از حد گذشت درد و به درمان نميرسيم شاعر : عبيد زاکاني بر لب رسيد جان و به جانان نميرسيم از حد گذشت درد و به درمان نميرسيم ما جز به خارهاي مغيلان نميرسيم گر رهروان به کعبهي مقصود ميرسند شبگير کردهاند به ايشان نميرسيم آنانکه راه عشق سپردند پيش از اين ما سعي ميکنيم و به دربان نميرسيم ايشان مقيم در حرم وصل ماندهاند در کنه کار مجمره گردان نميرسيم بوئي ز عود ميشنود جان ما ولي ليکن به آفتاب درخشان نميرسيم چون صبح در صفا نفس صدق ميزنيم ...