ازين کاري که من دارم نه جان دارم نه تن دارم

ازين کاري که من دارم نه جان دارم نه تن دارم شاعر : عطار چون من من نيستم، آخر چرا گويم که من دارم ازين کاري که من دارم نه جان دارم نه تن دارم حقيقت بهر دل دارم شريعت بهر تن دارم تن و جان محو شد از من، ز بهر آنکه تا هستم مگر گنج همه عالم نهان با خويشتن دارم همه عالم پر است از من ولي من در ميان پنهان که سر اين چنين گنجي نه بهر انجمن دارم اگر خواهي که اين گنجت شود معلوم دم درکش نيارم گفت ازو يک حرف و چنداني سخن دارم اگر ذرات اين عالم زبان من شود...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ازين کاري که من دارم نه جان دارم نه تن دارم
ازين کاري که من دارم نه جان دارم نه تن دارم
ازين کاري که من دارم نه جان دارم نه تن دارم

شاعر : عطار

چون من من نيستم، آخر چرا گويم که من دارمازين کاري که من دارم نه جان دارم نه تن دارم
حقيقت بهر دل دارم شريعت بهر تن دارمتن و جان محو شد از من، ز بهر آنکه تا هستم
مگر گنج همه عالم نهان با خويشتن دارمهمه عالم پر است از من ولي من در ميان پنهان
که سر اين چنين گنجي نه بهر انجمن دارماگر خواهي که اين گنجت شود معلوم دم درکش
نيارم گفت ازو يک حرف و چنداني سخن دارماگر ذرات اين عالم زبان من شود دايم
چه گويم چون درين معرض نه نطق و نه دهن دارممرا گويي که حرفي گوي از اسرار گنج جان
که من اينجا به يک يک گام صد صد راهزن دارمميان خيل نا اهلان سخن چون با ميان آرم
مرا اين بس که من در سينه سر سرفکن دارمچو از کونين آزادم، نگويم سر خود با کس
بپرس از من در آن ساعت که سر زير کفن دارماگر از سر اين گنجت خبر بايد به خاکم رو
درون گلخني مانده نه خرقه ني وطن دارماز آن سلطان کونينم که دارالملک وحدت را
ميان بسته به زناري سر يک يک شکن دارمچو زلفش را دو صد گونه شکن ديدم ز پيش و پس
ندارم هيچ نوميدي که بوي پيرهن دارمنسيمي گر نمي‌يابم ز زلف يوسف قدسم
به گرد جمله‌ي عالم در آورده رسن دارمچه مي‌گويم که زلف او مرا برهاند از چنبر
به سوي صد شکن ديگر ز صد سو تاختن دارمفريد از يک شکن زنار اگر بربست من با او


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.