گوئي آن يار که هر دو ز غمش خسته‌تريم

گوئي آن يار که هر دو ز غمش خسته‌تريم شاعر : عبيد زاکاني با خبر نيست که مادر غم او بي‌خبريم گوئي آن يار که هر دو ز غمش خسته‌تريم اين خيالست که ما از سر او درگذريم از خيال سر زلفش سر ما پرسود است تا نگويند که ما مردم کوته نظريم با قد و زلف درازش نظري مي‌بازيم وه که از دست دل خويش چه خونين جگريم دل فکنده است در اين آتش سودا ما را وصل گنجيست که ما ره به سرش مي‌نبريم عشق رنجيست که تدبير نميدانيمش تو مپندار که ما زنده بدين مختصريم جان ما وعده‌ي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گوئي آن يار که هر دو ز غمش خسته‌تريم
گوئي آن يار که هر دو ز غمش خسته‌تريم
گوئي آن يار که هر دو ز غمش خسته‌تريم

شاعر : عبيد زاکاني

با خبر نيست که مادر غم او بي‌خبريمگوئي آن يار که هر دو ز غمش خسته‌تريم
اين خيالست که ما از سر او درگذريماز خيال سر زلفش سر ما پرسود است
تا نگويند که ما مردم کوته نظريمبا قد و زلف درازش نظري مي‌بازيم
وه که از دست دل خويش چه خونين جگريمدل فکنده است در اين آتش سودا ما را
وصل گنجيست که ما ره به سرش مي‌نبريمعشق رنجيست که تدبير نميدانيمش
تو مپندار که ما زنده بدين مختصريمجان ما وعده‌ي وصلست نه اين روح مجاز
يار آن نيست که گويد غم کارش بخوريمآه و فرياد که از دست بشد کار عبيد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط