حقايق آسماني درالفاظ زميني(1)

درميان معارف وسيع و بزرگ قرآن كريم ، موضوعاتي هستند فراترازحس و دريافت هاي زميني انسان ها ؛‌كه دراصطلاح قرآن ،به آن «غيب »گفته مي شود و راه دسترسي به آنها حواس ظاهري نيست . تمام اين معارف درقالب الفاضي...
سه‌شنبه، 18 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حقايق آسماني درالفاظ زميني(1)

حقايق آسماني درالفاظ زميني(1)
حقايق آسماني درالفاظ زميني(1)


 

نويسنده:سيدمحمدحسين موسوي زاده*




 
درميان معارف وسيع و بزرگ قرآن كريم ، موضوعاتي هستند فراترازحس و دريافت هاي زميني انسان ها ؛‌كه دراصطلاح قرآن ،به آن «غيب »گفته مي شود و راه دسترسي به آنها حواس ظاهري نيست . تمام اين معارف درقالب الفاضي بيان شده است كه همان زبان رايج مردمان بوده و آنان براي رفع و رجوع زندگي خود الفاظ را وضع كرده اند .
اين مقاله مدعي است امورغيبي كه در قرآن كريم بيان شده است ‌،مطالبي هستند مطابق با واقع كه داراي معادل خارجي هستند و بيان آنها درقرآن كريم به بهترين شكلي ممكن بوده است خداوند متعال منزه است ازآنكه مطالبي درقرآن بياورد كه پشتوانه واقعي نداشته و صرفاً براساس مجازو كنايه هدايت را براي بندگان ايجاد كند ،بلكه معارف قرآن ريشه درواقعيت داشته ،اما چون لازم بوده است كه آن حقايق بلند و آسماني درالفاظ زميني ريخته وبيان شود‌؛دراين فرايند عده اي با نگاه سطحي به اين نوع گزاره هاي قرآن ،آنها را مطابق تصورات ذهني و زميني تحليل كرده ،‌يا موهوم مي دانند و يا ازجنس مجازو صنايع ادبي مي گيرند كه همه اينها نادرست است ،چرا كه به حقيقت اين گزاره ها نرسيدند .
دراين مقاله پس از تبيين موضوع و موطن بحث ،با بيان چند نمونه قرآني و تحليل آنها مطلب روشن مي شود.موضوع مقاله جزء مباحث مباني تفسير و در حوزه زبان شناسي قرآن مي باشد ،ازنگاه ديگر ،اين موضوع مربوط به بحث «هرمنوتيك » و پيش ذهن هاي تفسيري بوده و لازم است هرمفسردرنحوه مراجعه خود به اين گونه ازآيات جايگاه خود را در رد و يا قبول موضوع مقاله مشخص سازد .

كليد واژه ها :
 

حقايق آسماني /الفاظ زميني /غيب / امورغيبي /عالم غيب

حقايق آسماني
 

محتواي قرآن كريم راجع به موضوعات گوناگوني است .ازسرگذشت اقوام پيشين گرفته تا حوادث زمان نزول تا اوامرو نواهي درابعاد اخلاقي واحكام و تا معارف اعتقادي ،علاوه براين نوع اموركه روش دريافت و درك آنها شنيدن و تعقل درباره آنهاست ،‌يك سلسله مباحثي درقرآن وجود دارد كه درحيطه تجربه حواس نبوده و عقل انسان به عمق آن پي نخواهد برد و راه نيل به آنها پاي افزارديگري غير ازاسباب هاي معمولي مي طلبد .
اسماء و اوصاف حق تعالي ،آفرينش اوليه عالم و انسان ،‌عالم ملائكه ،‌گزاره هاي مربوط به شيطان ،‌امورمربوط به عالم آخرت اعم ازاوصاف بهشت و جهنم و ...، سرفصل هاي مباحث مربوط به غيب است كه درقرآن كريم فراوان يافت مي شود .
ازلحاظ لغوي ، «‌غيب » پوشيده ماندن از چشم است و دركاربست عام ،‌به هرچه كه ازحواس مخفي باشد و جزء اموراوليه عقلي نباشد گفته مي شود.(راغب اصفهاني،/617) غيب درمقابل شهادت بر آنچه كه حواس دسترسي ندارد منطبق است .(طباطبايي، الميزان ،46/1)
جهان بيني قرآن ،جهان را مجموعي از غيب و شهادت مي داند. پديده هايي كه با حواس قابل درك هستندو قضايايي كه فراتر ازحواس هستند .اهميت اعتقاد به غيب به اندازه اي است كه قرآن كريم ايمان به غيب را ركن ايمان اسلامي مي داند ؛(الذين يؤمنون بالغيب) (بقره/3) .
اما امورغيب دو گونه است :‌غيب نسبي و غيب مطلق .(مطهري،174/27) غيب نسبي چيزهايي است كه ازحواس شخصي به علت دوربودن و يا وجود مانع مادي پوشيده باشد . مثلاً براي كسي كه درتهران است ،تهران ،‌شهادت و اصفهان غيب است .درقرآن كريم آياتي كه به غيب نسبي اشاره دارد وجود دارد .مثل آيه (تلك من انباء الغيب نوحيها اليك)(هود/49) كه درباره قصص انبياي گذشته است كه به دليل دوري زماني ،ازپيامبر (ص) مخفي بود.
غيب مطلق اموري هستند كه پوشيده ماندن آنها نه به دليل دوري و يا مانع مادي است ، ‌بلكه به آن دليل كه آنها اموري نامحدود و غيرمادي هستند ،ازحواس
انسان مخفي مي باشند.ازجمله ويژگي هاي نامحدود بودن عالم غيب اين است كه برخلاف عالم ماده ،‌زمان و مكان ندارد و فوق مكان و زمان است .بديهي است آنجا كه قرآن ،مؤمنان را توصيف مي كند كه به «غيب »ايمان دارند ،مقصود غيب نسبي نيست ؛همه مردم -اعم ازكافر و مؤمن - به غيب نسبي ايمان و اعتراف دارند ،‌ بلكه منظورغيب مطلق است .
دراين مقاله منظورازحقايق آسماني ، غيب مطلق است .

الفاظ زميني
 

قاعده كلي درارسال رسل ازجانب خداي متعال آن است كه همه فرستادگان ازميان مردم و با زبان آنها فرستاده شدند (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم) (ابراهيم/4) .قرآن كريم نيزازاين قاعده عمومي جدا نيست و به زبان عربي ،‌زبان مردمان نزول آمده است ؛(انا انزلناه قرآناً عربياً‌لعلكم تعقلون)(يوسف/2).
آنچه كه نكته اصلي است ‌،اين است كه تنها ازطريق الفاظي كه درميان مردم بوده و به كارمي گرفتند ،‌بايد معارف و هدايت ها بر مردمان عرضه مي شد و تصورايجاد زباني جديد جدا اززبان رايج براي بيان معارف بلند ،نامقبول و خارج ازفرايندهاي طبيعي شكل گيري زبان است .
واژه ها كه درقالب جملات معنا داري بيان مي شوند،توسط خود انسان ها براي رفع و رجوع امورزندگاني وضع شده اند(طباطبايي ،الميزان ،9/1) و بنابراين وضع ابتدايي الفاظ دراموري بوده كه دراطراف آدميان بوده و با آن سرو كارداشته اند . اين امربه ويژه درميان مردم جزيره العرب كه جهان بيني شان از محدوده محسوسات فراترنمي رفت ؛(يعلمون ظاهراً من الحيوه الدنيا و هم عن الآخره هم غافلون)(روم/7) ،بيشتر به چشم مي خورد ؛
«الفاظ و كلمات موضوعه در لغت عرب ،‌ بيشتربراي افاده معني كوتاه و سطحي ساخته شده اند و گنجايش و كشش آن را ندارند تا معاني گسترده و عميق را افاده كنند»(معرفت ،علوم قرآني ،‌/145)
قرآن كريم با تغييرچهره كلمات ،آنها را درمفاهيم عميق تري وارد كرد ؛‌
«عرب جاهلي واژه ها ، آداب ، مناسك و قرباني هاي خود را داشت . وقتي خداوند اسلام را فرستاد ، اوضاع دگرگون شد . باورهاي نادرست منسوخ شد و برخي از معاني قديم به معاني جديد منتقل شد . واژه هايي مانند مؤمن ، ‌مسلم ، كافر ، منافق پديدارگشتند و براي برخي چون صلاه ، سجود ،صيام ، ‌حج ،‌ زكات و غيره خصوصيات جديد نهاده شد.»(1)(ابن فارس،/22)
دلالت الفاظ برمعاني جديد تنها دركاربست هاي گزارش ازامورغيبي نبود ،بلكه درباره حيطه وسيعي ازمعارف قرآن اين مسئله اتفاق افتاد .الفاظ فراواني وجود دارند كه اگرچه درقرآن داراي معاني معرفتي و ديني هستند،اما دراصل ، كاربردهاي ابتدايي اين الفاظ ،‌ اموري زميني بوده است .مثلاً «صراط » كه در قرآن ،مسيرهدايت و برون رفت از تاريكي ها به روشنايي هاست ،(2) ‌درابتدا به راه روشن وسيع گفته مي شد؛(طبرسي،104/1) «لوح » درلغت به استخوان پهني گفته مي شود كه مي توان بر آن چيزي نوشت ،(ابن منظور،584/2) اما دراصطلاح قرآني ،«لوح محفوظ »مبدأ و مرجع قرآن است كه جايگاه بلندي داشته و حقيقت قرآن ازآن نشأت مي گيرد؛« سبح »به معناي شنا كردن است (راغب اصفهاني،/392) و معناي قرآني آن منزه دانستن خداي متعال ازهرعيب و نقصي است ؛معناي ابتدايي «نفاق »كندن زمين است (فراهيدي ،178/5) و درقرآن با معناي دورويي به كاررفته است ؛«برزخ »‌به معناي حائل ميان دو چيزاست (همان،338/4) و اصطلاحاً به معناي عالم قبرمي باشد و ... .
گسترش معنايي الفاظ درقرآن كريم مطلبي است كه مفسران به آن توجه داشته اند . مرحوم علامه طباطبايي گسترش معنايي را ناشي از«‌گسترش درمصاديق » مي دانند .ايشان توجه به اين امررا آنچنان مهم قلمداد كرده اند كه درمقدمه تفسيرخود توضيحات مناسبي دراين زمينه گفته و در جاي جاي تفسيرنيزنسبت به آن توجه داده اند.(طباطبايي ،الميزان ،315/2-320؛108/13؛359/14؛157/8؛7/17) ايشان درمقدمه الميزان مي گويند :
«همه اختلاف ها ناشي ازچگونگي انطباق الفاظ -چه مفرد و چه مركب -برمصاديق آنهاست كه هم براي مدلول هاي تصوري رخ مي دهد و هم تصديقي.» (همان ،9/1)
ايشان با ذكرنمونه هايي توضيح مي دهند كه به دليل انس و عادت ما ،به محض شنيدن واژه ها ،‌معاني مادي آنها دراذهان متبادرمي شوند .مثلاً وقتي واژه هاي آسمان ،‌زمين ،صفحه(لوح) ‌، تخت (عرش) ،‌ صندلي (كرسي) ،‌ بال فرشته و لشكرشيطان را مي شنويم ،مصاديق طبيعي آنها به اذهان ما وارد مي شود.يا اينكه با شنيدن عبارت هاي «خدا خلق كرد »،‌«خدا اراده كرد »،‌«خدا خواست » ،آنها را با قيد زمان در نظر مي گيريم و عبارت هاي «در نزد ما » (من لدنا) ،‌« نزد خداوند » (عند الله) و «به سوي خدا » (الي الله) را با قيد مكان تصور مي كنيم و يا اراده و خواست خداوند را مشابه اراده هاي خودمان درنظر مي گيريم .
درامورجاري زندگي با تغيير درروش ها و اسباب زندگي ،مصداق واژه ها نيزتغيير مي كنند .مثلاً «چراغ » اوليه چيزي بود كه با فتيله و روغن روشنايي ايجاد مي كرد و امروز باز به چراغ هاي الكتريكي ،‌ « چراغ » مي گوييم ، حال آنكه ذات و صفات او تغييريافته است و اين به لحاظ باقي بودن هدف دراين وسيله است ،نه شكل و صورت آنها ؛
«بايد توجه داشت كه مدار درصدق اسمي برمصداقش آن است كه مشمول غايت و غرض آن اسم واقع شود و نبايد درتعيين مصداق واژه اي ،تنها دريك صورت جمود پيدا كرد .اشكال اساسي برخي از اهل حديث مثل حشويه و مجسمه ، ‌جمودگرايي درتشخيص مصاديق است كه ناشي از عادت و انس با امورمادي است .»(همان)
استاد شهيد مطهري نيزمثال «نور» را براي اين قضيه بيان مي كنند .(مطهري، 459/26) وقتي ما لفظ « نور» را مي شنويم ،‌ به ذهنمان نور حسي متبادر مي شود . اما ازآنجا كه نور به هر چيزي گفته مي شود كه روشن و روشن كننده باشد ،‌ به امورغيرمادي كه اين خصيصه را داشته باشد ، مثل علم و ايمان هم «‌نور‌» گفته مي شود .
ازاينجا مشخص مي شود كه نام گذاري اشياء به خاطرغايت و غرض آنهاست و به تعبيرديگر ،‌«وضع الفاظ براي روح معاني است ».

فرايند بيان حقايق آسماني
 

بارها درقرآن آمده است كه قرآن «نازل » شده است .اما واقعاً‌ نزول و پايين آمدن قرآن به چه معناست ؟ مسلماً‌ منظور پايين آمدن قرآن پايين آمدن مكاني نيست ،چرا كه اساساً جنس معارف قرآن مادي نيست . به اين گونه فرود آمدن ،‌«تجافي »گفته مي شود،‌مانند فرود آمدن قطرات باران .اما نزول قرآن به صورت «تجلي »‌ بوده است ؛‌بدين معنا كه حقيقت قرآن بدون ترك كردن مقام عالي خود،‌رقيق شده آن پايين مي آيد؛
«تنزل قرآن كريم به نحو تجلي است ؛ ‌يعني درعين حال كه معارف آن به دست مردم رسيده ، مرحله اعلايش در مقام لدن ، نزد خداي علي حكيم و مرحله عاليه اش ، در دست فرشتگان كرام برره است . بنابراين ،قرآن كريم يك حقيقت ذو مراتب است.»‌ (جوادي آملي ،تفسير موضوعي ، 46/1-35)
تنزيل به معناي فرود آمدن حقايق بلند و آسماني درالفاظ ساده و زميني است . بيان حقايق آسماني درالفاظ زميني به معناي پايين آوردن آنهاست تا دردسترس فهم عامه واقع شوند ؛
«اگركسي درآيات قرآني تدبرو دقت كند ،هيچ چاره اي جزاين ندارد كه اعتراف كند قرآن دلالت دارند اين قرآني كه تدريجاً بررسول خدا(ص) نازل شد ، متكي بر حقيقتي است متعالي و بس بلند كه عقول عامه بشر از درك آن قاصر ، و دست افكار آلوده به هوس ها و پليدي هاي ماده از رسيدن به آن حقيقت كوتاه است.» (طباطبايي ، الميزان ،19/2)
و همچنين آسان كردن قرآن درآيه (و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر) (قمر/17)هم به همين معناست كه حقايق عميق و بزرگ را ساده كرديم و در معرض انديشه و عقل عموم انسان ها قرار داديم ، آيا پند گيرنده اي هست؟!
«ممكن است منظورازآسان كردن قرآن ، پايين آوردن حقايق عالي و مقصودهاي بلندترازافق فهم هاي عادي به مرحله زبان عربي باشد كه فهم عموم به آن برسد . همان گونه كه ازآيه (انا جعلناه قرآناً عربياً لعلكم تعقلون * و انه في ام الكتاب لدينا لعلي حكيم )(زخرف/4-3) استفاده مي شود .» (همان،70/19)
درنمودارزير،نزول براي نمونه هايي که درادامه مقاله مي آيد ،ترسيم شده است:

 حقايق آسماني درالفاظ زميني(1)

فرايند تبديل حقايق آسماني به الفاظ زميني را مي توان همانند تبديل عناصرمشابه در دو دستگاه هندسي درنظر گرفت .(3)
زبان حقيقت گو ،نه رازآلود و مجازگرا
تعريفي كه آيات قرآن ازاين كتاب آسماني مي دهند ،‌آن است كه اين كتاب «حق » ‌است .حق بودن يا مستقيماً وصف معارف آن است ؛(والذي اوحينا اليك من الكتاب هو الحق )(فاطر/31) ، (و انه لحق اليقين) (حاقه/51) ، (لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه) (فصلت/42) .
و يا اشاره به فرايند نزول آن دارد ؛(انا انزلنا اليك الكتاب بالحق) (نساء/105) ، (و بالحق انزلناه و بالحق نزل)(اسراء/105) .
معناي لغوي «حق »،‌مطابقت و موافقت است ؛ «‌اصل الحق : المطابقه و الموافقه ».(راغب اصفهاني،/246) علامه طباطبايي با توضيح درباره گفتارحق ، رفتارحق و موجود حق ،درباره موجود حق مي فرمايد :
«‌شيء خارجي هنگامي حق است كه مطابق آنچه درنظر است موجود باشد و شيء غيرموجود كه فكرشود وجود دارد ، ‌باطل است .همين طور براي موجودي كه اصل وجودش ثابت شده ،اگر ويژگي هايي متصوربشويم كه دراو نباشد ، بازباطل است .»(طباطبايي،الميزان ،‌235/11)
ازاينجا مي توان استفاده كرد و گفت چون قرآن و معارف آن حق است ،در مواجهه با معارف و اموري كه درآن نام برده شده ،‌ بايد مبنا بروجود حقيقي و خارجي داشتن آن امورباشد .
زبان قرآن زبان بيان حقايق است ؛يعني حقايق عالي مرتبه كه بالاتر از انديشه هاي معمولي انسان هاست ، در قرآن در قالب الفاظ رايج مردمان آمده است . ما انسان ها براساس تصورات ذهني و طي مراحلي كه همواره براي فهم جملات به كار مي گيريم ،‌گزاره ها و الفاظ بلند مرتبه را هم بر تصورات ذهني خويش منطبق مي كنيم و اين چنين به دنبال فهم آنها هستيم .اما به لحاظ آنكه موطن اين اموراساساً با عالم دنيا متفاوت است ،‌به كارگيري تصورات زميني درفهم اين گزاره ها غلط اندازبوده و ما را دچاراشكال هاي زيادي مي كند . اين نكته اساسي است كه بايد همواره در برخورد با گزاره هاي غيبي درنظرداشت .
درمقابل ،برخي تصور مي كنند گزاره هاي موجود درقرآن و به طوركلي آموزه هاي ديني ، ‌به ويژه گزاره هاي غيبي آن ،‌ خالي ازحقيقت است و صرفاً بيان يك سري مطالبي است كه اگرچه داراي اهداف تربيتي و هدايتي است ،‌اما فاقد حقيقت و معادل خارجي هستند .
اينان يا دين را رازآلود و رمزي مي انگارند ؛«دين امري رازآلود و حيرت افكن است.»(سروش،/126) و در تعبيرديگر :
«دين شناسي جديد عبارت است از شناختن دستگاه ها و نمادهاي رمزي دين . دردين شناسي جديد ،زبان دين رمزي است .شناختن هردين عبارت است از شناختن مجموعه رمزهاي زباني . اسلام به عنوان يك قرائت در درجه اول از مباحث هرمنوتيك سود مي جويد كه مباحث دانش فهم و تفسيرمتن است .براساس اين دانش ،متون ديني به عنوان نمادهاي رمزي مانند هرمتن ديگرفهم و تفسيرمي شود ... در واقع اسلام به عنوان يك قرائت ازمتون ديني توضيحي رمزگونه و نمادين به دست مي دهد.»(شبستري ،/368)
و يا زبان مذاهب را زبان سمبليك مي دانند .(شريعتي ،/5) و يا توجيهاتي مي كنند كه آن حقايق آسماني را پايين كشيده و با تأويلات مادي به شرح آيات مي پردازند . سيد احمد خان هندي كه قصد تفسير قرآن منطبق با علوم جديد را داشت ، ‌ملائكه را واقعيت هاي شخصي واقعي نمي داند ،‌ بلكه اين گونه توضيح مي دهد كه ملائكه عبارتند ازتمام آثارقدرت خداوند و انواع نيروهايي كه دركائنات هستند .(هندي ،/65-55) و يا برخي ازامورغيبي قرآن مثل سحر ، ‌حسد ، ‌جن و شيطان را ناشي از رسوخ فرهنگ زمانه درقرآن مي دانند كه داراي واقعيت هاي خارجي نيستند .نصرحامد ابوزيد سخن خود را به زبان شناسي نوين مستند مي كند كه براساس آن مفردات لغوي به «وجودات خارجي »اشاره ندارند ،بلكه تنها به «مفاهيم ذهني »رهنمون مي كنند .ازاين رو وجود واژه هايي درمتن دين ،دليل وجود واقعي مفاد آنان نيست .(ابوزيد،/144)
حتي برخي ،قصص قرآني را فاقد واقعيت هاي خارجي مي دانند و معتقدند قصص قرآني را با تأكيد برجنبه هاي هنري بايد تحليل كرد ؛‌
«‌روايت قرآن ازرويدادها و اشخاص ، ‌ارائه هنرمندانه و ادبي است و نه تاريخي و واقع بينانه .»(خطيب،/280-276)
و يا قصص قرآني را همان قصص رايج در جزيره العرب مي دانند كه مي خواهد از آنها بهره اخلاقي ببرد و كاري به راست و دروغ بودن آنها ندارد ؛‌(خواند مير ،/30-28) ؛چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.
ليكن نظر صحيح آن است كه گزاره ها و معارف قرآن درهمه سطوح و از جمله امورغيبي آن به دنبال بيان حقايق هستند و محتواي آنان «حق » و مطابق واقعيت خارجي هستند .اما واقعيتي كه موطن آن دنيا و امورمربوط به آن نيست ،بلكه فرا زميني بوده و حقايق آسماني را تشكيل مي دهند .
استاد شهيد مطهري درجواب قائلان به غير حقيقي بودن قصص قرآني بيان مي كنند :
«اين حرف ،بسيارحرف مفتي است . محال است كه انبيا درمنطق نبوت ،براي يك حقيقت -العياذبالله-يك امرواقع نشده و يك دروغ را ولو به صورت تمثيل بيان كنند . درادبيات دنيا از اين حرف ها زياد است .غيرازآنهايي كه از زبان حيوانات گفته اند ،‌ آنهايي هم كه از زبان حيوانات نگفته اند [ازتمثيل استفاده كرده اند ] ... قرآن ،‌پيغمبر،ائمه و كساني كه تربيت شده اين مكتب هستند ، محال است كه براي هدف مقدس ،از يك امر نامقدس مثلاً از يك امرپوچ ، از يك امرباطل ، ‌از يك امربي حقيقت ولو يك تمثيل استفاده كنند .اين است كه ما شك نداريم كه تمام قصص قرآن همان طوركه قرآن نقل كرده است ،‌عين واقعيت است .داستاني كه قرآن نقل مي كند،ما بعد ازنقل قرآن احتياجي نداريم كه تأييدي از تواريخ دنيا پيدا كنيم .» (مطهري،101/16)

پی نوشت ها :
 

*كارشناس ارشد علوم قرآني -تفسير
1.احمد بن فارس درالصاحبي به نقل از التطورالدلالي ،‌ ص 22 .
2.(كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الي النور باذن ربهم الي صراط العزيزالحميد) (ابراهيم/1)
3.تبديل حقايق آسماني به الفاظ زميني را مي توان مشابه دو دستگاه هندسه اقليدسي و نااقليدسي دانست . درامورات جاري ، همگي ازهندسه اقليدسي استفاده مي كنيم ؛ اما دربررسي علمي ذرات بنيادين و يا نجوم كنوني ،هندسه اقليدسي ديگرجوابگوي پديده هاي علمي نيست و بايد ازهندسه هاي نااقليدسي مثل «هندسه كروي » استفاده كرد .براي تعريف هر دستگاه هندسي ، لازم است عناصراصلي هندسه ،‌ يعني خط و صفحه درآن دستگاه تعريف شود و چند اصل موضوع اثبات شود .
مثلاً درهندسه كروي ، «خط » مانند هندسه اقليدسي بريك صفحه قرارندارد ،بلكه « خط » درآنجا ،قوس روي يك كره است .براي تصورگفته مي شود كه اگربه مورچه اي كه روي يك كره ايستاده باشد بگويند خطي بكشد ،اواگرچه دو نقطه متمايزرا به طور مستقيم وصل مي كند ،ولي درحقيقت قوسي از يك دايره رسم مي كند.
بنابراين اگرچه هردو دستگاه هندسي «خط » دارند ،ولي ماهيت خط درآن دو متفاوت بوده ،به طوري كه خط يك دستگاه ، ‌در دستگاه ديگر ،خط نيست .(جهت اطلاع بيشتر رك :هندسه هاي جديد ،‌جيمز اسمارت ،ترجمه غلامرضا ياسي پور ؛ ‌هندسه نااقليدسي ، هارولد ولف ، ترجمه احمد بيرشك ) .
 

منبع:نشريه پژوهشهاي قرآني ،شماره 58.
ادامه دارد...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط