دل همان به که گرفتار هوائي باشد دل همان به که گرفتار هوائي باشدشاعر : عبيد زاکاني سر همان به که نثار کف پائي باشددل همان به که گرفتار هوائي باشددرد سهلست اگر اميد دوائي باشدهجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصالنشناس اينکه به از ميکده جائي باشددامن يار به دست آر و ره ميکده گيربوريائي که در او بوي ريائي باشدهوس خانقهم نيست که بيزارم از آنآن که با بادهي صافيش صفائي باشدصوفي صافي در مذهب ما داني کيستننگ دارد که در آن کوچه گدائي باشدپير ميخانه از خانه برون کرد مگرهر که را دل متعلق به هوائي باشدچه کند گر نکشد محنت و خواري چو عبيد