قصه‌ي درد دل و غصه‌ي شبهاي دراز

قصه‌ي درد دل و غصه‌ي شبهاي دراز شاعر : عبيد زاکاني صورتي نيست که جائي بتوان گفتن باز قصه‌ي درد دل و غصه‌ي شبهاي دراز مونسي نيست که با وي به ميان آرم راز محرمي نيست که با او به کنار آرم روز دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز در غم و خواري از آنم که ندارم غمخوار يا چه صبحست سعادت که ندارد آغاز خود چه شاميست شقاوت که ندارد انجام سازگاري نکند خلق خدايا تو بساز بي‌نيازي ندهد دهر خدايا تو بده بنواز اي کرم عام تو بيچاره نواز از سر لطف دل خسته‌ي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قصه‌ي درد دل و غصه‌ي شبهاي دراز
قصه‌ي درد دل و غصه‌ي شبهاي دراز
قصه‌ي درد دل و غصه‌ي شبهاي دراز

شاعر : عبيد زاکاني

صورتي نيست که جائي بتوان گفتن بازقصه‌ي درد دل و غصه‌ي شبهاي دراز
مونسي نيست که با وي به ميان آرم رازمحرمي نيست که با او به کنار آرم روز
دم فرو بسته از آنم که ندارم دمسازدر غم و خواري از آنم که ندارم غمخوار
يا چه صبحست سعادت که ندارد آغازخود چه شاميست شقاوت که ندارد انجام
سازگاري نکند خلق خدايا تو بسازبي‌نيازي ندهد دهر خدايا تو بده
بنواز اي کرم عام تو بيچاره نوازاز سر لطف دل خسته‌ي بيچاره عبيد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما