود فرد غیر عقلانی است، ولی این محال است. یک واقعیت فردی آن چیزی نمی بود که هست اگر دلایلی برای آن وجود نمی داشت. و از سوی دیگر، متمایز کردن یک حقیقت کلی به عنوان یک حقیقت عقلی از حقیقت واقع متضمن این است که حقایق کلی در امور واقع تحقق نمی یابند. ولی مگر حقیقت چیزی جز این است که امور واقع کلی و حقیقی است.
سرانجام در زمان تألیف کتاب منطق (۱۹۰۹) بود که با این مسئله مواجه شد که این تمایز چگونه ممکن است. منطق نظریهی فکر است و فقط می تواند تمایز میان حق و باطل را نشان دهد که تاریخ را به معنای دقیق (و، آنگونه که کروچه اکنون اعتراف می کرد، حقیقی) از هنر جدا می کند. فکر کردن، داوری کردن است و منطق بنا به سنت دو نوع حکم تمیز میدهد؛ کلی و جزئی. حکم کلی محتوای یک مفهوم را تعریف می کند مثل وقتی که می گوییم سه زاویهی هر مثلث مساوی دو قائمه است. حکم فردی یک امر واقع منفرد را بیان میکند مثل وقتی که می گوییم این مثلث ملک فلانی را احاطه می کند. اینها دو نوع شناخت هستند که پیشینی و تجربی (کانت)، حقایق عقل و حقایق واقع لایبنیتس)، روابط میان تصورات و امور واقع (هیوم)، و... خوانده شده اند.
کر و چه استدلال می کند که تقسیم سنتی حقایق به این دو طبقه باطل است. متمایز کردن وجود فرد به عنوان یک امر واقع صرف، یا متمایز کردن حقایق واقع از حقایق عقل حاکی از آن است که وجود فرد غیر عقلانی است، ولی این محال است. یک واقعیت فردی آن چیزی نمی بود که هست اگر دلایلی برای آن وجود نمی داشت. و از سوی دیگر، متمایز کردن یک حقیقت کلی به عنوان یک حقیقت عقلی از حقیقت واقع متضمن این است که حقایق کلی در امور واقع تحقق نمی یابند. ولی مگر حقیقت چیزی جز این است که امور واقع کلی و حقیقی است.
بیشتر بخوانید: مشخصههای تاریخنگاری مسیحی
او نتیجه می گیرد که حقیقت لازم یا کلی و حقیقت حادث یا جزئی دو نوع شناخت متفاوت نیستند، بلکه عناصر تفکیک ناپذیر در هر شناخت واقعی اند. حقیقت کلی فقط در حالی حقیقی است که در نمونه ای خاص تحقق یابد. به بیان او، امرکلی باید در امر جزئی تجسم یابد و سپس کروچه نشان میدهد که حتی در حکم هایی که در نظر اول کاملا و مطلق کلی می نمایند، یعنی در تعریف های محض، در حدی که تعریف را یک فرد متفکر تاریخی برای رفع مشکلی تدوین کرده است که به طریقی خاص در زمانی خاص در تاریخ تفکر پیش آمده، چیزی وجود دارد که او آن را عنصر واقعا تاریخی، عنصر این جا و اکنون می خواند. از سوی دیگر، حکم جزئی یا تاریخی شهود صرف یک فاکت معین یا درک یک دادهی حسی نیست؛ حکمی است با محمول؛ این محمول مفهوم است و این مفهوم در ذهن شخصی که حکم را صادر می کند به سان تصوری کلی حضور دارد که اگر اندیشه خود را درک کند، باید بتواند از آن تعریفی به دست دهد. به این سان، فقط یک نوع حکم وجود دارد و آن هم جزئی است و هم کلی: جزئی است تا جایی که حالت جزئی اشیا را توصیف می کند و کلی است در حدی که با اندیشیدن از طریق مفاهیم کلی آنها را توصیف می کند.
کر و چه استدلال می کند که تقسیم سنتی حقایق به این دو طبقه باطل است. متمایز کردن وجود فرد به عنوان یک امر واقع صرف، یا متمایز کردن حقایق واقع از حقایق عقل حاکی از آن است که وجود فرد غیر عقلانی است، ولی این محال است. یک واقعیت فردی آن چیزی نمی بود که هست اگر دلایلی برای آن وجود نمی داشت. و از سوی دیگر، متمایز کردن یک حقیقت کلی به عنوان یک حقیقت عقلی از حقیقت واقع متضمن این است که حقایق کلی در امور واقع تحقق نمی یابند. ولی مگر حقیقت چیزی جز این است که امور واقع کلی و حقیقی است.
برای این بحث دوگانه مثالی بزنیم. نخست این که، حکم کلی واقعا جزئی است. جان استوارت میل عمل صحیح را عملی تعریف کرده است که بیشترین شادی را برای بیشترین عده فراهم بیاورد. این در نظر نخست حکمی کاملا غیر تاریخی به نظر می رسد، که در همه ی زمان ها و مکانها صدق می کند البته اگر صدقی در آن وجود داشته باشد. ولی کاری که میل به هنگام صدور این حکم انجام میداد، توصیف این مطلب بود که ما هنگامی که عملی را «صحیح» می خوانیم چه معنایی در نظر داریم و اینجا کلمه ما به معنای تمام افراد بشر در همه جا و همه وقت نیست، بلکه انگلیسیهای قرن نوزدهم با تصورات اخلاقی و سیاسی زمان آنهاست. میل، چه خوب چه بد، مرحله ی خاصی در تاریخ اخلاق آدمی را توصیف می کند. شاید او نداند که دارد چنین می کند، ولی چنین می کند.
ثانیة، حکم جزئی تاریخ حکم کلی است؛ به این معنا که محمول آن مفهومی است که می توان و باید آن را تعریف کرد. کتابی تاریخی را به تصادف باز میکنیم و جمله ی زیر را می خوانیم: «نباید فراموش شود که پادشاهانی چون لوئی یازدهم و فردیناند کاتولیک، صرفنظر از جنایت هایشان، کار ملی تبدیل فرانسه و اسپانیا به دو ملت بزرگ و قدرتمند را به انجام رساندند.» این جمله متضمن این است که نویسنده و خواننده اصطلاحات «جنایت»، «ملت»، «قدرتمند»، و غیره را می فهمند و آنها را به یک معنا می فهمند؛ یعنی متضمن این است که نویسنده و خواننده دارای نظام مشترک خاصی از تصورات اخلاقی و سیاسی اند. این جمله، به سان یک حکم تاریخی، بنا را بر این میگذارد که این تصورات منسجم و از نظر منطقی قابل دفاع اند؛ یعنی، فلسفه ای اخلاقی و سیاسی را فرض می گیرد. به وسیله ی این فلسفه ی اخلاقی و سیاسی است که ما واقعیت تاریخی لوئی یازدهم را به دست می آوریم و به طریق عکس، به سبب آن که مفاهیم این فلسفه را در لوئی یازدهم محقق می یابیم به آن مفاهیم پی می بریم.
چنین است عقیدهی کروچه دربارهی تضمین دوجانبه ی حکم کلی یا قطعی و حکم جزئی یا تاریخی و راه حل او برای این مسئله که چگونه فلسفه (یعنی حکم کلی) به تاریخ مربوط است. او به جای این که بکوشد فلسفه و تاریخ را خارج از یکدیگر در دو قلمرو متقابلا منحصر به فرد قرار دهد و به این ترتیب تدوین نظریه ی شایسته ای برای تاریخ را ناممکن سازد، آنها را با هم در یک کل واحد گرد می آورد، یعنی حکمی که موضوعش جزئی و محمولش کلی است. به این ترتیب، تاریخ دیگر به سان شهود صرف امر جزئی مفهوم نمی شود؛ دیگر فقط امر جزئی را درک نمی کند، زیرا در این صورت به هنر تبدیل می شود؛ دربارهی امر جزئی حکم میکند و از اینجا کلیت، خصوصیت پیشینی، که لایزال به تمام بشریت تعلق دارد، به صورت محمول حکم تاریخی در تاریخ حضور دارد. آنچه مورخ را متفکر میکند این واقعیت است که او با تفکر معانی محمولها را بیرون می آورد و این معانی را در افرادی که پیرامون آنان به تأمل می پردازد، تجسم می بخشد. ولی این بیرون کشیدیم معنی یک مفهوم با تفکر همانا فلسفه است؛ حکم جزئی تاریخ فقط به این سبب حکم است که در خود، به عنوان یکی از عناصر خود، حاوی تفکر فلسفی است.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
کر و چه استدلال می کند که تقسیم سنتی حقایق به این دو طبقه باطل است. متمایز کردن وجود فرد به عنوان یک امر واقع صرف، یا متمایز کردن حقایق واقع از حقایق عقل حاکی از آن است که وجود فرد غیر عقلانی است، ولی این محال است. یک واقعیت فردی آن چیزی نمی بود که هست اگر دلایلی برای آن وجود نمی داشت. و از سوی دیگر، متمایز کردن یک حقیقت کلی به عنوان یک حقیقت عقلی از حقیقت واقع متضمن این است که حقایق کلی در امور واقع تحقق نمی یابند. ولی مگر حقیقت چیزی جز این است که امور واقع کلی و حقیقی است.
برای این بحث دوگانه مثالی بزنیم. نخست این که، حکم کلی واقعا جزئی است. جان استوارت میل عمل صحیح را عملی تعریف کرده است که بیشترین شادی را برای بیشترین عده فراهم بیاورد. این در نظر نخست حکمی کاملا غیر تاریخی به نظر می رسد، که در همه ی زمان ها و مکانها صدق می کند البته اگر صدقی در آن وجود داشته باشد. ولی کاری که میل به هنگام صدور این حکم انجام میداد، توصیف این مطلب بود که ما هنگامی که عملی را «صحیح» می خوانیم چه معنایی در نظر داریم و اینجا کلمه ما به معنای تمام افراد بشر در همه جا و همه وقت نیست، بلکه انگلیسیهای قرن نوزدهم با تصورات اخلاقی و سیاسی زمان آنهاست. میل، چه خوب چه بد، مرحله ی خاصی در تاریخ اخلاق آدمی را توصیف می کند. شاید او نداند که دارد چنین می کند، ولی چنین می کند.
ثانیة، حکم جزئی تاریخ حکم کلی است؛ به این معنا که محمول آن مفهومی است که می توان و باید آن را تعریف کرد. کتابی تاریخی را به تصادف باز میکنیم و جمله ی زیر را می خوانیم: «نباید فراموش شود که پادشاهانی چون لوئی یازدهم و فردیناند کاتولیک، صرفنظر از جنایت هایشان، کار ملی تبدیل فرانسه و اسپانیا به دو ملت بزرگ و قدرتمند را به انجام رساندند.» این جمله متضمن این است که نویسنده و خواننده اصطلاحات «جنایت»، «ملت»، «قدرتمند»، و غیره را می فهمند و آنها را به یک معنا می فهمند؛ یعنی متضمن این است که نویسنده و خواننده دارای نظام مشترک خاصی از تصورات اخلاقی و سیاسی اند. این جمله، به سان یک حکم تاریخی، بنا را بر این میگذارد که این تصورات منسجم و از نظر منطقی قابل دفاع اند؛ یعنی، فلسفه ای اخلاقی و سیاسی را فرض می گیرد. به وسیله ی این فلسفه ی اخلاقی و سیاسی است که ما واقعیت تاریخی لوئی یازدهم را به دست می آوریم و به طریق عکس، به سبب آن که مفاهیم این فلسفه را در لوئی یازدهم محقق می یابیم به آن مفاهیم پی می بریم.
چنین است عقیدهی کروچه دربارهی تضمین دوجانبه ی حکم کلی یا قطعی و حکم جزئی یا تاریخی و راه حل او برای این مسئله که چگونه فلسفه (یعنی حکم کلی) به تاریخ مربوط است. او به جای این که بکوشد فلسفه و تاریخ را خارج از یکدیگر در دو قلمرو متقابلا منحصر به فرد قرار دهد و به این ترتیب تدوین نظریه ی شایسته ای برای تاریخ را ناممکن سازد، آنها را با هم در یک کل واحد گرد می آورد، یعنی حکمی که موضوعش جزئی و محمولش کلی است. به این ترتیب، تاریخ دیگر به سان شهود صرف امر جزئی مفهوم نمی شود؛ دیگر فقط امر جزئی را درک نمی کند، زیرا در این صورت به هنر تبدیل می شود؛ دربارهی امر جزئی حکم میکند و از اینجا کلیت، خصوصیت پیشینی، که لایزال به تمام بشریت تعلق دارد، به صورت محمول حکم تاریخی در تاریخ حضور دارد. آنچه مورخ را متفکر میکند این واقعیت است که او با تفکر معانی محمولها را بیرون می آورد و این معانی را در افرادی که پیرامون آنان به تأمل می پردازد، تجسم می بخشد. ولی این بیرون کشیدیم معنی یک مفهوم با تفکر همانا فلسفه است؛ حکم جزئی تاریخ فقط به این سبب حکم است که در خود، به عنوان یکی از عناصر خود، حاوی تفکر فلسفی است.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
خمیرمایهی ایدههای مسیحی
سرشت تاریخنگاری یونانی ـ رومی
تاریخنگاری رومی