باز فکند در چمن، بلبل مست غلغله
باز فکند در چمن، بلبل مست غلغله
شاعر : عبيد زاکاني
گشت ز جنبش صبا دختر شاخ حامله باز فکند در چمن، بلبل مست غلغله از ره صبح کاروان از در غيب قافله عطر فروش باغ را لحظه به لحظه ميرسد خرده و خرقه در ميان غنچهي تنگ حوصله مست شده است گوئيا کز سر ذوق مينهد وه که چه نازنين بود گلرخ عنبرين کله نافه گشا شده صبا غاليه سا نسيم گل گوش به بلبل سحر خواسته جام و بلبله مست شبانه در چمن جلوهکنان چو شاخ گل خوش نبود ميان ما فصل بهار فاصله اي بت نازنين من دور مشو ز پيش من در ره انتظار شد پاي اميد آبله بوسه که وعده کردهاي ميندهي و بنده را شغل جهان کجا و ما ما ز کجا و مشغله ما و شراب و ناي و دف صوفي و کنج صومعه دور فلک چو با کسي مينکند مجادله دور خرابيست و گل خيز عبيد و عيش کن