حال خود بس تباه ميبينم شاعر : عبيد زاکاني نامهي دل سياه ميبينم حال خود بس تباه ميبينم مانده در قعر چاه ميبينم يوسف روح را ز شومي نفس همه واحسرتاه ميبينم خط طومار عمر ميخوانم ناله و سوز و آه ميبينم در دل بيقرار مينگرم همه بيزاد راه ميبينم ره دراز است و دور من خود را محض لطف اله ميبينم پايمردي که دست او گيرد کرم پادشاه ميبينم عذر خواه عبيد بيچاره