گر مرد رهي ز رهروان باش

گر مرد رهي ز رهروان باش شاعر : عطار در پرده‌ي سر خون نهان باش گر مرد رهي ز رهروان باش گر مرد رهي تو آن چنان باش بنگر که چگونه ره سپردند با ديده درآي و بي زبان باش خواهي که وصال دوست يابي دربند نصيب ديگران باش از بند نصيب خويش برخيز مي‌باش به نام و بي نشان باش در کوي قلندري چو سيمرغ زنده به حيات جاودان باش بگذر تو ازين جهان فاني بگذار جهان و در جهان باش در يک قدم اين جهان و آن نيز بيرون ز دو کون اين و آن باش منگر تو به ديده‌ي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر مرد رهي ز رهروان باش
گر مرد رهي ز رهروان باش
گر مرد رهي ز رهروان باش

شاعر : عطار

در پرده‌ي سر خون نهان باشگر مرد رهي ز رهروان باش
گر مرد رهي تو آن چنان باشبنگر که چگونه ره سپردند
با ديده درآي و بي زبان باشخواهي که وصال دوست يابي
دربند نصيب ديگران باشاز بند نصيب خويش برخيز
مي‌باش به نام و بي نشان باشدر کوي قلندري چو سيمرغ
زنده به حيات جاودان باشبگذر تو ازين جهان فاني
بگذار جهان و در جهان باشدر يک قدم اين جهان و آن نيز
بيرون ز دو کون اين و آن باشمنگر تو به ديده‌ي تصرف
رو گوشه‌نشين و در ميان باشعطار ز مدعي بپرهيز


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط