تا عشق تو در ميان جان دارم شاعر : عطار جان پيش در تو بر ميان دارم تا عشق تو در ميان جان دارم راز دل خويش چون نهان دارم اشکم چو به صد زبان سخن گويد کز بادهي عشق سر گران دارم در عشق تو بس سبکدل افتادم نامت همه روز بر زبان دارم گفتم چو به تو نميرسم باري چه روز و چه روزگار آن دارم چون کرد فراق تو زبان بندم از دست غم تو چون فغان دارم چون کار نميکند فغان بي تو شوري که از آن شکرستان دارم در خاطر هيچکس نميآيد کاخر من دلشکسته جان...