اي برده به زلف کفر و دينم

اي برده به زلف کفر و دينم شاعر : عطار وز غمزه نشسته در کمينم اي برده به زلف کفر و دينم شوريده و خسته دل ازينم سرگشته و سوکوار از آنم بر نقطه‌ي خون نگر چنينم تا دايره وار کرد زلفت آيد به فغان دو آستينم از بس که زنم دو دست بر سر گه روي نهاده بر زمينم گه دست گشاده به آسمانم بي نور رخت جهان نبينم با اين همه جور کز تو دارم در تو رسد آه آتشينم بر باد مده مرا که ناگه اي زلف تو مشک راستينم عطار شدم ز بوي زلفت ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي برده به زلف کفر و دينم
اي برده به زلف کفر و دينم
اي برده به زلف کفر و دينم

شاعر : عطار

وز غمزه نشسته در کمينماي برده به زلف کفر و دينم
شوريده و خسته دل ازينمسرگشته و سوکوار از آنم
بر نقطه‌ي خون نگر چنينمتا دايره وار کرد زلفت
آيد به فغان دو آستينماز بس که زنم دو دست بر سر
گه روي نهاده بر زمينمگه دست گشاده به آسمانم
بي نور رخت جهان نبينمبا اين همه جور کز تو دارم
در تو رسد آه آتشينمبر باد مده مرا که ناگه
اي زلف تو مشک راستينمعطار شدم ز بوي زلفت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما