دل نظر بر روي آن شمع جهان ميافکند
دل نظر بر روي آن شمع جهان ميافکند
شاعر : عطار
تن به جاي خرقه چون پروانه جان ميافکند دل نظر بر روي آن شمع جهان ميافکند دل ز شوقش خويشتن را در ميان ميافکند گر بود غوغاي عشقش بر کنار عالمي چشم او صد صيد را در يک زمان ميافکند زلف او صد توبه را در يک نفس ميبشکند پستهي شيرينش شوري در جهان ميافکند طرهي مشکينش تابي در فلک ميآورد زانکه رويش غلغلي در آسمان ميافکند سبز پوشان فلک ماه زمينش خواندهاند هر که نام آن شکر لب بر زبان ميافکند تا ابد کامش ز شيريني نگردد تلخ و تيز هندوي خود را چنين در پا از آن ميافکند ترکم آن دارد سر آن چون ندارد چون کنم بر تنم چون چنگ هر رگ در فغان ميافکند همچو دف حلقه به گوش او شدم با اين همه لاجرم عطار را اندر گمان ميافکند گاهگاهي گويدم هستم يقين من زان تو