مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد

مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد شاعر : عطار آن کس که بود نامرد از دادن سر ترسد مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد نه دل ز خود انديشد نه جان ز خطر ترسد گر با تو دوصد دريا آتش بودم در ره مي‌دان که ز پروانه کفر است اگر ترسد جاني که بر افروزد از شمع جمال تو در خون جگر ميرد هر کو ز جگر ترسد جايي که جگر سوزد مردان و جگرخواران بي وصل تو هر ساعت دل‌سوخته‌تر ترسد گفتي دلت از هجرم مي‌ترسد و مي‌سوزد کانکس که خبر دارد از آه سحر ترسد از آه دل عطار آخر به...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد
مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد
مرد ره عشق تو از دامن تر ترسد

شاعر : عطار

آن کس که بود نامرد از دادن سر ترسدمرد ره عشق تو از دامن تر ترسد
نه دل ز خود انديشد نه جان ز خطر ترسدگر با تو دوصد دريا آتش بودم در ره
مي‌دان که ز پروانه کفر است اگر ترسدجاني که بر افروزد از شمع جمال تو
در خون جگر ميرد هر کو ز جگر ترسدجايي که جگر سوزد مردان و جگرخواران
بي وصل تو هر ساعت دل‌سوخته‌تر ترسدگفتي دلت از هجرم مي‌ترسد و مي‌سوزد
کانکس که خبر دارد از آه سحر ترسداز آه دل عطار آخر به نمي‌ترسي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط