رميد صبر و دل از من چو دلنواز برفت شاعر : عبيد زاکاني چه چاره سازم از اين پس چو چارهساز برفت رميد صبر و دل از من چو دلنواز برفت نموده روي به بيچارگان و باز برفت سوار گشته و عمدا گرفته باز به دست که کهنه خرقهي سالوسم از نماز برفت به گريه چشمهي چشم بريخت چندان خون دگر ز خاطرم انديشهي دراز برفت جز از خيال قد و زلف يار و غصهي شوق کنون حديث من از حد احتراز برفت ز منع خلق از اين بيش محترز بودم برفت عمر و حقيقت که بر مجاز برفت دريغ و درد...