دردا که درد ما به دوائي نميرسد

دردا که درد ما به دوائي نميرسد شاعر : عبيد زاکاني وين کار ما به برگ و نوائي نميرسد دردا که درد ما به دوائي نميرسد در گوش ما چو بانگ درائي نميرسد در کاروان غم چو جرس ناله ميکنم جهدي که ميکنيم بجائي نميرسد راهي که ميرويم به پايان نمي‌بريم وين دست بسته جز به دعائي نميرسد اين پاي خسته جز ره حرمان نميرود ممکن نميشود که بلائي نميرسد بر ما ز عشق قامت و بالاش يک نفس از خوان پادشاه صلائي نميرسد هرگز دمي به گوش گدايان کوي عشق سلطاني اين چنين...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دردا که درد ما به دوائي نميرسد
دردا که درد ما به دوائي نميرسد
دردا که درد ما به دوائي نميرسد

شاعر : عبيد زاکاني

وين کار ما به برگ و نوائي نميرسددردا که درد ما به دوائي نميرسد
در گوش ما چو بانگ درائي نميرسددر کاروان غم چو جرس ناله ميکنم
جهدي که ميکنيم بجائي نميرسدراهي که ميرويم به پايان نمي‌بريم
وين دست بسته جز به دعائي نميرسداين پاي خسته جز ره حرمان نميرود
ممکن نميشود که بلائي نميرسدبر ما ز عشق قامت و بالاش يک نفس
از خوان پادشاه صلائي نميرسدهرگز دمي به گوش گدايان کوي عشق
سلطاني اين چنين به گدائي نميرسدگفتم گداي کوي توام گفت اي عبيد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط