رفتارگرایی و اثبات گرایی

اثبات‌گرایی فلسفی نخستین قدم را با آگوست کنت برداشت که اغلب به عنوان مؤسس جامعه شناسی جدید به او اشاره می‌شود.
پنجشنبه، 3 بهمن 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رفتارگرایی و اثبات گرایی
جان. ب. واتسون (۱۸۷۸ - ۱۹۵۸ م) روش درون نگری روانشناسی را به عنوان یک عامل گمراه کننده و غیر علمی رد کرد. او انحصاربر تکنیک مشاهده ای که به رفتار محدود شده باشد، تکیه می کرد. وی بر آن بود که ترس انسان، واکنش شرطی شده نسبت به محیط است. او به کمک تعدادی آزمایش موفقیت آمیز عده ای را به صورت شرطی ترساند و سپس با شرطی سازی مجدد، ترس آنها را از بین برد. وی محیط را شکل دهنده اولیه رفتار می دانست و عقیده داشت که اگر بتوان محیط زندگی کودک را کنترل کرد، می توان آن کودک را به هر جهتی هدایت نمود. او پس از کار با کودکان در اتاق عمومی زایشگاه بیمارستان جان هاپکینز در بالتیمور اعلام کرد: «رفتارگرایان برآنند که در درون انسان چیزی برای تحول وجود ندارد. اگر کار را با یک بدن سالم و تعداد درست انگشتان دست و پا و حرکات اندکی که در هنگام تولد به صورت ابتدایی وجود دارد شروع کنید، به هیچ چیز دیگری نیاز ندارید تا از ماده خام، یک انسانی نابغه، نجیب با فرهنگ، خشن یا آدم کشن بسازید.» واتسون دارای نفوذ بسیار بود و حرکت شدید روانشناسی آمریکا به سوی رفتارگرایی را معمولا به او نسبت می دهند.
 
واتسون حتی نسبت به رفتارگرایان پیشین، بیشتر مادی گرا بود. او بر آن بود که کارکرد اصلی سیستم عصبی، متناسب کردن حواس با واکنشهای ماشینی است. بنابراین، مغز تنها بخشی از سیستم عصبی است نه جایگاه ذهن یا آگاهی یا یک ماهیت خودگردان. او می پنداشت که حواس نه فقط دانش جهان را کسب می کند، بلکه وسیله ای برای جهت دادن فعالیت به منظور گذران موفقیت آمیز زندگی به شمار می رود.
 
واتسون همچنین اندیشه‌های ماتریالیستی از ذهن و آگاهی، مفاهیمی مانند هدف، احساس، رضایت و اراده آزاد را انکار کرد، چرا که آنها قابل مشاهده نیست و لذا قابل اندازه گیری یا بررسی علمی نیز نمی باشد. علاقه واتسون در صرف پذیرش اموری که مستقیم قابل مشاهده اند، الگویی برای پیروان او شد. ای. ال ثورندایک در این نکته با واتسون شدیدا همعقیده است که کلیه اشیای موجود، به نسبت موجودیت خود قابل اندازه گیری هستند. این گونه اندیشه‌ها در روان شناسی نفوذ کرده، به موازات هم تأثیراتی در فلسفه گذاشته هم از آن تأثیر پذیرفته است. نهضتی که به نظریات کسانی مانند واتسون و ثورندایک بنیان فلسفی داده، به نام اثبات گرایی شناخته شده است.
 
اثبات گرایی فلسفی نخستین قدم را با آگوست کنت برداشت که اغلب به عنوان مؤسس جامعه شناسی جدید به او اشاره می شود. هدف او اصلاح جامعه بود و برای دستیابی به این مقصد، به نفع یک علم اجتماعی اثباتی استدلال می کرد. او می پنداشت که با کاربرد منظم (سیستماتیک) اصول علمی در شرایط اجتماعی می توان قوانین تشکیل دهنده نظام اجتماعی، تحول آنها، و راههای استفاده از آن را به طور منظم تر پیدا کرد. این امر می تواند با کشف دانش حقیقی و واقعی جامعه انجام پذیرد. معیار ارزش این شناخت، کمک آن به ما در جهت تغییر جهان مادی و سوق دادن جامعه به سوی شرایط مطلوب تر است. کنت تاریخ را به سه دوره تقسیم کرد که هر یک با یک روش خاص تفکر مشخص می شد. اولی مربوط به علوم الهی است که در آن، امور با توسل به ارواح و خدایان تفسیر می شود. دوره دوم مربوط به علوم ماوراء طبیعی است که در آن حوادث به کمک علل، اصول داخلی و جواهر تبیین می شود.
 
سومین یا دوره ثبوتی والاترین مرحله است که در آن انسان تلاش نمی کند تا از واقعیات قابل مشاهده و اندازه گیری فراتر رود، اندیشه کنت در به کارگیری علم برای تدوین سیاست اجتماعی در متفکران بعدی مؤثر بود. رفتارگرایان به درستی در این سنت فرو رفته بودند، چرا که اظهارات واتسون که چگونه می توان از یک کودک سالم معقول هر نوع انسانی ساخت، توسط رفتارگرایان معاصر جدی گرفته شده بود. اینک علم مختص روشنفکران و افراد آسوده نیست، بلکه کلید جامعه برتر محسوب می شود. نکته جالب توجه این که در بعضی زمینه‌ها به روان شناسی، جامعه شناسی و رشته‌های مشابه به عنوان علوم اجتماعی اشاره نمی شود، بلکه آنها را علوم رفتاری می دانند. این تغییر در اصطلاحات بدان دلیل اتفاق افتاده که رفتار عنصر انسانی، عینی و قابل مشاهده بوده مستعد استفاده علمی است. هر چند اثبات گرایی اولیه بر پایه علم قرن نوزدهم گذاشته شد، اثبات گرایی معاصر بیشتر به منطق و زبان مفاهیم علمی علاقه مند است. این اثبات گرایی بیشتر به وسیله نحله فکری موسوم به اثبات گرایی منطقی شناخته می شود. این امر با حوزه های شناخته شده رفتارگرایی و اثبات گرایی قدیم سر و کار دارد، اما بدوا به دلیل کار در زمینه منطق قضایا و اصل تحقیق پذیری شناخته می شود.
 
این جنبش در دهه های اول قرن بیستم آغاز شد و اغلب با نام گروهی از دانشمندان، ریاضی دانان و فلاسفه اروپایی تحت عنوان «انجمن وین» شناخته می شود. این انجمن شخصیت هایی چون رودلف کارناب ، هربرت فیگل، فلیکس کوفمان و دیگران را در بر می گرفت. با این که برتراند راسله و لودویگ ویتگنشتاین  اعضای گروه نبودند، اما پیوندهای فلسفی نزدیک با آن داشتند. این جمع از بین رفته و اعضای آن در جهات مختلف پراکنده شده اند. اساس، انگیزه اثبات گرایی منطقی این بوده که با طراحی مجموعه ای هماهنگ از ساختارها و عبارات منطقی یا زبان شناختی، اتحادی در بین علوم ایجاد نماید.

این تلاش به منظور حل مشکلات زبانی که در مقابل تحقیقات علمی مطرح شده، به عمل آمده است. یک تحقیق به وسیله کلمات یا گزاره هایی که در آن به کار رفته، می تواند از موضوع اصلی منحرف شده به بیراهه برود. برای مثال، کلمات و عبارات باید واقعیت‌های وضعیت مورد گفتگو را منعکس نماید. فرض کنید یک مشکل تربیتی مورد مطالعه قرار گرفته که عمدتا به مفهوم - خود مربوط می شود. فرض آن است که کشف این که حقیقتا چیزی مانند خود در مفهوم ذهن یا آگاهی وجود دارد، ممکن نیست. در این صورت، لازم است آنچه حقیقتا با واژه خود قصد می شود، بررسی شود. این کلمه به قدری با ملاحظات ماقبل علمی و متافیزیکی رنگ آمیزی شده که استعمال آن حتی با شائبه های روح کلامی نیز مبهم است. اگر حقیقت علمی باشیم، به بیانی عینی از مشکل نیازمندیم تا در چنین شرایطی حل عینی مشکل میسر شود. به عبارت دیگر، باید چیزی را که در موردش صحبت می کنیم، به روشنی مشخص نماییم.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط