بروي خوب مرا ديده روشنست ولي شاعر : عبيد زاکاني به هيچ وجه مهيا نميتواند کرد بروي خوب مرا ديده روشنست ولي مقام بر لب دريا نميتواند کرد برفت دوش خيالش ز چشم من چه کند چو صبر در دل ما جا نميتواند کرد به صبر کام توان يافتن وليک چه سود که توبه ميکند اما نميتواند کرد عبيد گه گهي از بهر مصلحت ميگفت صبوري از رخ زيبا نميتواند کرد دلم ز عشق تبرا نميتواند کرد که ترک مسکن و ماوي نميتواند کرد غم از درون دل من برون نميآيد ...