بي لبت از آب حيوان ميبسم شاعر : عطار بي رخت از ماه تابان ميبسم بي لبت از آب حيوان ميبسم ز آفتاب چرخ گردان ميبسم کار روي حسن تو گردان بس است از همه چين مشک ارزان ميبسم سر گرانم من ز چين زلف تو آب روي از چشم گريان ميبسم گر ندارم آبرويي پيش تو تا ابد از بحر و از کان ميبسم تا لب لعل تو در چشم من است با تو گر دستم دهد آن ميبسم از همه ملک دو عالم يک نفس آتش شوق تو در جان ميبسم گفتهاي زارت بخواهم سوختن چون يک آتش هست سوزان...