اي دل ز جان در آي که جانان پديد نيست شاعر : عطار با درد او بساز که درمان پديد نيست اي دل ز جان در آي که جانان پديد نيست زيرا که حد وادي هجران پديد نيست حد تو صبرکردن و خونخوردن است و بس اين است چارهي تو چو جانان پديد نيست در زير خاک چون دگران ناپديد شو چندين مرو ز پيش که پيشان پديد نيست اي مرد کندرو چه روي بيش ازين ز پيش چون طمطراق دولت سلطان پديد نيست با پاسبان درگه او هاي و هوي زن در ضيق کفر و وسعت ايمان پديد نيست اي دل يقين شناس...