در راه عشق هر دل کو خصم خويشتن شد در راه عشق هر دل کو خصم خويشتن شدشاعر : عطار فارغ ز نيک و بد گشت ايمن ز ما و من شددر راه عشق هر دل کو خصم خويشتن شدکان دم که عشق آمد از ننگ تن به تن شدني ني که نيست کس را جز نام عشق حاصلافلاک سرنگون گشت ارواح نعرهزن شددر تافت روز اول يک ذره عشق از غيبکس را نديد محرم با جاي خويشتن شدآن ذره عشق ناگه چون سينهها ببوييدوان خود چنان که آمد هم بکر با وطن شدزان ذره عشق خلقي در گفتگو فتادندعاشق نمرد هرگز کو زنده در کفن شددر عشق زنده بايد کز مرده هيچ نايدمردود خلق آمد رسواي انجمن شدکو زندهاي که هرگز از بهر نفس کشتنهر موي بر تن او گوياي بي سخن شدهر زنده را کزين مي بويي نصيب آمدعطار همچو مردان در خون جان و تن شدچون جان و تن درين ره دو بند صعب آمد