اي دل ز جان در آي که جانان پديد نيست

اي دل ز جان در آي که جانان پديد نيست شاعر : عطار با درد او بساز که درمان پديد نيست اي دل ز جان در آي که جانان پديد نيست زيرا که حد وادي هجران پديد نيست حد تو صبرکردن و خون‌خوردن است و بس اين است چاره‌ي تو چو جانان پديد نيست در زير خاک چون دگران ناپديد شو چندين مرو ز پيش که پيشان پديد نيست اي مرد کندرو چه روي بيش ازين ز پيش چون طمطراق دولت سلطان پديد نيست با پاسبان درگه او هاي و هوي زن در ضيق کفر و وسعت ايمان پديد نيست اي دل يقين شناس...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي دل ز جان در آي که جانان پديد نيست
اي دل ز جان در آي که جانان پديد نيست
اي دل ز جان در آي که جانان پديد نيست

شاعر : عطار

با درد او بساز که درمان پديد نيستاي دل ز جان در آي که جانان پديد نيست
زيرا که حد وادي هجران پديد نيستحد تو صبرکردن و خون‌خوردن است و بس
اين است چاره‌ي تو چو جانان پديد نيستدر زير خاک چون دگران ناپديد شو
چندين مرو ز پيش که پيشان پديد نيستاي مرد کندرو چه روي بيش ازين ز پيش
چون طمطراق دولت سلطان پديد نيستبا پاسبان درگه او هاي و هوي زن
در ضيق کفر و وسعت ايمان پديد نيستاي دل يقين شناس که يک ذره سر عشق
کان چيز کان همي طلبي آن پديد نيستفاني شو از وجود و اميد از عدم ببر
کانجا که اصل کار بود جان پديد نيستاز اصل کار ، جان تو کي با خبر شود
از بس که سوخت اين دل حيران پديد نيستجان ناپديد آمد و در آرزوي جان
نبود عجب که چشمه‌ي حيوان پديد نيستعطار را اگر دل و جان ناپديد شد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط