بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبي نيافت

بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبي نيافت شاعر : عطار مست مي عشق شد و از تو شرابي نيافت بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبي نيافت عمر شد و دل ز هجر خون شد و خوابي نيافت داشتم اميد...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبي نيافت
بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبي نيافت
بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبي نيافت

شاعر : عطار

مست مي عشق شد و از تو شرابي نيافتبس که دل تشنه سوخت وز لبت آبي نيافت
عمر شد و دل ز هجر خون شد و خوابي نيافتداشتم اميد آنک بو که در آيي به خواب
ماند به در حلقه‌وار وز درت آبي نيافتتشنه‌ي وصل تو دل چون به درت کرد روي
زانکه به از آب چشم ديده گلابي نيافتدل ز تو بيهوش شد ديده برو زد گلاب
به ز دل عاشقان هيچ کبابي نيافتچند زند بر نمک يار دلم گوييا
خود ز ميان برگرفت هيچ نقابي نيافتدل چو ز نوميديت زود فرو شد به خود
سوي تو آواز داد وز تو خطابي نيافتگفتمش آخر چه شد کين دل من روز و شب
هر که ز جانم نخواند هيچ جوابي نيافتگفت مرا خوانده‌اي ليک نه از جان و دل
از تف خورشيد عشق تابش و تابي نيافتدر ره ما هر که را سايه‌ي او پيش اوست
زانکه کسي گنج عشق جز به خرابي نيافتگر تو خرابي ز عشق جان تو آباد شد
رهزن خود شد مقيم تا که حجابي نيافتتا دل عطار ديد هستي خود را حجاب


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط