درکش سر زلف دلستانش شاعر : عطار بشکن در درج درفشانش درکش سر زلف دلستانش تا جانت فرو شود به جانش جان را به لب آر و بوسهاي خواه بنشين به نظاره جاودانش جانت چو به جان او فروشد گر خواهي ديد بس عيانش از ديدهي او بدو نظر کن در آينهي همه جهانش زيرا که به چشم او توان ديد سرگشته نگر چو آسمانش زلفش که فتاده بر زمين است از يک يک موي هر زمانش آويخته صد هزار دل هست ره جوي به زلف دلستانش گر ميل تو را به سوي کفر است بنگر رخ همچو گلستانش...