نگاهی به دیدگاههای فلسفی رابین جورج کلینگوود
چکیده:
کلینگوود ذهنش را بر هر چیزی که ممکن بود آن را به خود مشغول کند با قدرت متمرکز میکرد: الهیات، هنر، یا تاریخ؛ او آگاه بود که همان ذهن کنجکاو در کار است نتیجه گیری کند که فلسفه صرفا با هر چه در حال و بر حسب اتفاق مورد مطالعهی فشردهی او قرار گرفته، مطابق بوده است.
تعداد کلمات: 1133 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
کلینگوود ذهنش را بر هر چیزی که ممکن بود آن را به خود مشغول کند با قدرت متمرکز میکرد: الهیات، هنر، یا تاریخ؛ او آگاه بود که همان ذهن کنجکاو در کار است نتیجه گیری کند که فلسفه صرفا با هر چه در حال و بر حسب اتفاق مورد مطالعهی فشردهی او قرار گرفته، مطابق بوده است.
تعداد کلمات: 1133 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: توماس مالکوم ناکس
شاید جذب حقیقی کالینگوود به شاخه های بسیار متفاوت مطالعه بود که تفاوت های آنها را در نزدش مخدوش کرده بود. مثلا، در اولین کتابش میگوید که دین، الهیات و فلسفه همه یکی اند. در اصول هنر (با وجود استدلال فصل آخر رساله ای درباره ی روش فلسفی) هیچ طریق مطمئنی را برای تمایز نهادن میان فلسفه و شعر به عنوان نوعی انشای ادبی نمی پذیرد. اگر علوم طبیعی در پایان از همانند بودن با تاریخ سر باز می زند، ممکن است به این سبب باشد که کالینگو ود خودش هرگز واقعا به آن نپرداخته، اگرچه به تاریخ آن تسلط خوبی داشت. او ذهنش را بر هر چیزی که ممکن بود آن را به خود مشغول کند با قدرت متمرکز میکرد: الهیات، هنر، یا تاریخ؛ او آگاه بود که همان ذهن کنجکاو در کار است؛ موضوع آن هر چه بود فرق نمیکرد و به نظر می رسد که میل داشته نتیجه گیری کند که فلسفه صرفا با هر چه در حال و بر حسب اتفاق مورد مطالعه ی فشردهی او قرار گرفته، مطابق بوده است. در دوره ای (۱۹۳۵ ۱۹۳۶) که رساله ای دربارهی روش فلسفی را از تاریخ باوری سالهای بعد جدا می کند، تاریخ بیشتر توجه او را به خود جلب می کرد؛ «از بین رفتن» فلسفه که در این زمان آغاز شد از این واقعیت و همچنین از ترکیب یک کشش شکا کانه در فکر او که من در تعیین آن کوشیده ام، با یک کشش جزم گرایانه که همراه اجتناب ناپذیر آن بود، ناشی می شد.
بیشتر بخوانید: انحطاط غرب
عنصر جز میت درکارکالینگوود از شکاکیت وی شناخته شده تر است. اگر رسالهای دربارهی روش فلسفی، مفهوم کلی طبیعت، و بیشتر مفهوم کلی تاریخ را مستثنا کنیم، جوی از اطمینان، و گاهی گزافه، در اطراف بخش هایی از نوشته های فلسفی دوران پختگی او وجود دارد و ناقدان همان جو سرشار از اعتماد را در درس گفتارهای اخیر او مشاهده کرده اند. این جزمی نمایان صرفا وجه دیگری از شکاکیت او نیست. همچنین فقط شکل آثار اخیر او را تحت الشعاع قرار نداده، بلکه بر محتوای آن تأثیر می گذارد و با تغییر رفتار او نسبت به دین، یکی از قوی ترین علایق همیشگی او، ارتباط دارد. در آینهی ذهن، صریحا از موضع پیشین خود مبنی بر همانندی دین با الهیات و فلسفه پس می نشیند و در عوض دیدی از دین اختیار میکند که مثلا، هگل و کروچه را به یاد می آورد. دین تخیل را با تفکر اشتباه می گیرد و بر واقعیت چیزی که فقط نماد است تصریح می کند. مسیحیت مسئله ی دینی آشتی دادن خدا با انسان را حل و به این ترتیب راه را برای فرارفتن از آن با فلسفه هموار میکند و فقط به این سبب به موجودیت خود ادامه می دهد که تنها وسیلهی فرار ذهن آدمی از دام خرافات است. قابل توجه است که در این جا کشش شکاکانه در تفکر کالینگوود در رفتار او نسبت به نظریه ی مسیحیت ظاهر می شود، درحالی که ادعاهای فلسفی او به جز میت گرایش دارند.
رضایت او از آینه ی ذهن زیاد طول نمیکشد و تا آنجا که به دین مربوط می شود، در جزوه ای درباره ی عقل و ایمان (۱۹۲۸) دییر تازه ای را مطرح میکند. این رساله نطفهی رساله ای دربارهی متافیزیک است و تفسیر ارزشمندی بر آن کتاب به شمار می رود. وی می گوید، عقل و ایمان لازم و ملزوم یکدیگرند و هر یک منبع مستقلی از دانش؛ عقل دانش جهان را جزء به جزء برای ما فراهم می آورد و ایمان، دانش جهان را به طورکلی. تفکر علمی بر پایه ی بعضی قطعات دانش دربارهی جهان قرار دارد که ما کسب نکرده ایم و با روش های علمی نمی توانیم آن را نقد کنیم: نمونه های آن وجود خدا، واقعیت اختیار و فنا پذیری، و این امر که طبیعت قوانینی دارد. ما برای این قطعات دانش دلیل نداریم، آنها ثمره ایمان اند، نه ایمان صرف، بلکه ایمان منطقی کلی در هر کس و لازم برای تمام تفکر، حتى تفکری که به وسیله ی آن ممکن است یک منقد به نقد آن تظاهر کند. این جا کوششی برای نسبت دادن حقیقت انحصاری به هیچ ضابطه ای وجود ندارد؛ همچنین هیچ شکی دربارهی یافتن حقیقتی که برای تمام تفکر کلی و معتبر باشد نیست. آبتلهای شکاکیت و خیزابهای جز میت به سلامت پیموده شده و کشتی در دریای آرام آن صفای فلسفی ای که رساله ای دربارهی روش فلسفی و الهیات فلسفی را به وجود آورد، لنگر انداخته است؛ رساله ای که در سال ۱۹۳۳ به درس گفتارهای او درباره ی اخلاق خاتمه داد. باری، با رساله ای دربارهی متافیزیک تفاوت های مهمی ظاهر می شود.
مشکل می توان گفت که نظریه پردازیهای بعدیاش او را به کجا کشاند؛ اگر چه ممکن است در لویاتان نو که در آن قطعه ی مهمی درباره ی مسیحیت به عنوان دین خشم) یافت می شود، بتوان اشاراتی پیدا کرد. به این بسنده می توان کرد که در حالی که تاریخی گرایی نهایی او با دیلتای و کروچه قرابت هایی دارد، نظریه ی پیش فرض های مطلق اش، با پس زمینه ی دینی و الهیاتی آن، به کیرکگارد و حتی کازل باژث نزدیک است. کالینگوود، چنانکه قطعات بسیاری در نوشته هایش گواهی میدهد، به مصادفهی اضداد معتقد بود. منظورم این است که فلسفه ی اخیرش تبیین درخشان این پدیده را فراهم می آورد.
دیگر گفته نمی شود پیش فرض های مطلق (یعنی محتوای ایمان دینی) دانش است. آنها به عنوان پیش فرض نه صحیح اند، نه خطا و دیگر مشخصه های کلی تمام تفکر نیستند و از نظر تاریخی پیوسته مشروط اند. به این ترتیب، با معرفی مجدد شکاکیت فلسفی، به ناچار جز میت تازه ای پا می گیرد؛ رفتار ما در مقابل پیش فرض های مطلقمان (یعنی به دین خودمان باید «پذیرش بی چون و چرا» باشد. کالینگوود در همین کتاب به ما می گوید که واقعی گرایی بر «عالی ترین شالوده ای که یک فلسفه می تواند داشته باشد»، یعنی بر نادانی آدمی، مبتنی است. گاهی می توان خواننده را بخشید اگر نداند که آیا این بار کالینگوود سعی کرده است فلسفه ی خود را بر ساده لوحی آدمی بنا نهد یا نه.
مشکل می توان گفت که نظریه پردازیهای بعدیاش او را به کجا کشاند؛ اگر چه ممکن است در لویاتان نو که در آن قطعه ی مهمی درباره ی مسیحیت به عنوان دین خشم) یافت می شود، بتوان اشاراتی پیدا کرد. به این بسنده می توان کرد که در حالی که تاریخی گرایی نهایی او با دیلتای و کروچه قرابت هایی دارد، نظریه ی پیش فرض های مطلق اش، با پس زمینه ی دینی و الهیاتی آن، به کیرکگارد و حتی کازل باژث نزدیک است. کالینگوود، چنانکه قطعات بسیاری در نوشته هایش گواهی میدهد، به مصادفهی اضداد معتقد بود. منظورم این است که فلسفه ی اخیرش تبیین درخشان این پدیده را فراهم می آورد.
بندهای پیشین توجه را به عناصر شکاکانه و جزمی ای معطوف می کند که در آثار اخیر کالینگوود در کنار هم به سان اضدادی آشتی ناپذیر وجود دارند. هر صورتی از تاریخی گرایی با مشکل پرهیز از شکاکیت کامل مواجه است. ( اگر فلسفه ی هگل ناشی از ساخت روان شناختی خود او یا تابعی از شرایط اقتصادی و... غالب در زمان خود اوست، همان امر در مورد روش شناسی خود مورخ و در مورد هر معیار ممکن نقد نیز صدق می کند. در چنین موقعیت هایی پرسش های درست و نادرست نمی تواند مطرح شود.)
ادامه دارد..
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
رضایت او از آینه ی ذهن زیاد طول نمیکشد و تا آنجا که به دین مربوط می شود، در جزوه ای درباره ی عقل و ایمان (۱۹۲۸) دییر تازه ای را مطرح میکند. این رساله نطفهی رساله ای دربارهی متافیزیک است و تفسیر ارزشمندی بر آن کتاب به شمار می رود. وی می گوید، عقل و ایمان لازم و ملزوم یکدیگرند و هر یک منبع مستقلی از دانش؛ عقل دانش جهان را جزء به جزء برای ما فراهم می آورد و ایمان، دانش جهان را به طورکلی. تفکر علمی بر پایه ی بعضی قطعات دانش دربارهی جهان قرار دارد که ما کسب نکرده ایم و با روش های علمی نمی توانیم آن را نقد کنیم: نمونه های آن وجود خدا، واقعیت اختیار و فنا پذیری، و این امر که طبیعت قوانینی دارد. ما برای این قطعات دانش دلیل نداریم، آنها ثمره ایمان اند، نه ایمان صرف، بلکه ایمان منطقی کلی در هر کس و لازم برای تمام تفکر، حتى تفکری که به وسیله ی آن ممکن است یک منقد به نقد آن تظاهر کند. این جا کوششی برای نسبت دادن حقیقت انحصاری به هیچ ضابطه ای وجود ندارد؛ همچنین هیچ شکی دربارهی یافتن حقیقتی که برای تمام تفکر کلی و معتبر باشد نیست. آبتلهای شکاکیت و خیزابهای جز میت به سلامت پیموده شده و کشتی در دریای آرام آن صفای فلسفی ای که رساله ای دربارهی روش فلسفی و الهیات فلسفی را به وجود آورد، لنگر انداخته است؛ رساله ای که در سال ۱۹۳۳ به درس گفتارهای او درباره ی اخلاق خاتمه داد. باری، با رساله ای دربارهی متافیزیک تفاوت های مهمی ظاهر می شود.
مشکل می توان گفت که نظریه پردازیهای بعدیاش او را به کجا کشاند؛ اگر چه ممکن است در لویاتان نو که در آن قطعه ی مهمی درباره ی مسیحیت به عنوان دین خشم) یافت می شود، بتوان اشاراتی پیدا کرد. به این بسنده می توان کرد که در حالی که تاریخی گرایی نهایی او با دیلتای و کروچه قرابت هایی دارد، نظریه ی پیش فرض های مطلق اش، با پس زمینه ی دینی و الهیاتی آن، به کیرکگارد و حتی کازل باژث نزدیک است. کالینگوود، چنانکه قطعات بسیاری در نوشته هایش گواهی میدهد، به مصادفهی اضداد معتقد بود. منظورم این است که فلسفه ی اخیرش تبیین درخشان این پدیده را فراهم می آورد.
دیگر گفته نمی شود پیش فرض های مطلق (یعنی محتوای ایمان دینی) دانش است. آنها به عنوان پیش فرض نه صحیح اند، نه خطا و دیگر مشخصه های کلی تمام تفکر نیستند و از نظر تاریخی پیوسته مشروط اند. به این ترتیب، با معرفی مجدد شکاکیت فلسفی، به ناچار جز میت تازه ای پا می گیرد؛ رفتار ما در مقابل پیش فرض های مطلقمان (یعنی به دین خودمان باید «پذیرش بی چون و چرا» باشد. کالینگوود در همین کتاب به ما می گوید که واقعی گرایی بر «عالی ترین شالوده ای که یک فلسفه می تواند داشته باشد»، یعنی بر نادانی آدمی، مبتنی است. گاهی می توان خواننده را بخشید اگر نداند که آیا این بار کالینگوود سعی کرده است فلسفه ی خود را بر ساده لوحی آدمی بنا نهد یا نه.
مشکل می توان گفت که نظریه پردازیهای بعدیاش او را به کجا کشاند؛ اگر چه ممکن است در لویاتان نو که در آن قطعه ی مهمی درباره ی مسیحیت به عنوان دین خشم) یافت می شود، بتوان اشاراتی پیدا کرد. به این بسنده می توان کرد که در حالی که تاریخی گرایی نهایی او با دیلتای و کروچه قرابت هایی دارد، نظریه ی پیش فرض های مطلق اش، با پس زمینه ی دینی و الهیاتی آن، به کیرکگارد و حتی کازل باژث نزدیک است. کالینگوود، چنانکه قطعات بسیاری در نوشته هایش گواهی میدهد، به مصادفهی اضداد معتقد بود. منظورم این است که فلسفه ی اخیرش تبیین درخشان این پدیده را فراهم می آورد.
بندهای پیشین توجه را به عناصر شکاکانه و جزمی ای معطوف می کند که در آثار اخیر کالینگوود در کنار هم به سان اضدادی آشتی ناپذیر وجود دارند. هر صورتی از تاریخی گرایی با مشکل پرهیز از شکاکیت کامل مواجه است. ( اگر فلسفه ی هگل ناشی از ساخت روان شناختی خود او یا تابعی از شرایط اقتصادی و... غالب در زمان خود اوست، همان امر در مورد روش شناسی خود مورخ و در مورد هر معیار ممکن نقد نیز صدق می کند. در چنین موقعیت هایی پرسش های درست و نادرست نمی تواند مطرح شود.)
ادامه دارد..
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
مقاومت در برابر اثباتگرایی
ایدهآلیسم لاشلیه
بازسازی تاریخ