فتنهي زلف دلرباي توام شاعر : عطار تشنهي جام جانفزاي توام فتنهي زلف دلرباي توام گرچه چون زلف در قفاي توام نيست چون زلف تو سر خويشم زانکه پروردهي هواي توام جز هواي توام نميسازد که من خسته خاک پاي توام گر غباري است از منت زآن است نيست کاري جز آشناي توام تا کنارم ز اشک دريا شد من به صد درد مبتلاي توام چون به صد وجه تو بلاي مني مي نيايد به جز رضاي توام از همه فارغم که در دو جهان که تو آني که من گداي توام بس بود از دو عالم...