چیزی به نام پیشرفت تاریخی وجود دارد؟ (قسمت سوم)

شاید بدیهی به نظر برسد که برای گروه مقابل، نسل جوان، تغییر به مفهوم پیشرفت است. آن نسل زندگی پدران خود را رها و زندگی تازه ای برای خود اختیار کرده است و این کار را می شود فرض کرد بدون مقایسه ی دو روش زندگی...
شنبه، 29 دی 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چیزی به نام پیشرفت تاریخی وجود دارد؟ (قسمت سوم)
پیشرفت به عنوان آفریده‌ی تفکر تاریخی
 
چکیده:
شاید بدیهی به نظر برسد که برای گروه مقابل، نسل جوان، تغییر به مفهوم پیشرفت است. آن نسل زندگی پدران خود را رها و زندگی تازه ای برای خود اختیار کرده است و این کار را می شود فرض کرد بدون مقایسه ی دو روش زندگی و حکم کردن بر این که زندگی جدید بهتر است نمی کند.

تعداد کلمات: 1155 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
 
چیزی به نام پیشرفت تاریخی وجود دارد؟ (قسمت سوم)
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
 
اجازه دهید نخست تغییر را از دیدگاه اشخاصی ملاحظه کنیم که با آن درگیرند: نسل قدیم تر هنوز به روش قدیم عمل می کند، در حالی که نسل جوان روش جدید را اختیار کرده است. در چنین موردی نسل قدیمی نیاز به تغییر نمی بیند، زیرا میداند که زندگی به روش قدیم میسر است و فکر هم می کند که روش قدیم از جدید بهتر است؛ که این البته از روی تعصب نابخردانه نیست، بلکه به آن سبب است که حیاتی که او می شناسد و برای آن ارزش قائل است حول روش قدیم بنا شده است و بنابراین مسلمة عناصر اجتماعی و دینی مشترکی دارد که پیوند آن را با این طریق زندگی به طورکلی بیان میکند. فرد متعلق به نسل گذشته فقط روزی پنج ماهی خود را می خواهد، و فراغت نصف روز را نمی خواهد؛ چیزی که او می خواهد زندگی کردن همچون گذشته است.
 
بنابراین، برای او تغییر پیشرفت نیست، بلکه انحطاط است. شاید بدیهی به نظر برسد که برای گروه مقابل، نسل جوان، تغییر به مفهوم پیشرفت است. آن نسل زندگی پدران خود را رها و زندگی تازه ای برای خود اختیار کرده است و این کار را می شود فرض کرد بدون مقایسه ی دو روش زندگی و حکم کردن بر این که زندگی جدید بهتر است نمی کند. اما مورد ما ضرورتا از این قرار نیست. هیچ کس نمی تواند بین دو چیز یکی را انتخاب کند، مگر آن که هر دو را بشناسد. انتخاب میان دو طریق زندگی ناممکن است، مگر آن که شخص بداند آنها چه هستند و این صرفا به آن معنی نیست که یکی را همچون منظرهای بنگرد و دیگری را عمل کند، یا یکی را عمل کند و دیگری را به عنوان امکانی نامحقق در نظر آورد؛ بلکه شناخت آنها هردو است با تنها طریقی که با آن می توان شیوه های زندگی را بازشناخت: با تجربه ی بالفعل یا بینش عطوفت آمیز که برای چنین مقصودی می تواند جای آن را بگیرد. ولی تجربه نشان میدهد که در یک جامعه ی متحول برای نسل معینی که دارد به طریق جدیدی از آن خود زندگی می کند، هیچ چیز دشوارتر از همدلی با زندگی نسل گذشته نیست. چنین نسلی آن زندگی را صرفا مانند یک منظرهی غیر قابل درک می بیند و به نظر می رسد که با نوعی تلاش غریزی در جهت آزاد کردن خویش از تأثیرات والدین و فراهم آوردن تغییری که عزم کورکورانه اش به آن جزم شده است به فرار از مهر و عطوفت رانده می شود.

   بیشتر بخوانید:  انحطاط غرب

در این جا هیچ مقایسه ی اصیلی میان دو طریق زندگی و بنابراین هیچ حکمی درباره ی این که یکی از دیگری بهتر است نمی توان داد و از این رو هیچ مفهومی از تغییر به عنوان پیشرفت وجود ندارد.
 
به این دلیل، تغییرات تاریخی در طریق زندگی یک اجتماع بسیار به ندرت حتی از جانب نسلی که آنها را ایجاد می کند)، مستلزم مفهوم پیشرفت است. آنها به پیروی از انگیزه ای کور دست به تخریب هر چیزی می زنند که آن را درک نمیکنند و بد می دانند و چیز دیگری را به عنوان خوب جایگزین آن میکنند. اما پیشرفت جایگزین کردن بد با خوب نیست، بلکه جایگزین کردن خوب با بهتر است. پس، برای آنکه تغییر مفهوم پیشرفت را پیدا کند، شخصی که آن را ایجاد کرده باید چیزی را که نابود کرده خوب و از جهات قطعی مطمئن بپندارد و این کار را فقط به شرطی می تواند بکند که بداند طریق قدیمی زندگی به چه نحوه ای بوده است؛ یعنی، در عین حال که بالفعل در زمان حالی زندگی میکند که در تلاش برای ساختن آن است باید از گذشته ی جامعه اش شناخت تاریخی داشته باشد، زیرا معرفت و شناخت تاریخی صرفا عبارت است از بازآفرینی تجارب گذشته در ذهن مورخ زمان حال. فقط به این صورت می توان دو طریقه ی زندگی را برای مقایسه ی امتیازاتشان با هم در ذهن نگه داشت، به طوری که شخصی که یکی را انتخاب و دیگری را رد میکند بتواند بداند چه به دست آورده و چه از دست داده و تعیین کند که بهتر را انتخاب کرده است. خلاصه، انقلابی فقط تا جایی می تواند انقلابش را پیشرفت تلقی کند که او نیز مورخ باشد و اصالتا در فکر تاریخی خویش زندگی ای را که رد می کند، بازآفریند.
 نسل قدیم تر هنوز به روش قدیم عمل می کند، در حالی که نسل جوان روش جدید را اختیار کرده است. در چنین موردی نسل قدیمی نیاز به تغییر نمی بیند، زیرا میداند که زندگی به روش قدیم میسر است و فکر هم می کند که روش قدیم از جدید بهتر است؛ که این البته از روی تعصب نابخردانه نیست، بلکه به آن سبب است که حیاتی که او می شناسد و برای آن ارزش قائل است حول روش قدیم بنا شده است و بنابراین مسلمة عناصر اجتماعی و دینی مشترکی دارد که پیوند آن را با این طریق زندگی به طورکلی بیان میکند. فرد متعلق به نسل گذشته فقط روزی پنج ماهی خود را می خواهد، و فراغت نصف روز را نمی خواهد؛ چیزی که او می خواهد زندگی کردن همچون گذشته است.
حال تغییر مورد نظر را از دیدگاه مورخی که در خارج آن قرار دارد و نه از دیدگاه آنان که درگیرش هستند، ملاحظه کنیم. باید امیدوار باشیم که او با نگاه بیرونی و بی طرفانه بتواند با بخت نیک حکم کند که آیا پیشرفت بوده است یا خیر. اما این امر دشوار است. اگر او فقط به این واقعیت بچسبد که در جایی که سابقا پنج ماهی صید می شده، ده ماهی صید کرده اند و این را معیار پیشرفت قرار دهد، گول خورده است. او باید شرایط و عواقب تغییر را به حساب آورد. باید بپرسد که با ماهی های اضافی یا اوقات فراغت حاصل از آن چه کردند. باید بپرسد که در این راه چه ارزش هایی وابسته به نهادهای اجتماعی و دینی قربانی شده اند. خلاصه، او باید دربارهی ارزش نسبی دو طریقهی مختلف زندگی، به عنوان دو کل، داوری کند. برای این کار باید قادر باشد با عطوفت یکسان به وجوه و ارزش های اساسی هر طریق زندگی بپردازد و تجربه‌ی آنها هر دو را، به عنوان موضوع معرفت تاریخی، بازآفریند. بنابر این، آنچه از او داوری صالح می سازد دقیقا این واقعیت است که به موضوع خود از دوردست نگاه نمی کند، بلکه آن را در خویشتن خود باز می آفریند.
 
داوری دربارهی ارزش یک طریقه ی زندگی در کلیت آن ناممکن است، زیرا هرگز امکان ندارد چنین چیزی در کلیت خود موضوع معرفت تاریخی باشد. تلاش در دانستن چیزی که وسیله‌ی دانستن آن را نداریم طریقه ای است که حتما به توهم منجر خواهد شد و این تلاش برای داوری درباره ی این که آیا دوره ای از تاریخ یا مرحله ای از حیات آدمی، چنانچه کلا در نظر بگیریم، در مقایسه با دوره های ماقبل پیشرفت نشان میدهد یا خیر، توهماتی ایجاد میکند که به سهولت قابل تشخیص است. وجه مشخص آنها نشان زدن بر بعضی دوره های تاریخی به عنوان دوره های خوب یا اعصار عظمت تاریخی؛ و دوره های بد و اعصار شکست یا فقر تاریخی بر بعضی دیگر است. دوره های به اصطلاح خوب دوره هایی اند که مورخ روح آنها را، یا به سبب وجود مدارک فراوان یا به سبب کفایت خودش در باز زیستن تجربه ای که نسل متعلق به آن عصر از آن برخوردار بوده اند، باز زیسته است؛ دوره های به اصطلاح بد یا دوره هایی اند که مدارک مربوط به آن نسبتا کم است یا دوره هایی که مورخ به اعتبار تجربه و سنش نمی تواند آنها را درون خویشتن بازسازی کند.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  مقاومت در برابر اثبات‌گرایی
  ایده‌آلیسم لاشلیه
  بازسازی تاریخ

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط