تا بر رخ تو نظر فکندم شاعر : عطار بنياد وجود برفکندم تا بر رخ تو نظر فکندم از دست تو بال و پر فکندم مرغي بودم به دست سلطان از اشک به آب در فکندم هرچيز که داشتم تر و خشک جان شيفته برخطر فکندم دل سوخته بر بلا نهادم بر خاک تو تاج در فکندم تا خاک در تو تاج کردم از ناوک تو سپر فکندم تا ناوک غمزهي تو ديدم هر روز هزار سر فکندم خود را چو قلم ز عشق خطت بس تاب که در قمر فکندم تا من سخن رخ تو گفتم بس سوز که در شکر فکندم تا من...