دل همان به که گرفتار هوائي باشد

دل همان به که گرفتار هوائي باشد شاعر : عبيد زاکاني سر همان به که نثار کف پائي باشد دل همان به که گرفتار هوائي باشد درد سهلست اگر اميد دوائي باشد هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال نشناس اينکه به از ميکده جائي باشد دامن يار به دست آر و ره ميکده گير بوريائي که در او بوي ريائي باشد هوس خانقهم نيست که بيزارم از آن آن که با باده‌ي صافيش صفائي باشد صوفي صافي در مذهب ما داني کيست ننگ دارد که در آن کوچه گدائي باشد پير ميخانه از خانه برون کرد...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دل همان به که گرفتار هوائي باشد
دل همان به که گرفتار هوائي باشد
دل همان به که گرفتار هوائي باشد

شاعر : عبيد زاکاني

سر همان به که نثار کف پائي باشددل همان به که گرفتار هوائي باشد
درد سهلست اگر اميد دوائي باشدهجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال
نشناس اينکه به از ميکده جائي باشددامن يار به دست آر و ره ميکده گير
بوريائي که در او بوي ريائي باشدهوس خانقهم نيست که بيزارم از آن
آن که با باده‌ي صافيش صفائي باشدصوفي صافي در مذهب ما داني کيست
ننگ دارد که در آن کوچه گدائي باشدپير ميخانه از خانه برون کرد مگر
هر که را دل متعلق به هوائي باشدچه کند گر نکشد محنت و خواري چو عبيد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط