گر هندوي زلفت ز درازي به ره افتاد شاعر : عطار زنگي بچهي خال تو بر جايگه افتاد گر هندوي زلفت ز درازي به ره افتاد ديوانگي آورد و به يک ره ز ره افتاد در آرزوي زلف چو زنجير تو عقلم از فرق همه تختنشينان کله افتاد چون باد بسي داشت سر زلف تو در سر چون طرهي شبرنگ تو روزم سيه افتاد سرسبزي گلگون رخت را که بديدم کز شومي آن توبه نه در صد گنه افتاد که کرد ز عشق رخ تو توبه زماني بر جملهي خوبان جهان پادشه افتاد حقا که اگر تا که جهان بود به خوبيت...