مفهوم شناسي «ختم» و «طبع» بر قلب از منظر قرآن(1)

قرآن در بسياري از آيات، از «ختم» و «طبع» بر قلب سخن گفته است. آن گونه که از آيات بر مي آيد، خداوند اين دو تعبير را در مورد کساني به کار برده است که قلب هايشان در احاطه گناهانشان است و به دليل کثرت معاصي،...
جمعه، 15 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مفهوم شناسي «ختم» و «طبع» بر قلب از منظر قرآن(1)

مفهوم شناسي «ختم» و «طبع» بر قلب از منظر قرآن(1)
مفهوم شناسي «ختم» و «طبع» بر قلب از منظر قرآن(1)


 

نويسنده:ام سلمه نعيم اميني*




 

چکيده:
 

قرآن در بسياري از آيات، از «ختم» و «طبع» بر قلب سخن گفته است. آن گونه که از آيات بر مي آيد، خداوند اين دو تعبير را در مورد کساني به کار برده است که قلب هايشان در احاطه گناهانشان است و به دليل کثرت معاصي، از اصل فطرت خود برگشته اند و در نتيجه ايمان نمي آورند. البته در آياتي از قرآن، واژه هاي مختلف و ظريف ديگري از قبيل «رين»، «غلف»، «قفل»، «قساوت» و «اکنه» که در واقع واژه هاي هم گروه با «طبع» و «ختم» هستند، در مورد محروم شدن انسان از فطرت خود به کار رفته است. هر کدام از اين واژگان، به مرحله اي از انحراف فکري انسان و محروميت او از شناخت اشاره دارد، به گونه اي که از مراحل ضعيف تر شروع مي شود و به مراحل سخت و خطرناک مي رسد، آن چنان که به کلي حس تشخيص ازانسان گرفته مي شود.
اين مقاله بر آن است تا ضمن اشاره اي کوتاه به مفهوم قلب در قرآن، با توجه به واژگان هم گروه «ختم» و «طبع»، به معناشناسي اين دو واژه بپردازد و هم معنايي نسبي ميان آن دو را بيان کند. به اين منظور، در اولين گام به کاوش در معناشناسي اين دو واژه نزد اهل لغت پرداخته شده تا ضمن توجه به معناي لغوي اين واژگان، معاني قرآني آنها نيز به دست آيد در ادامه ضمن بحث از عدم ترادف و هم معنايي کامل ميان اين دو واژه، به مخاطبين ختم و طبع و عواملي که باعث اين بيماري هاي خطرناک روان انسان مي شود، پرداخته شده است. در پايان از آنچه که مانع از اين عارضه هاي قلب معنوي انسان مي گردد نيز سخن گفته خواهد شد.

کليد واژه ها:
 

قلب/ختم/طبع/مخاطبين ختم/معيارهاي ختم و طبع

پيش گفتار
 

اين يک حقيقت قرآني است که از منظر قرآن کريم، برخي قلب ها محجوب هستند. آيات شريفه قرآن با تعابير مختلف، مسئله حجاب و عارضه هاي قلب را مطرح کرده است و به طور دقيق از نفوذ تدريجي و مرموز آفات و موانع معرفت بر قلب سخن مي گويد و از چگونگي آلوده شدن اين سرچشمه معرفت پرده بر مي دارد. قرآن کريم به قدري ظريف از اين آفات سخن مي گويد که رهروان راه معرفت را کاملاً به اين خطرات آشنا سازد، و پي در پي هشدار مي دهد تا مبادا عمري را در بيراهه ها در جستجوي آب به دنبال سراب باشند، و بعد از سال ها تلاش در طريق دست يابي به حقيقت، سر از باطل درآورند.
قرآن کريم درباره ي هدايت ناپذيري و بسته بودن دل ها، افزون بر «ختم» و «طبع»، بهره جسته است؛ «رين»: (کلا بل ران علي قلوبهم ما کانوا يکسبون) (مطففين/14)؛ «اکنه»: (و منهم من يستمع اليک و جعلنا علي قلوبهم أکنة أن يفقهوه) (انعام/25)؛ «زيغ»: (فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم) (صف/5)؛ «قفل»: (أفلا يتدبرون القرآن أم علي قلوب اقفالها) (محمد/24)؛ «قساوت»: (فلولا اذ جاءهم بأسنا تضرعوا ولکن قست قلوبهم) (انعام/43)؛ «غلف»: (فبما نقضهم ميثاقهم و کفرهم بآيات الله و قتلهم الأنبياء بغير حق و قولهم قلوبنا غلف) (نساء/155)؛ «مرض»: (في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً) (بقره/10)، از جمله تعبيرهايي است که خداوند متعال درباره ي ناسالم بودن قلب افراد مختلف در قرآن به کار برده است.
نگاهي به آيات قرآن اين مطلب را بيان مي کند که آفات و حجاب هاي قلب گاه خفيف و گاه شديد هستند و گاهي هم آن چنان آفت بر دل چيره مي شود که انسان در ظلمت کامل فرورفته و همه نوع قدرت درک و معرفت از انسان سلب مي گردد. استعمال اين آفات و حجاب ها در قرآن در اين زمينه، حساب شده و زيباست. به نظر مي رسد واژگان هم گروه با «ختم» و «طبع»، هر کدام اشاره به مرحله اي خاص دارد.
- گاه به مرحله زنگار مي رسد (مطففين/14)
- گاه سخن از انحراف قلب است (صف/5)
- گاه پرده بر دل مي افتد (انعام/25)
- زماني قلب به کلي در غلاف مي رود (نساء/155)
- گاه قفل هاي محکم بر دل زده مي شود (محمد/24)
- گاه آن را در محفظه اي قرار مي دهد و مهر و موم مي کند (بقره/7)
- گاهي قلب به مانند سکه اي نقش ثابت به خود مي گيرد و امکان هيچ گونه تغييري در آن نيست (نحل/106)
آن گونه که از آيات بر مي آيد، ختم و طبع بر قلب جزء مراحل پاياني محروميت است، به گونه اي که قلب به هنگام ختم، به مرحله نهايي و پاياني از جمود فکري و عقلي مي رسد و زماني که قلب مطبوع مي گردد، محروميت از معرفت به حد نهايي مي رسد و شکلي ثابت به خود مي گيرد.
لازم به ذکر است که قلب يا همان صحيفه نفس و جان انسان درآغاز تولد، پاک و عاري از پليدي ها و آلودگي هاست، اما انسان با ارتکاب ارادي اعمال زشت و ناپسند، به تدريج در نفس خود، ملکات رذيله اخلاقي را پديد مي آورد و صفات ذميمه را بر لوح ضمير جان خود ثبت مي کند. همين ملکات و صفات رذيله، گناهان و کارهاي ناشايست انسان است که موجب زنگارهايي مي شود که مستقيماً بر آينه قلب مي نشيند و چهره طبيعي اين آينه را تغيير مي دهد و انسان نمي تواند حقايق را آن چنان که هست، بشناسد.
در واقع اعمال زشت انسان، نقش و صورتي به نفس مي دهد و اين نقوش و صورت ها، مانع از آن مي شوند که نفس آدمي، حق و حقيقت را درک کند و بين نفس و درک حق حائل مي گردند. در حالي که اين نفس به حسب طبع اوليه اش، صفا و جلايي دارد که با داشتن آن، حق را آن طور که هست، درک مي کند و آن را از باطل و نيز تقوا را از فجور تميز مي دهد، هم چنان که خداوند فرموده است: (و نفس و ما سواها*فألهمها فجورها و تقواها) (شمس/8-7). (طباطبايي، 349/20)
اکنون در اين نوشتاربه توضيح مفهوم «ختم» و «طبع» بر قلب پرداخته مي شود.

مفهوم ختم بر قلب
 

1- معناي لغوي «ختم»
 

آن گونه که ازکتب برخي از اهل لغت بر مي آيد، عده اي از لغت پژوهان ختم را همان طبع دانسته اند و به هم معنايي ختم با طبع اشاره کرده اند. لحياني از جمله کساني است که به ترادف ميان ختم و طبع اشاره کرده است. (زبيدي حنفي، 266/8) بر اين اساس «ختم علي قلبه» مجاز است هنگامي که چيزي در آن وارد نمي شود و چيزي از آن خارج نمي گردد. «ختم الله علي قلوبهم» نيز، همانند آن فرموده خداوند است که فرمود: «طبع الله عليها» (نساء/155). پس تعقل نمي کنند و به چيزي توجه نمي کنند. زجاج نيز ختم و طبع در لغت را به يک معنا دانسته است که آن عبارت از پوشش بر چيزي است و اطمينان از اينکه چيزي بر آن وارد نمي شود، همان طور که خداوند فرموده است: «علي قلوبهم اقفالها» (محمد/24). (ابن منظور، 163/12)
اگر چه برخي از ارباب لغت هم معنايي ختم و طبع را بيان کرده اند، اما برخي لغت شناسان ميان ختم و طبع تفاوت قائل شده اند و گفته اند که طبع، اثري است که بر جاي مي ماند و از آن جدا نمي شود؛ طبع از مفهوم ثبات برخوردار است، در صورتي که ختم از اين معنا برخوردار نيست. «طبع الدرهم» يعني بر درهم مهر نهاده شده و اين مهر، اثري است که در آن نشان مي گذارد و زايل نمي شود. بر همين مبناست که مي گويند «طبع الانسان» زيرا چيزي است که ثابت و زوال ناپذير است و اينکه مي گويند فلان کس بر اين طبع سرشته شده است، زماني است که اين طبع و سرشت از او زايل نشود. (مصطفوي، 22/3)
راغب در معناي واژه ختم، دو وجه معنايي را بيان مي کند، اما سخني از هم معنايي آن با طبع به ميان نمي آورد: 1- تأثير گذاشتن چيزي در چيز ديگر مانند نقش خاتم و مهر بر چيزي. 2- اثر و نتيجه اي که از نقش کردن و مهر زدن پديد مي آيد و مجازاً به معناي در بند کشيدن چيزي يا منع از ورود چيزي استعمال مي شود، مانند آيه (ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم) (بقره/7). (راغب اصفهاني، /274)
لغت پژوهان علاوه بر معني مهر زدن، معناي ديگري را براي ختم آورده اند که آن، رسيدن به نهايت و آخر يک چيز است. «ختم الشي» يعني رسيدن آن به پايانش. زماني که کسي قرآن را به پايان مي رساند، گفته مي شود «ختم فلان القرآن». «خاتم من کل شيء» نيز به معناي عاقبت و پايان يک شيء است. همچنين آيه «خاتم النبيين» يعني «آخرين پيامبر» (احزاب/4). (ابن منظور، 164/12) ازهري، اصل معنايي براي واژه ختم را «پوشش» بيان کرده است، مانند «ختم البذر» که به معني پوشاندن بذر است. (زبيدي حنفي، 266/8)
در جمع بندي نهايي مي توان گفت اهل لغت در معناي واژه ختم به معاني مهر زدن، پوشش و پوشاندن يک چيز و پايان يک شيء اشاره کرده اند.

2- معناي اصطلاحي «ختم» در قرآن
 

ختم در قرآن درباره موضوع قلب در آيات بقره/7، انعام/46، جاثيه/23 و شوري/24 به کار رفته است. مراد از ختم در اصطلاح قرآن، مهر و موم شدن و نفوذناپذيري قلب در مقابل دعوت الهي است. خداوند متعال اين تعبير را به جز آيه 24 سوره که مورد خطاب آن پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله است، درباره افراد بي ايمان لجوجي که بر اثر گناهان بسيار، در برابر عوامل هدايت نفوذناپذير شده اند، به کار برده است. لجاجت و عناد اين افراد در برابر حق به گونه اي در دل آنان رسوخ کرده است که همانند بسته و کيسه سر به مهري شده اند که ديگر هيچ گونه تصرفي در آن نمي توان کرد و به اصطلاح قلب آنها لاک و مهر شده است. (مکارم شيرازي، تفسير نمونه، 85/1)
علت اينکه خداوند اين تعبير را در مورد اين گونه افراد به کار برده است، بدين دليل است که استعمال اين واژه در ميان اعراب به معناي مهر زدن بر چيزي مرسوم بوده است. در وجه تسميه سلب حس تشخيص و درک واقعي از افراد به «ختم» بايد گفت که اين معنا از آنجا گرفته شده که در ميان مردم رسم بر اين بود هنگامي که اشيائي را در کيسه ها و يا ظرف هاي مخصوص قرار مي دادند و يا نامه هاي مهمي را در پاکت مي گذاشتند، براي آنکه کسي سر آن را نگشايد، آن را مي بستند و گره
مي زدند و بر گره مهر مي نهادند. در لغت عربي براي اين معني، کلمه «ختم» به کار مي رود. (همان، /86)
مفسران در بيان معناي «ختم» در قرآن، نظرات مختلفي ارائه کرده اند که به آنها اشاره مي شود:
1- منظور ازختم، علامت و نشانه است؛ وقتي کافر در کفر و انکارش به درجه اي مي رسد که ديگر ايمان نخواهد آورد و اين امر براي خداوند معلوم است، علامتي بر قلب او زده مي شود که نقطه اي است سياه رنگ تا ملائکه بدانند او ايمان نمي آورد و او را سرزنش و نفرين کنند. همان طور که در قلب مؤمن علامت ايمان نوشته مي شود تا ملائکه بدانند و او را ستايش و برايش طلب عفو و رحمت کنند. (حسيني شاه عبدالعظيمي، 63/1)
راغب در مفردات اين معناي از ختم را نمي پذيرد و در رد کلام جبائي که سخنش اشاره به اين مطلب دارد مي گويد:
«اين چنين نيست، زيرا که اگر اين علامت محسوس باشد، اصحاب تشريح آن را درک مي کنند و اگر معقول غيرمحسوس باشد، پس ملائکه با اطلاع از اعتقادات آنها از استدلال بي نياز هستند.» (راغب اصفهاني، /275)
اگر چه راغب اين مطلب را نپذيرفته است، اما اين دليلي بر رد و عدم پذيرش اين مطلب نيست. در برخي از روايات ائمه عليهم السلام به چنين معنايي از «ختم» اشاره شده است و اين امر، دليل معتبر و متقني در پذيرش اين مفهوم است. از امام حسن عسکري (ع) روايت است که فرمودند: «ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم... اي وسمها بسمة يعرفها من يشاء من الملائکة اذا نظروا اليها بانهم الذين لا يومنون»؛ يعني نشانه و علامتي که از طريق آن ملائکه هر گاه به آنها نگاه کنند، مي دانند که اينها کساني هستند که ايمان نمي آورند. (عروسي حويزي، 33/1)
2- مقصود از ختم بر قلب ها، حکم و شهادت خداوند است به اينکه آنها حق را نمي پذيرند. «ختم» به معناي شهادت و حکم، بسيار به کار مي رود؛ مثلاً مي گويند: «اراک تختم علي کل ما يقول فلان؛ مي بينم هر آنچه فلاني مي گويد، تو بر آن صحه مي گذاري و شهادت مي دهي.» (طوسي، 63/1؛ ابوالفتوح رازي، 111/1)
3- قول ديگراين است که اينها مورد ذم قرار گرفته اند، به سبب آنکه ايمان در قلب آنها داخل نمي شود و کفر هم از آن خارج نمي گردد. گويي قلب هايشان مهر شده است. مانند آيه «صم بکم عمي»، اينان گويي کر و گنگ اند؛ يعني کفر چنان در دل آنان جاي گرفته است که ديگر نمي بينند، مانند کساني که قلبشان مهر شده است. (طبرسي، 107/1)
4- کم عمقي و کوتاه نظري: ابوعلي جبائي مي گويد که ختم بر قلب کنايه از کم عمقي و کوتاه بيني در نظر و استدلال است و منظور آن است که دل هاي اينان وسعت فکر و منطق ندارد، در برابر مؤمنين که سعه نظر و وسعت فکر دارند. همان طور که در آيه کريمه (أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربه) (زمر/22)، مقصود همين وسعت نظر است و درباره کفار مي فرمايد؛ (ام علي قلوب اقفالها) (محمد/24). و نيز (قالوا قلوبنا غلف) (بقره/88) و (و علي قلوبنا اکنة) (انعام/25).
مقصود از عدم وسعت قلب اين است که بين حق و باطل نمي توانند تشخيص دهند. در محاورات و استعمالات مردم زياد ديده مي شود که به کسي که شجاع نيست، مي گويند دل ندارد يا قلب ندارد؛ يعني ترسو است. همين طور کسي که دعوت به اسلام شده و دليل هاي روشن آن را ديده است و در عين حال از اسلام فاصله مي گيرد، اين شخص کسي است که دلش مهر شده و قلبش در پرده و «غلف» است. (همان،/108)
شايد با يک جمع بندي ميان معاني و مفاهيم مختلفي که از «ختم» در تفاسير ارائه شد، بتوان گفت کسي که ايمان نمي آورد و از حق رويگردان شده است، عناد و لجاجت او، کفر و بي ايماني او و هر آنچه که مانع از وسعت فکر و نظر او مي شود و او قادر به تشخيص ميان خير و شر و حق و باطل نخواهد بود. در عين حال، خداوند نيز آن را علامت و نشانه اي قرار مي دهد که مورد نکوهش قرار گيرد و فرشتگان نيز او را بشناسند و به بي ايماني او پي ببرند.
ختم بر قلب در برخي از آيات، مانند آيه (قل أرأيتم ان اخذ الله سمعکم و ابصارکم و ختم علي قلوبکم) (انعام/46)، در رديف گرفتن قواي شنوايي و بينايي آمده است.
قلب ابزار درک و تعقل است و ختم بر قلب به معني از کار افتادن عقل است. (طيب، 70/5-71) همان عقلي که به وسيله آن اين امکان براي انسان فراهم مي شود تا به خدا ايمان آورد و از گناهانش توبه کند. ( طوسي، 139/4) در ختم بر قلب، دريچه قلب بسته مي شود، به طوري که ديگر چيزي از خارج در آن داخل نمي شود تا قلب درباره آن فکر کند و به کار بيفتد و خير و شر و واجب و غير واجب را تشخيص دهد. البته قلب به کلي از خاصيتي که براي تفکر دارد از کار نمي افتد، زيرا اگر چنين باشد، آن وقت چنين کسي بايد ديوانه باشد و حال آنکه کافر ديوانه نبودند، بلکه تنها فرقي که دل هاي آنها با دل هاي سايرين داشت، اين بود که کفار کلام حق را درباره خداي سبحان گوش نمي دادند؛ دل هايشان دلي بوده که چيزي از واردات چشم و گوش در آن وارد نمي شده تا حق و باطل را تشخيص دهند. (طباطبايي، 93/7)
اينکه گرفتن چشم و گوش در کنار ختم بر قلب آمده است، اشاره به آن دارد که اين دو، ابزارهاي حسي ارتباط انسان با جهان بيرون هستند. گوش و چشم دو ابزار حسي هستند که در واقع راه هاي ورود اطلاعات ازجهان خارج هستند. گوش شنيدني ها را، و چشم ديدني ها را به قلب مي فرستد و در قلب است که بايد تحليل روي اطلاعات دريافتي صورت گيرد و سرانجام باعث ايمان به خدا گردد. البته ابزارهاي حسي محدود به چشم و گوش نيست، اما اين دو بيشترين نقش جمع آوري اطلاعات را دارند. آيه فوق با اشاره به اخذ و گرفتن اين دو ابزار از سوي خداوند، سعي در بيان اهميت و ارزش اين ابزارهاي شناخت دارد. به بيان ديگر، اين آيه حالتي را که به خاطر از دست دادن چشم و گوش و عقل براي انسان پيدا مي شود مورد توجه قرار مي دهد. در حقيقت قرآن مي خواهد بگويد که اين ابزار مهم شناخت از خود شما نيست و مي خواهد با توجه به حالت دردناکي که براي انسان به خاطر از دست دادن اين نعمت ها پيش مي آيد، او را متوجه اين نعمت هاي بي نظير خداوند کند و وجدانش را از اين راه تسخير کرده و او را به خضوع وادارد.

پي نوشت ها :
 

* دانشجوي کارشناسي ارشد الهيات (علوم قرآن و حديث)

منبع:نشريه پژوهش هاي قرآني ،شماره60-59.
ادامه دارد...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط