پژوهشي پيرامون کلمه ي امي
1. درس ناخوانده و ناآشنا به خط و نوشته
بعضي نيز گفته اند معناي کلمه ي «امي»، چه مشتق از «ام» و چه از «امت»، درس ناخوانده است.
2. اهل ام القري
معتقدين به امي بودن پيامبر (ص) به معناي بي سوادي مي گويند: مفسران اسلامي در مفهوم کلمه ي امي که در آيات سوره ي اعراف هست، کم و بيش اختلاف نظر دارند، ولي در مفهوم اين آيه: «و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بيمينک اذا لارتاب المبطلون» [ عنکبوت /48 ]، از نظر دلالت بر درس ناخواندگي پيغمبر اکرم (ص) هيچ گونه اختلاف نظري ندارند.
از نظر اينان، اين آيه صراحت دارد که پيغمبر (ص) قبل از رسالت نه مي خوانده و نه مي نوشته است و مي گويند که مفسران اسلامي عموما اين آيه را همين طور تفسير کرده اند که پيامبر پيش از نزول قرآن هيچ نوشته اي را نمي خوانده و به دست خود چيزي ننوشته است و اگر قبلا مي خواند يا مي نوشت، ياوه گويان، شک و تهمت به وجود مي آوردند. اما اين قول بر اساس دلايل زير رد مي شود:
1. هم چنان که مي گويند، مفسران در خصوص مدلول و مفهوم آيات سوره ي اعراف که در آن لفظ امي آمده است، اختلاف نظر دارند و نقطه ي قابل اتکاي قائلين به درس ناخواندگي پيامبر (ص)، آيه ي 48 سوره ي عنکبوت ) است که به زعم آنان صراحت بر درس ناخواندگي پيامبر (ص) دارد. اما اين آيه در صدد بيان اين مطلب است که پيامبر براي در امان ماندن از ريب و تهمت ياوه گويان، نه چيزي خواند و نه چيزي نوشت. حال چگونه درس ناخواندگي پيامبر (ص) از اين آيه برداشت مي شود، چيزي است که بايد از قائلين آن پرسيد.
براي درک بهتر اين معنا بهتر است بار ديگر تک تک الفاظ و عبارت هاي اين آيه شريفه را مورد تدبير قرار دهيم و اين سؤال را مطرح کنيم که هر گاه تلاوت ( که به معناي قرائت از روي کتاب مقدس است ) [ مفردات راغب، ص 72-71 ] و عدم کتابت مانع از افتراي ياوه گويان است، چه مانعي دارد که پيامبر عالم و آگاه به فنون خواندن و نوشتن باشد، ولي براي در امان ماندن از تهمت ها، نه چيزي بخواند و نه بنويسد. وانگهي اين آيه اصلا در صدد بيان اين مطلب نيست که پيامبر قادر به خواندن و نوشتن نبوده است، بلکه مي گويد پيامبر (ص) نه چيزي خواند و نه نوشت.
همه ي مورخان و کساني که با سيره ي عملي و علمي پيامبر (ص) آشنا هستند، مي دانند که پيامبر(ص) شاعر و خطيب توانايي بودند و خطبه هاي ماثور از آن حضرت که در ميان ما به يادگار مانده است، شاهد بر اين مدعاست. ولي هيچ گاه پيامبر (ص) نه شعري سرود و نه خودش را درمظان تهمت ياوه گويان قرار داد. حال سؤال اين است که اگر ما هيچ شعري را از پيامبر اکرم (ص) نشنيده و يا دريافت نکرده باشيم، بايد حکم کنيم که پيامبر(ص) فنون شعر را بلد نبوده ، يا قريحه ي شعر و نظم سرايي نداشته است؟ به همان دليل که از پيامبر(ص) ( قبل از رسالت ) نه شعري نقل کرده اند و نه سخن نظمي، به همان دليل نيز مي گوييم پيامبر (ص) قبل از رسالت نه چيزي نوشت و نه چيزي خواند تا دهان ياوه گويان براي هميشه بسته بماند.
2. دراين آيه تلاوت از روي کتاب (من کتاب) مورد نفي قرار گرفته و کتاب به معناي مطلق نوشته است، خواه نامه باشد يا دفتر، مقدس و آسماني باشد يا غير آن، و نکره آمدن اين کلمه در آيه نيز بر اين امر صراحت دارد و همين امر سبب شده است تا در اين آيه «تلاوت» صرفا به قرائت آيات مقدس اختصاص پيدا نکند.
اما کلمه ي «اذا» در عبارت «اذا لارتاب المبطلون» نشان مي دهد که هرگاه پيامبر چيزي مي خواند يا مي نوشت، آن هنگام ياوه گويان دچار ريب و ترديد مي شدند. به هر حال نه از قسمت اول آيه (و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بيمينک» و نه از قسمت دوم (اذا لارتاب المبطلون) بر نمي آيد که پيامبر قادر به نوشتن يا خواندن نبوده است، بلکه صرفا خواندن و نوشتن از روي نوشته را نفي کرده است که اين هم دليلي بر بي سوادي يا درس ناخواندگي پيامبر (ص) نيست.
3. نبود شواهد تاريخ مبني بر اين که پيامبر (ص) به مدرسه يا مکتب خانه اي رفته و در آن جا به علم و قرائت و کتابت آگاهي پيدا کرده است ( هر چند که در عصر مقارن با ظهور اسلام، هيچ مکتب خانه يا محلي براي اين امر وجود نداشته است) و نيز عدم مشاهده ي حديث يا تاريخي موثق در اين خصوص که پيامبر (ص) کتابت و قرائت را از کسي ياد گرفته باشد، خود دليل بر اين مدعاست که تقدير الهي بر اين تعلق گرفته است تا زمينه هاي دريافت رسالت و رفع موانع احتمالي دعوت پيامبري که رسالت عظيم جهاني را تا قيام قيامت بر دوش خواهد کشيد، از قبل فراهم شود تا پيامبر (ص) به هنگام ابلاغ وحي قرآن و کلام الهي، متهم به اين نشود که از پيش خود و يا با ارتباطي که با علماي يهود و نصارا و يا نوشته هاي آن ها داشته، قرآني ساخته و به خدا نسبت داده است. لذا در لسان احاديث و روايات آمده است، پيامبر (ص) قبل از رسالت از سنين طفوليت تا زمان بعثت (و حتي بعد از آن نيز ) تحت نوعي محافظت و مراقبت ويژه ي غيبي بودند و خود ايشان نيز در موارد متعددي به اين امر اقرار کرده اند. (1)
کوچک ترين نوشته و يا خواندن از پيامبر در انظار عمومي، پيامبري که مسئوليت سنگين ابلاغ کلام الله و دعوت به حق را به عهده خواهد گرفت و آن هم در محيطي که بهترين شعراي عرب وجود دارند، مطمئنا در آينده، ارتباط ايشان با خدا و نزول قرآن را از طرف منافقان و مشرکان مورد ترديد قرار خواهد داد. لذا تقدير و مشيت الهي بر اين تعلق گرفت تا دامان وحي از گزند همه ي ياوه گويان پاک و مبرا بماند و کساني که در قلب هايشان مرض است، در حقانيت اين کلام ترديد نکنند.
4. جدا از مطالبي که قبلا تقديم شد، چه اشکالي دارد پيامبر اکرم (ص) که براي دريافت وحي، تحت تربيت اخلاق الهي قرار داشتند و قلب مطهر ايشان براي دريافت انوار کلام الله، آماده مي شده است، سواد خواندن و نوشتن را غير از طرق معمول و از ناحيه ي غيبي فرا گرفته باشد (شواهد تاريخي و روايي نيز دلالت دارند که پيامبر قبل از رسالت، براي يادگيري فنون خواندن و نوشتن به کسي مراجعه نکرده است).
بحث بر سر اين نيست که پيامبر علم خواندن و نوشتن را از کجا آموخته است، بلکه مبتني بر اين نکته است که اگر سواد داشتن ارزش نيست، پس چرا پيامبر (ص) چنان نهضتي را به وجود آوردند که همان مردمي که افراد با سوادشان انگشت شمار بودند، به سرعت به علم آموزي روي آوردند تا جايي که گروهي از آن ها در مدينه چند زبان را آموختند و توانستند پيام اسلام را با زبان هاي گوناگون به سراسر جهان ابلاغ کنند؟
در تاريخ اسلام مي خوانيم، پيامبر با برخي از اسراي بدر که تعليم خط مي دانستند، قرار داد بست که اگر هر کدامشان به ده نفر از مسلمانان مدينه خواندن و نوشتن بياموزد، آزاد مي شود.
ما معتقديم، لزوما معلم پيامبر (ص) نبايد حتما بشر ديگري باشد تا پيامبر کليد دانش بشري را که نامش سواد داشتن است، از او ياد بگيرد، بلکه انسان و مخصوصا پيامبر اکرم (ص) داراي مقام و درجه اي است که مي تواند به غيب و ملکوت اتصال پيدا کند و خداوند مستقيما معلم و هادي او باشد؛ چنان که قرآن مي فرمايد: «و ما ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي يوحي علمه شديد القوي» [ نجم / 5-3 ].
منشأ پيدايش تفکر بي سوادي پيامبر (ص)
منشأ پيدايش اين نظريه، که پيامبر (ص) بايد بي سواد باشد، از وجوه بحث اعجاز قرآن است. برخي از صاحب نظران علوم قرآني، يکي از مراتب و وجوه اعجاز قرآن را اين گونه بيان مي کنند: علاوه بر شواهد تاريخي، قرآن کريم پيامبر را شخصي ناآشنا به خواندن و نوشتن دانسته و عرضه ي قرآن از سوي او را جنبه اي از اعجاز اعلام مي کند. و سپس مي افزايند: اما دليل اين مطلب بر معجزه بودن قرآن آن است که: چگونه مي توان باور کرد که شخص درس ناخوانده و استادنديده، بتواند از پيش خود کتابي بياورد که فصحاي عرب را دچار شگفتي سازد، و سپس از آنان و بلکه همه ي بشريت، دعوت به آوردن نظيري براي آن کند، اما کسي نتواند قدمي دراين مسير بگذارد؟! و آيا اين دليل بر اين مطلب نيست که قرآن حاصل وحي آسماني است که از ناحيه ي پروردگار عالم بر رسول خدا (ص) نازل شده است.
اگر در مطالب فوق به دقت تأمل کنيم، در مي يابيم که برخي از دانشمندان و انديشمندان علوم قرآني، بحث اعجاز قرآن را با امي بودن پيامبر خلط کرده اند و گويا وقتي براي يافتن درک اعجاز قرآن راهي نيافتند، لذا درصدد برآمدند تا وجه اعجاز قرآن را که در خود کلام الله است، در بيرون از کلام الله بيابند؟!
همه ي انديشمندان در موضوع اعجاز قرآن نيک دريافته اند، اعجاز قرآن هر چه باشد، مربوط به کلام الهي است و لذا بايد آن را در قرآن و ميان کلام خداوند جست و جو کرد و اصلا دليلي ندارد که براي اثبات معجزه بودن قرآن، به بت پرستي بت پرستان، جاهليت عرب، عصر مقارن با ظهور اسلام که پر از فساد و تباهي بوده است بپردازيم و به محيط بيرون قرآن توجه کنيم، بلکه وجه اعجاز قرآن، در آيات الهي آن است و ما نيازي نداريم و شايسته هم نيست که براي اثبات عظمت کلام الهي، پيامبر خدا (ص) را بي سواد معرفي کنيم و با انتساب اين لقب توهين آميز که دور از شأن ايشان است، معاذالله، با نزول پيامبر خدا (ص)، مقام کلام خدا را بالا ببريم!
درحقيقت، وجه هدايتگري کلام الهي و اسلوب بياني آن موجب اعجاب و شگفتي فصحاي عرب شده است، نه اين که نزول اين کلام متعالي بر شخص درس ناخوانده موجب اعجاز آن شده باشد، چرا که اگر حتي پيامبر (ص) با سوادترين مردم بود و قرآن بر او نازل مي شد، کلام الهي بودن آن زير سؤال نمي رفت، چرا که فصحاي بليغ عرب تا به حال هم با وجود سواد بيش تر، نتوانسته اند نظير آن را بياورند و جنس زبان کلام الهي از سنخ زبان بشر نيست، لذا انکار باسوادي پيامبر (ص)، باعث اثبات عظمت قرآن نمي شود و وجهي در اعجاز آن ندارد.
3. اعراب غير يهودي و نصارا
الف ) نژاد پرستي يهود
يهوديان معتقدند، در آخرت نيز اين امتياز نژادي به کمک آن ها مي آيد و بر خلاف سايرين، تنها مجازات کوتاه و خفيفي در حد چهل روز يا بنا بر نقل ديگر در حد هفتاد روز، خواهند ديد [ تاريخ طبري، ج1: 540 ]. قرآن مجيد در اين آيه برتري يهود و هر گروه ديگري را رد مي کند و ملاک را عمل انسان مي داند: «ليس بامانيکم و لا اماني اهل الکتاب من يعمل سوء يجز به و لا يجد له من دون الله وليا و لا نصيرا» [ نساء/123].
ب) خيانت علماي يهود و کتمان حقايق
[ الکشاف، ج1: 2 ].
علماي يهود نه فقط خود را به پنهان داشتن اين حقايق ملزم مي ساختند، بلکه به عوام يهود هم سفارش مي کردند که زبان به کام بگيرند و چيزي از اين حقايق را فاش نسازند [ منشور جاويد، ج 6: 284 ]: «و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلا بعضهم الي بعض قالوا اتحدثونهم بما فتح الله عليکم ليحاجوکم به عند ربکم افلا تعقلون اولا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون» [ بقره/ 77 و 76 ].
بعضي از مفسرين در شأن نزول آيات فوق از امام باقر (ع) چنين نقل کرده اند: «گروهي از يهود که دشمني با حق نداشتند، وقتي مسلمانان را ملاقات مي کردند، از آن چه که در تورات درباره ي صفات پيامبر اسلام (ص) آمده بود، به آن ها خبر مي دادند. بزرگان يهود از اين امر آگاه شدند و آن ها را از اين کار نهي کردند و گفتند: شما صفات محمد (ص) را که در تورات آمده است، براي آن ها بازگو نکنيد تا در پيشگاه خدا دليلي بر ضد شما نداشته باشند» [ الميزان في التفسير قرآن، ج1: 212 ؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1: 272 ].
بنابراين، يهود با توجه نه نژادپرستي مفرط خود و با وجود شناخت تمام اوصاف و خصوصيات پيامبر اکرم (ص) به ايشان ايمان نياوردند، زيرا از نظر آنان، کسي پيامبر خدا محسوب مي شود که از ميان آنان و از نژاد آنان باشد و دقيقا به همين خاطر، يهود به جزيره العرب مهاجرت کرد. هم چنان که قرآن کريم نيز به آن اشاره مي کند و مي فرمايد: «و قالوا لن يدخل الجنه الا من کان هودا او نصاري تلک امانيهم قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقين» [ بقره /111].
برخي از مفسران علت حسودي يهود نسبت به مسلمين را در انتقال نبوت از يهود و اولاد بني اسرائيل ( اسحق ) به اولاد اسماعيل و رخت بر بستن رياست و حکومت از يهود و روي آوردن آن به عرب دانسته اند [ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1: 347].
امي يک اصطلاح است
کلمه ي «امي» و اميون اصطلاحي است در مقابل اصطلاح اهل کتاب، تا بدين وسيله به يهوديان که اهل کتاب ناميده مي شدند، بفهماند که پيامبرآخر الزمان از ميان آنان نيست، بلکه از غير آنان است و در قرآن کريم با توجه به شواهدي که خواهيم آورد، مراد از واژه ي «امي» معناي لغوي آن نيست، بلکه اصطلاحي است براي مردم غير اهل کتاب که آن زمان و حتي قبل از نزول قرآن، در عصر حيات پيامبر (ص) رايج بوده است. در تمام آيات قرآن کريم، هر جا که واژه ي امي يا اميون به کار رفته، از آن به عنوان اصطلاح براي امت در مقابل اهل کتاب استفاده شده است.
در آيات 157و 158 سوره ي اعراف، واژه ي امي در کنار «مکتوبا با عندهم في التوراه و الانجيل» که همان اهل کتاب هستند، آمده است: «الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذي يجدونه مکتوبا عندهم في التوراه و الانجيل.... فامنوا بالله و رسوله و النبي الامي الذي يومن بالله و کلماته و اتبعوه و کلماته و اتبعوه لعلکم تهتدون».
در آيات 20 و 21 سوره ي آل عمران، واژه ي اميون در کنار اوتو الکتاب که همان اهل کتاب هستند، ذکر شده است:
«ان الدين عند الله الاسلام و ما اختلف الذين اوتواالکتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيابينهم و من يکفر بايات الله فان الله سريع الحساب. فان حاجوک فقل اسلمت وجهي لله و من اتبعن و قل للذين اتواالکتاب و الاميين ءاسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما عليک البلاغ و الله بصير العباد».
و نيز در آيه ي 75 همين سوره، اصطلاح اميون در کنار اهل کتاب و بدون توجه به معناي لغوي آن ذکر شده است: «و من اهل کتاب من ان تامنه بقنطار يؤده اليک و منهم من ان تامنه بدينار لا يوده اليک الا مادمت عليه قائما ذلک بانهم قالوا ليس علينا في الاميين سبيل و يقولون علي الله الکذب و هم يعلمون».
و حال جاي اين سؤال است که آيا در آيات قرآن کريم، واژه ي «اهل کتاب» به معناي لغوي آن به کار رفته است؟ اگر جواب مثبت است، يعني اين کله به معناي لغوي آن گرفته مي شود، پس بايد تمامي گروندگان به دين يهود باسواد باشند، يعني لازمه ي اين سخن، اعتقاد به باسواد بودن تمامي يهوديان است. در حالي که هم شواهد تاريخي و هم شواهد قرآني، حکايت از اين دارند که فقط عده ي خاصي از يهود به خواندن و نوشتن آشنا بودند و اين موضوع براي همه ي يهود صدق نمي کند و اصطلاح اهل کتاب براي يهود و نصارا از آن جهت است که آنان بر خلاف اميين، صاحب کتاب آسماني بودند و اين اصطلاح «اهل کتاب» به معناي اهل خواندن و نوشتن نيست، بلکه به معناي امت يا ملتي است که صاحب کتاب آسماني هستند و اين از آن جهت است که يهود و نصارا، قريش و عرب را فاقد کتاب آسماني مي دانستند و به آنان اميون که اصطلاحي در مقابل اهل کتاب و به معناي فاقد اهل کتاب است، مي گفتند.
قرآن کريم نيز بر اساس همان تصور و تلقي عصر نزول قرآن، يهود و نصارا را اهل کتاب ناميد و عرب جزيره العرب را امي يا اميون نام نهاد و پيامبر (ص) را با وجود ميل نژادپرستانه يهوديان، از اميين به پيامبري برانگيخت و چون يهود حکومت خود را با بعثت پيامبر از ميان اميين، در خطر ديدند، خواسته هاي خود را بر حق مبين ترجيح دادند و به انکار نبوت پرداختند.
خداوند متعال در آيه ي 2 سوره ي جمعه مي فرمايد: «هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفي ضلال مبين».
و در ادامه ي همين سوره و در آيه ي 4 مي فرمايد: «ذلک فضل الله يوتيه من يشاء ذو الفضل العظيم»: يعني نبوت و رسالت پيامبر اعظم (ص) فضل الهي است و خداوند نيک مي داند که اين فضل خود را به چه کسي عطا کند و تلاش و نژاد پرستي در کسب اين فضيلت «هباء منثورا» است و با اين خصلت ها و رذايل نفساني، راه به جايي نخواهند برد و در آيه ي 5 مي فرمايد: «مثل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها کمثل الحمار يحمل اسفارا بئس مثل القوم الذين کذبوا بايات الله و الله لا يهدي القوم الظالمين».
همان طور که ملاحظه شد، بازهم واژه ي اميون در کنار اهل کتاب ( الذين حملوا التوراه ) قرار گرفت تا همچنان واضح شود که مراد از اميون در قرآن، به معناي لغوي آن يعني بي سواد و درس ناخوانده و نانوشته نيست، بلکه اصطلاحي است بر اقوام غير يهود و نصارا که صاحب کتاب آسماني نبودند و اين مطلب در آيات 78 و 79 سوره ي بقره نيز مشهود است.
پي نوشت :
1. امام علي (ع) درباره ي رسول اکرم (ص) مي فرمايد: «و لقد قرن الله به منذ کان فطيما اعظم ملک من ملائکته يسلک به طريق المکارم و محاسن اخلاق العالم»، از آن زمان که کودک بود و تازه از شير گرفته شده بود، خداوند بزرگ ترين فرشته ي خويش را مأمور مراقبت او قرارداد و فرشته او را در راه هاي مکرمت مي برد و نيکوترين اخلاق سوق مي داد.
منابع:
- القرآن الکريم
1. طباره، عفيف عبد الفتاح، چهره ي يهود در قرآن، ترجمه سيد مهدي آيت اللهي، انتشارات جهان آرا.
2. فتحي، رضوان و صبيح، محمد. محمد رسول الله (ص).ترجمه و اقتباس از محمد علي خليلي. انتشارات گوتنبرگ. چاپ دوم. 1341.
3. کتاب مقدس ( عهد عتيق و جديد ). ترجمه ي انجمن کتاب مقدس. چاپ دوم 1987.
4. اميني، احمد. پرتو اسلام. ترجمه ي عباس خليلي. انتشارات اقبال. چاپ دوم. 1377.تهران.
5. طباطبائي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن. 20 جلدي. مؤسسه الاعلمي للمطبوعات. چاپ اول. 1417. بيروت.
6.مجلسي، محمد باقر. بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار. 110 جلدي. دارالاحياء التراث العربي. چاپ سوم .1403 ق. بيروت.
7. حسين، طه، آيينه ي اسلام. ترجمه ي محمد ابراهيم آيتي، شرکت سهامي انتشار. چاپ سوم.1353.
8. البلاذري، احمد بن يحيي بن جابر. فتوح البلدان. ترجمه ي محمد متوکل. نشر سروش. چاپ اول. 1364. تهران.
9. پورت، جان ديون. عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن. ترجمه ي سيد غلامرضا سعيدي. دارالتبليغ اسلامي. قم.
10. علي، جواد. المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام. دارالعلم للملايين. چاپ اول. 1970. بيروت.
11. طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري. 21 جلدي. ترجمه ي ابوالقاسم پاينده. انتشارات اساطير. چاپ سوم. 1362. تهران.
12. الطبرسي، امين الاسلام ابي علي الفضل بن الحسن. مجمع البيان في تفسير القرآن الکريم.10 جلدي. مؤسسه الاعلمي للمطبوعات. چاپ اول. 1415 ق. بيروت.
13. مکارم شيرازي، ناصر و ديگران. تفسير نمونه. 27 جلدي. دارالکتب الاسلاميه. چاپ هفدهم. 1373. تهران.
14. سبحاني، جعفر. منشور جاويد. ج 6. مؤسسه ي امام صادق (ع). چاپ اول. 1375. قم.
15. الزمخشري، ابوالقاسم محمود بن عمر. الکشاف عن حقايق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل. 6 جلدي. مکتبه العبيکان. چاپ اول. 1418 ق. رياض.
16. الرازي، الفخر. مفاتيح الغيب. 11 جلدي. دارالاحياء التراث العربي. چاپ دوم. 1417 ق. بيروت.
17. جديد بناب، علي. تحليلي بر عملکرد يهود در عصر نبوي. انتشارات مؤسسه ي آموزش و پژوهش امام خميني (ره). چاپ اول. بهار 1381.تهران.
18. مظلومي، رجبعلي. پژوهشي پيرامون آخرين کتاب الهي. دفتر نشر کوکب. چاپ اول. 1401 ق. تهران.
19. معارف، مجيد. مباحثي در تاريخ و علوم قرآني. انتشارات نباء. چاپ اول. 1383. تهران.
20. حجتي، سيد محمد باقر. پژوهش در تاريخ قرآن کريم. دفتر نشر فرهنگ اسلامي. 1360. تهران.
21. راغب اصفهاني، معجم مفردات الفاظ القرآن. تحقيق نديم مرعشلي. دارالکتاب العربي. 1392 ق.
22. باشميل، محمد احمد. غزوه بني قريظه. دارالفکر. 1403 ق.