اگر برشمارم غم بيشمارم

اگر برشمارم غم بيشمارم شاعر : عطار ندارند باور يکي از هزارم اگر برشمارم غم بيشمارم مگر اشک مي‌ريزم و مي‌شمارم نيايد در انگشت اين غم شمردن به سر مي‌برد ديده‌ي اشکبارم گر انگشت نتواند اين غم به سر برد مبر ظن که من اشک ديگر نبارم اگرچه فشاندم بسي اشک خونين فشاندم بسي اشک خون در کنارم گرفتم ز خلق زمانه کناري ز شوقش به خون روي خود مي‌نگارم چو روي نگارم ز چشمم برون شد که شد کارم از دست و از دست کارم چه کاري بر آيد ز دست من اکنون ندانم...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اگر برشمارم غم بيشمارم
اگر برشمارم غم بيشمارم
اگر برشمارم غم بيشمارم

شاعر : عطار

ندارند باور يکي از هزارماگر برشمارم غم بيشمارم
مگر اشک مي‌ريزم و مي‌شمارمنيايد در انگشت اين غم شمردن
به سر مي‌برد ديده‌ي اشکبارمگر انگشت نتواند اين غم به سر برد
مبر ظن که من اشک ديگر نبارماگرچه فشاندم بسي اشک خونين
فشاندم بسي اشک خون در کنارمگرفتم ز خلق زمانه کناري
ز شوقش به خون روي خود مي‌نگارمچو روي نگارم ز چشمم برون شد
که شد کارم از دست و از دست کارمچه کاري بر آيد ز دست من اکنون
ندانم که هرگز شود آشکارممرا هست در دل بسي سر پنهان
همه سر به مهرش به دل مي‌سپارمچو صاحب دلي اهل اين سر نديدم
چو زهره ندارم که يکدم برآرمچه گويي که عطار عيسي دمم من


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط