اي همه انصافجويان بندهي بيداد تو
اي همه انصافجويان بندهي بيداد تو
شاعر : سنايي غزنوي
زاد جان رادمردان حسن مادرزاد تو اي همه انصافجويان بندهي بيداد تو جز «و يبقي وجه ربک» نقش بيبنياد تو حسن را بنياد افگندي چنان محکم که نيست کبريا در بادبان رايگان آباد تو بلفضولانرا سوي تو راه نبود تا بود هر کرا بر روي آب تست در سر باد تو آتش اندر خاکپاشان همه عالم زدند «لن تنالوا البر حتي تنفقوا» بر ياد تو تنگ چشمان را ز تو گردي نخيزد تا بود نعرههاي سر به مهر از درد بي فرياد تو اي بسا در حقهي جان غيورانت که هست فتنهتر گشتي چو بررست از سمن شمشاد تو فتنه بودي ياسمينت از برگ گل نشکفته بود هين که وقت «جاعل الليل» آمد از بيداد تو «فالق الاصباح» بر جانهاي ما داد تو خواند چشم بد دور از دل غمگين و طبع شاد تو اندر اين مجلس به ما شادي و غمگيني ز خصم جان ما خوش باد چون غايب شوي بر ياد تو روي ما تازست تا تو حاضري از روي تو روز مانا خوش کند گفتار «شب خوش باد» تو يکزمان خوش باش با ما پيش از آن کز بيم خصم گر سنايي نيست اندر ساحري استاد تو اينهمه سحر حلال آخر کت آموزد همي