کان وراي جسم و جان خواهد بدن | | با تو سري در ميان خواهد بدن |
از دو عالم بي نشان خواهد بدن | | هر که زان سر يافت يک ذره نشان |
تا ابد عمرت زيان خواهد بدن | | محرم آن شو که گر آن نبودت |
عمر تو آن است و آن خواهد بدن | | هر نفس کان در حضور او زني |
پس عذاب جاودان خواهد بدن | | ور نخواهد بود همراهت حضور |
زان حقيقت بر کران خواهد بدن | | واي بر حال کسي کو بر مجاز |
چون بميرد همچنان خواهد بدن | | مرد دايم همچنان کاينجا زيد |
روز محشر گلستان خواهد بدن | | تا نپنداري که هر کو خار بود |
جمله در پيشت عيان خواهد بدن | | هرچه اينجا ذره ذره ميکني |
از براي امتحان خواهد بدن | | اين همه آمد شد و وعد و وعيد |
زانکه کار ناگهان خواهد بدن | | تو بکوش و جهد کن تا پي بري |
محرم آن آستان خواهد بدن | | هر که بي او آستين در خون گرفت |
محو و گم در يک زمان خواهد بدن | | محرم او شو که کار هر دو کون |
زانکه اين کف وان دخان خواهد بدن | | ترک کن کار زمين و آسمان |
پرده در پرده نهان خواهد بدن | | چون به حضرت زود نتوان رفت از آنک |
سوي آن حضرت دوان خواهد بدن | | جملهي ذرات عالم لاجرم |
زانکه کاري در ميان خواهد بدن | | بر کناره ميشو از هر سايهاي |
اشتري بر نردبان خواهد بدن | | در بر آن کار عالي کار خلق |
در بر هفت آسمان خواهد بدن | | کار ما در پيش او چون ذرهاي |
پس چه جاي صد جهان خواهد بدن | | چون جهان آنجا کف و دودي بود |
آن حقيقت ترجمان خواهد بدن | | چون برافتد پرده از روي دو کون |
جاوداني صد زبان خواهد بدن | | گوييا هر ذرهاي را تا ابد |
خط استغنا روان خواهد بدن | | همچو باران ز آسمان سلطنت |
يک سخن يا يک بيان خواهد بدن | | در چنين جايي کجا عطار را |