هر مرد که نيست امتحانش شاعر : عطار خوابي و خوري است در جهانش هر مرد که نيست امتحانش تا مغز بود در استخوانش ميخفتد و ميخورد شب و روز تا نام نهند پهلوانش فربه کند از غرور پهلو آتش بارد ز ريسمانش مرد آن باشد که همچو شمعي پيدا گردد همه نهانش از بسکه در امتحان کشندش آنگاه نهند در ميانش چون پاک شود ز هرچه دارد در پوست کشند از گمانش صد مغز يقين دهندش آنگاه ايمن نبود ز مکر جانش تا هيچ فريفته نگردد آيند دو کون ميهمانش چون پاک...