زهي سروي که از شرمت همه خوبان سرافگنده شاعر : سنايي غزنوي چرا تابي سر زلفين چرا سوزي دل بنده زهي سروي که از شرمت همه خوبان سرافگنده مرا هر روز بيجرمي به گور اندر کني زنده عقيقين آن دو لب داري به زيرش گور من کنده کنار من چون جيحون شد دو چشمم ابر بارنده تن من چون خيالي شد بسان زير نالنده نتابي تو سر زلفين نسوزاني دل بنده يکي حاجت به تو دارم ايا حاجت پذيرنده پس از مرگم جهان بر تو مبارکباد و فرخنده جهان از تو خرم بادا بتا و من رهي بنده ...