چو در غم تو جز جان چيزي دگرم نبود

چو در غم تو جز جان چيزي دگرم نبود شاعر : عطار پيش تو کشم کز تو غمخوارترم نبود چو در غم تو جز جان چيزي دگرم نبود خود چون رخ تو بينم پرواي سرم نبود پروانه تو گشتم تا بر تو سرافشانم آن روز که بر راهت دايم نظرم نبود پيش نظرم عالم چون روز قيامت باد اما چو تو را بينم از خود خبرم نبود گفتم خبري گويم با تو ز دل زارم چون تير بپيوندد کنج گذرم نبود گفتم که ز تيرت تيز از چشم تو بگريزم تنها چکنم چون کس تيمار برم نبود در عشق تو صد همدم تيمار برم بايد...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چو در غم تو جز جان چيزي دگرم نبود
چو در غم تو جز جان چيزي دگرم نبود
چو در غم تو جز جان چيزي دگرم نبود

شاعر : عطار

پيش تو کشم کز تو غمخوارترم نبودچو در غم تو جز جان چيزي دگرم نبود
خود چون رخ تو بينم پرواي سرم نبودپروانه تو گشتم تا بر تو سرافشانم
آن روز که بر راهت دايم نظرم نبودپيش نظرم عالم چون روز قيامت باد
اما چو تو را بينم از خود خبرم نبودگفتم خبري گويم با تو ز دل زارم
چون تير بپيوندد کنج گذرم نبودگفتم که ز تيرت تيز از چشم تو بگريزم
تنها چکنم چون کس تيمار برم نبوددر عشق تو صد همدم تيمار برم بايد
جاني بکنم آخر گر آن قدرم نبودگفتي که به زر گردد کار تو چو آب زر
تدبير کنم وجهي گر هيچ زرم نبودتو چاره کارم کن تا از رخ همچون زر
هر دم ز پي بوسي جاني دگرم نبودبوسي ندهي جانا تا جان نستاني تو
دردا که چو دل خون شد کس راهبرم نبودعطار ستمکش را دل بود به تو رهبر


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط