زير بار ستمت ميميرم شاعر : عطار روي در روي غمت ميميرم زير بار ستمت ميميرم کايمن از مدح و ذمت ميميرم شغل عشق تو چنان کرد مرا سر خود بر قدمت ميميرم زندهي بي سر از آنم که چو شمع روي سوي حرمت ميميرم حرمت گرچه مرا روي نمود که ميان حشمت ميميرم آستين چند فشاني بر من زار زير علمت ميميرم آستينت چو علم کرد مرا سرنگون چون قلمت ميميرم تا شدم زندهدل از خط خوشت مي خورم وز ستمت ميميرم به ستم رزق هرگه که دهي تا چرا من ز دمت...